تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۱/۰۷ - ۰۰:۴۵ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 104547

 

 

«بهمن فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرا چه جور فیلمسازی است؟» این سوالی است که معمولا در مواجهه با هر فیلم فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پرسم، با او چطور باید طرف شد؛ کارنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش را فراموش کرد یا نه باید کلیت آثارش را در نظر گرفت؟ چه مؤلفه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی را تکرار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و چه چیزهایی را از قلم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اندازد؟

به گزارش سینماسینما ،کریم نیکونظر در یادداشتی در سازندگی نوشت : فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرا در آستانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی ۷۸ سالگی چه جور کارگردانی است؟ او کارگردان پرکاری نبود؛ در چهل سالی که در سینما فعالیت کرده فقط نُه فیلم ساخته، وقفه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های کوتاه و بلندی در جریان فیلمسازی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش پیش آمده و هر بار به دلیلی خودخواسته یا ناخواسته از سینما فاصله گرفته اما سرسختانه فیلم ساخته است. کارنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی او متنوع و نامتعارف است: پسری که در دانشگاه یوسی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ال‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای آمریکا درس سینما خوانده بود، به هزارویک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دلیل پشت دوربین رفت تا «خانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی قمر خانم» را کارگردانی کند. اما کمی بعد، انگار به خودش آمد و «شازده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی احتجاب» را ساخت.

درست وقتی که نام او با این فیلم سر زبان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها افتاده بود اقتباس نه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌چندان موفقی از «معصوم اول» هوشنگ گلشیری ارائه کرد و بعد، دو دهه خاموشی را تجربه کرد تا در آخر به کمدی سیاه «بوی کافور، عطر یاس» برسد؛ فیلمی که یکپارچه با سه فیلم قبلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش تفاوت داشت. بعد چه؟ «خانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای روی آب»، «یک بوس کوچولو»، «خاک آشنا»، «دلم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواد» و درآخر، فیلمِ هنوز اکران‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نشده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی «حکایت دریا». این همه تنوع در کارنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی یک کارگردان عجیب است اما نامعمول نیست. غیرمعمولی نیست چون هیچ کارگردانی در سینمای ایران مسیر سرراستی را طی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. سال‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها پیش داریوش مهرجویی در یک مصاحبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی مفصل گفته بود که توقیف هر فیلم، کل زندگی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش را دگرگون کرده، از توقیف «گاو» بگیرید تا «دایره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی مینا»، از «بانو» تا «سنتوری» زندگی او دستخوش هزار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یک ماجرا و حادثه شده است.

بهمن فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرا هم سانسور را تجربه کرده هم کلی فیلمنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی رد شده روی دستش مانده. خودش بارها تعریف کرده که «بوی کافور، عطر یاس» نتیجه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی رد شدن فیلمنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های متعددی بوده که به ارشاد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داده است و هر بار به بهانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای کنار گذاشته می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شده. اینها را اگر بدانیم کارنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی پرافت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خیز او گیج‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مان نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. اما فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرا در چه نوع فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی موفق بوده است؟ چه فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی او را به اوج رسانده و چه فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی برای دوست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دارانش هضم نشده؟

بهمن فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرا کارگردان جزئیات است؛ کارگردانی که معمولا با داستان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی استعاری راحت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر است، با روایت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی چند لایه و قصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی نامعمول. فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های خوبش، ترکیب پیچیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای از جهان فیزیکی و متافیزیک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، جهان اوهام و واقعیت، خیال و کابوس. از «شازده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی احتجاب» تا «بوی کافور، عطر یاس» و «خانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای روی آب» و حتی «یک بوس کوچولو» او مدام در این دنیاهای پیوسته اما ذهنی و خیال پردازانه حرکت کرده است، تصویر آثار او آمیخته به اوهام و خاطره و رؤیا بوده. او بدون فاصله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری بین این دنیاهای متضاد، آنها را در امتداد هم، متصل به هم و در ادامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی هم نمایش داده است.

مهارت او در فیزیکی کردن نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های متافیزیکی است؛ از مادری که سرنوشت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بافد تا کابوس‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و اوهامی که شازده می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بیند، از خیالات تلخ کارگردان «بوی کافور عطر یاس» تا فرشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی مرگ «یک بوس کوچولو» که شبیه تصور عام از عزرائیل نیست. او جهان نامعلوم را به عالم واقع می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آورد و به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرامی تماشاگرش را به ورطه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی دنیای فیلم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کشاند. مسئله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی او تا وقتی انسان و مرگ است، تا وقتی دغدغه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش مواجهه با عوامل ذهن است، درگیرکننده است؛ او کارگردانی است که با آرامش تماشاگرش را غرق می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند! فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های او با حرکات آرام، برش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های نرم نماها به همدیگر، بازی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های اندازه و بسیار درون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گرا (رویا نونهالی در «خانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای روی آب» را به یاد بیاورید)، آرامش و سکون رقم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورد. فضا و معماری و رنگ در آثارش نقش دارد و تماشاگر را به سادگی وارد عوالم شخصیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. خود او شبیه بئاتریس «کمدی الهی» هدایت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند به تماشای هم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زمان دو جهان: عالم غیب و عالم حاضر.

او با ظرافت مرزها را حذف می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند، آدم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را با خودشان تنها می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارد و با مرگ روبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رو می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. این مرگی که از آن حرف می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زنیم مرگی تلخ و سیاه و ترسناک نیست که او مثل یک مؤمنِ واقعی مرگ را زیبا، دلپذیر و خوش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سیما نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. جالب است که جهان واقعی در آثار او مملو از پلیدی، زشتی، ریاکاری و تلخی است اما هر چه از عالم غیب در فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایش دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود رنگ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وبویی مهربانانه دارد.

بهمن فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرا تا زمانی که به این دنیا متعهد است، تا وقتی که سراغ این سرچشمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود و این لایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های پیچیده را کنار هم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارد و با روشِ خودش مرزها را درمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نوردد فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های خوب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سازد. جهان داستانی او فارغ از مباحث روز و مسائل اجتماعی، عمیق‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر و انسانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر و شخصی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر است و برخوردش با رویدادها و حوادث هم عمیق‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر و درونی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر است. او کارگردانی نیست که مضامین در فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایش فریاد بزنند، مهارت او در پرداخت نرم و خاموش موضوعاتی کاملا ذهنی است.

به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نظرم مهم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترین مسئله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی آثار بهمن فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرا جاکن شدن آدم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها از موقعیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های درخشان و ممتاز قبلی است: آدمی که گمان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند از اصلش دور افتاده و کم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کم متوجه تک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌افتادگی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش در هستی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. همین جاکن شدن است که او را از درون منفجر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. «شازده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی احتجاب» با همین تک‌افتادگی و افتادن از اصل است که کارش به جنون می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کشد، کارگردان «بوی کافور عطر یاس» با همین ناتوانی در فیلمسازی و احساس عقیم شدن است که برای خودش مراسم تدفین برگزار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند، دکتر «خانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای روی آب» هم وقتی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فهمد که چه معصومیتی را از دست داده به تکاپو می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌افتد.

همه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های خوب فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرا یک راه را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌روند: مردی که از اصل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش دور شده و می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد به آن جایگاه سابقش برگردد؛ این بازگشت گاهی جنون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آمیز و ترسناک است، گاهی خوش و زیبا‌ و خب، همه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی این بازگشت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها در انتها به مرگ ختم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، به مسئله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای که بهمن فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرا همیشه سراغش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود. این مرگ، هر جا که هست با خودش نه ترس، که راز می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آورد. این رازها، این دنیای مرموز پس از مرگ است که به فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرا فرصت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد تا آدم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را در خلوت خودشان بررسی کند. مرگ، همان تنش و تعارض درونی لازم برای درام را به او می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد؛ گاهی به خیال و اوهام و کابوس بدل می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و گاهی به رؤیایی خوش. او تا وقتی موفق است که با این دستمایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها کار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و شخصیتش را در مواجهه با این دریافت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها دنبال و تعقیب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند.

و چون جهان فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های خوب او مملو از کابوس و رؤیا و خیال است پس دنیایی که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم رئالیسم صرف نیست. آثار او هر زمان که از واقع‌گرایی دور شده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند درخشیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند: دنیای او منحصربه فرد است و این دنیا، با نور، گرافیک، کمپوزیسیون، ریتم و حتی موسیقی خاص خودش شکل می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد. این جهان، بیشتر تحت تأثیر شخصیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ملتهب اصلی است و از نظم و قاعده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی خاصی پیروی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند؛ به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هم‌ریختگی درونی شخصیت معمولا در تصاویر دیده نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و سکون و آرامشی در هر قاب به چشم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورد.

درخشندگی این نماها در اجزایی است که کنار هم فضا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سازند؛ فضایی که گاه حتی تهی به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسد. اگر فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرا تابع محض واقعیت بود آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌قدر تنش در نماها به چشم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورد که تماشاگر احساس دورنی شخصیت را فراموش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. اما فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرا جهان را بر پایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی همین آرامش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سازد و همین هم او را قادر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند که ذهنی شدن و هم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نشینی کابوس و رویا و خیال را با واقع به‌راحتی نمایش دهد. بهترین فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرا آنهایی هستند که از جهان واقعی دور می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند و به خود شخصیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها پناه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌برند.

اما بهمن فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرا سال‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاست که از این دنیا فاصله گرفته: گهگاه سراغ این مایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها آمده (مثل دلم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواد) اما آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌چه بر جهان غیرواقعی اما به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شدت تأثیرگذارش غلبه کرده واقعیت است: او از فیلمسازی که به دغدغه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های ذهنی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پرداخت، به یک کنش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گر اجتماعی و سیاسی بدل شده است. کاری به حرف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و عمل او در فضای ژورنالیستی ندارم، تمام هدفم این است که توضیح دهم کنش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گری او نسبت به وقایع اجتماعی و سیاسی در فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایش بازنمایی شده و این بازنمایی بیشتر وانموده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی واقعیت است تا خود واقعیت. او فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی ساخته در نقد صریح نسل جوان، در واکنش به فضای کسالت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بار، ملال‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌انگیز و رخوت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایرانی، با تندی نسبت به مسائل اجتماعی (اعتیاد، بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کاری و…) موضع گرفته است و درام‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایش را روی همین پایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها بنیان گذاشته. همه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌چیز این دنیا واقعیت است: واقعیت و واکنش در برابر آن؛ وقتی فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرا در جایگاه یک منتقد اجتماعی ظاهر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، دیگر فرصت ندارد تا مثل قبل با طمأنینه یک موضع را لایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌لایه باز کند و به درون آدم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها نفوذ کند. مجبور است ظاهر را ببیند، درست مثل کارگردان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های جوانی که شور و هیجان جوانی را در بافت خشن فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و دیالوگ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها خلاصه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند و از سطح فراتر نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌روند.

هر چه هست فیلم او در سطح رفتار آدم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها باقی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ماند، در کنش و واکنش آدم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های پیروجوان نسبت به یک واقعه. اینجاست که تعارض و تضاد بین نسل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها مهم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و او از جایگاه پدرانه، در نقش یک نصیحت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گر با‌سابقه و البته حوصله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سربر مدام نسل جوان را زیر سوال می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌برد: یک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بار انفعال و ناامید بودنش را، یک بار قربانی شدنش را. آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌چه‌ اینجا مهم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود توجه به مخاطب است: مخاطبی که غر زدن را دوست دارد و دنبال وانموده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی اجتماعی است در سینما. مخاطبی که دلش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد ناگفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را در یک فیلم سینمایی ببیند و فیلمساز از جانب او نقد اجتماعی کند. در سال‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های بعد از ۷۶، در دوره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی اصلاحات، مطبوعات این نقش را به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ عهده داشت اما بعد، با خودسانسوری و توقیف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها، کم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کم هنرهای دیگر مرجع این نوع نقد شدند. فیلمساز، مجبور شد که به جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش متعهد بماند؛ آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هم نه به روش خودش که بیشتر به شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای که مخاطب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پسندید. اشتباه متوجه نشوید.

این ارتباط و قبول خواسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی تماشاگر، حتما به فروش بالا ختم نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، بیشتر فیلمساز را با خودش بیگانه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. بهمن فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرا در جدال با این خواسته کم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کم به این خواسته تن داد؛ اگرچه نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های تعارض و اصطکاک بین جهان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینی شخصی او و خواسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی تماشاگر در تمام آثار دوره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی متأخرش، از «خاک آشنا» گرفته تا «دلم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواد»، دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. ولی این واقعیت است که برنده شده و فیلم را از آن خود کرده است؛ واقعیت نقد اجتماعی که شاید در فیلم دیده نشود (مثل دلم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواد) اما در پس پشت جهان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینی فیلمساز حی و حاضر است و مانع می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود تا او با فاصله، بدون هیجان، با کمی صبر سراغ موضوعات برود. آنچه‌ از این جهان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینی به دنیای فیلم نشت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند، اعتراض و نقد صریح و گاه شعار است. خوب است یا بد، این همان چیزی است که در بهمن فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرای تازه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم، در کارگردانی که منش و روش سابق را کنار گذاشته و تسلیم خشم خودش از روزگار شده است. انگار در پیری چریک شده است!

بهمن فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرا سوم بهمن ۷۷ ساله‌اش تمام شد؛ هنوز یک فیلم اکران نشده دارد و کلی طرح و فیلمنامه که منتظر است بسازد. من، به عنوان دوست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دار دنیای جهان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینی استعاری او، ترجیح می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهم فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرا ببینم که از چارچوب تنگ و ملال‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آور واقعیت بگذرد و به عالمی جز جهان وانموده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها نفوذ کند. این جهان با همه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی ضعف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایش، خاص و منحصربه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرد است، متعلق به تجربیات فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آراست و از داستان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خوانی او و همنشینی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش با اهل ادبیات می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید. این جهان پیچیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی گاه نامفهوم، ارجحیت دارد به دنیایی که در آن همه غر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زنند. بهمن فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرا در ۷۸ سالگی عوض نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود اما می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود آرزو کرد که او یک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بار دیگر به سیاهی چشم بدوزد و سوسوی روشنی را در آن ببیند.

 

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها