تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۱/۲۷ - ۰۰:۵۳ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 51817

نرگس عاشوری در ایران نوشت :

«آباجان» هفتمین تجربه کارگردانی هاتف علیمردانی بعد از «راز دشت تاران»، «یک فراری از بگبو»، «به خاطر پونه»، «مردن به وقت شهریور»، «کوچه بی نام» و «هفت ماهگی» است. او از سال ۹۰ تا امروز هر سال یک فیلم ساخته و ۵ فیلم اخیرش در جشنواره حاضر بوده اند. علیمردانی که بخشی از کودکی اش را در زنجان گذرانده داستان فیلم تازه اش را به این شهر در دهه ۶۰ برده است. این فیلم روایت خانواده ای است که جنگ و فضای آن سال ها روی آن تاثیر می گذارد. او نقش فیلم اولش آباجان را به فاطمه معتمدآریا سپرده است؛ زنی که چشم انتظار بازگشت تنها پسرش از جنگ است و همزمان با جنگ بیرونی فضای چالش آمیز محیط خانه را هم مدیریت می کند. در کنار معتمدآریا، حمیدرضا آذرنگ، شبنم مقدمی و فریبا متخصص دیگر بازیگرانی هستند که اندوخته ها و داشته های بازیگری شان در صحنه تئاتر را به «آباجان» آورده اند تا همان طور که خود علیمردانی اذعان دارد بازی ها برگ برنده این فیلم باشد. با او که فیلمش در روزهای پایانی سال در سبد اکران نوروزی سینما قرار گرفت درباره شرایط نمایش این فیلم و کم و کیف «آباجان» صحبت کرده ایم که در ادامه می خوانید.

فروش اکران نوروزی امسال در شرایطی متفاوت از اکران طلایی نوروز سال گذشته رقم خورد. در نبود شبکه های ماهواره ای عملکرد صداوسیما را در پر کردن جای خالی این فضای تبلیغاتی چقدر موفق ارزیابی می کنید؟
صدا وسیما در دوره آقای سرافراز با سینماگران زاویه پیدا کرد ومی توان از این دوره به عنوان بدترین دوره عملکرد دوران صدا و سیما یاد کرد؛ دوره ای که سینما و تلویزیون کاملاً از هم فاصله گرفت. آقای علی عسگری با رویکردی وارد این حوزه مدیریتی شدند که به نظرم نگاه درستی دارند. حداقل نسبت به فیلم من چنین تغییرنگرشی اعمال شد. شخصاً به تماشای فیلم نشستند و مجوز پخش تیزر فیلم را دادند. همان طور که مطلع هستید تصویر خانم معتمدآریا سال ها از تلویزیون پخش نمی شد و من هم زیر بار این تصمیم نرفتم و حتی به تعدیل تصویر ایشان رضایت ندادم چرا که «آباجان» را به خاطر خانم معتمدآریا ساختم و نمی پذیرفتم که تصویرش کم باشد یا اصلاً نباشد. ترجیح دادم تیزر پخش نشود و اینگونه بین من و صداوسیما اختلاف ایجاد شد تا این که در نهایت با پادرمیانی آقای علی عسگری مساله حل شد. صدا و سیمای ملی ایران باید از تمام بزرگان سینمای ایران استفاده کند و این تغییر رویکرد می تواند حرکتی به سمت آشتی سینما و تلویزیون باشد. سینماگران با عملکرد سنجیده مدیریت صدا و سیما به همکاری با صداوسیما ترغیب می شوند. اگر خواهان این اتفاق هستیم باید رفتارهای خود را تصحیح کنیم اما متاسفانه یک مشکل اساسی در ایران وجود دارد و آن هم این است که مسائل سیاسی دامنگیر تمام فعالیت های فرهنگی شده است. من به عنوان فیلمسازی که اهل هیچ جناحی نیستم و به صورت مستقل عمل کردم، تصورم بر این است که تلویزیون ایران یک قدم به سمت ما سینمایی ها برداشته است.

این موضوع را که تلویزیون در اکران نوروزی امسال مدارای بیشتری با سینماگران داشت نمی توان کتمان کرد البته به نظر می رسد این یک موضوع تکلیفی باشد؛ چرا که در نبود شبکه های ماهواره ای و سلب این فضای تبلیغاتی مقرر شد که صداوسیما از سینماگران حمایت کند.
تلویزیون جمهوری اسلامی ایران باید تلویزیون تمام مردم باشد و فقط معطوف به جناح و سلیقه ای خاصی نباشد. در این خصوص ایرادهای بیشماری بر صدا و سیما وارد است و من هم از جمله منتقدان این جریان هستم که چرا جای آدم های درجه یک در صداو سیما خالی است. چرا تلویزیون ایران با ۳۸هزار کارمند در مقابل چند شبکه ماهواره ای اینگونه عرصه را باخته است وچرا تبلیغات ما وقتی از شبکه ماهواره ای پخش می شود چنان تاثیری را دارد که نتیجه اش رکوردشکنی های اکران نوروزی سال ۹۵ می شود و پخش آن از تلویزیون خودمان کم تاثیر است. با وجود وارد بودن تمامی این نقدها این تغییر رویه قابل تقدیر است. اگر همه را با یک چوب برانیم، مثل زمانی می شود که دو دوره گذشته یک رئیس جمهوری خوب را از دست دادیم و هشت سال بر سر خودمان زدیم که چرا رای ندادیم؟! باید متوجه خوب و بد باشیم و بدانیم که فرق آقای علی عسگری با آقای سرافراز چیست، فرق آقای روحانی با آقای احمدی نژاد چیست؛ این ها با هم فرق دارند. نمی توانیم بگوییم همه یکسان هستند. من وقتی درایت و عقلانیتی را می بینم که جایگزین آن خشکی و عدم تدبیر شده باید تشکر کنم و امیدوار باشم که نواقص دیگر هم حل شود.

به تاثیرگذاری تبلیغات در شبکه های ماهواره ای اشاره کردید و تفاوت آن با رسانه ملی. فارغ از سنجش میزان مخاطب هر کدام از این دو رسانه، مولفه تعیین کننده در میزان این تاثیرگذاری، نوع ارائه تبلیغات است. به نظر می رسد این محدودیت ها در نوع ارائه تبلیغات همچنان پابرجاست.
بله متاسفانه تیزری که الان از تلویزیون پخش می شود با مطلوب ما فاصله دارد. این هم یکی دیگر از مشکلاتی است که همچنان پابرجاست. واقعاً جای تعجب است اثر سینمایی که طبق قوانین کشورمان پروانه ساخت و نمایش دارد چرا باید برای پخش تیزر از تلویزیون مجوز بگیرد. وقتی تیزر بُرَنده نباشد، کارکرد ندارد. اینقدر که از اینجا و آنجای تیزر کم کردند و گفتند خانم معتمدآریا داخل خانه نباید باشد و این طور نباشد و… که دیگر تاثیرگذاری ندارد. به هر حال ۶۳۵ تیزر را پخش کردند و من هم رایت اثرم را هدیه دادم اما متاسفانه باید بگویم که تاثیرگذاری مطلوب را ندارد. تاثیر شبکه های ماهواره ای در فروش فیلم ها به دلیل نوع ارائه تیزر فیلم است، تیزر ۲۵ ثانیه نمی تواند هیچ جذابیت بصری ایجاد کند. یک محصول فرهنگی یخچال و اجاق گاز نیست که با نام بردن اسم، آن رامعرفی کنیم. مردم باید صحنه ها را بپذیرند و باور کنند تا بروند فیلم را ببینند. با این تیزر جرح و تعدیل شده تلویزیونی متاسفانه این اتفاق نمی افتد و این هم از آن دست ایرادهایی است که بر صدا و سیما وارد است. مساله حجاب و پارادوکسی که بین سینما و سیما وجود دارد را چه کسی باید حل کند؟ ما یک جا یک ممیزی درباره حجاب داریم و جای دیگر یک ممیزی دیگری وجود دارد. ما این فیلم را برای سینما ساختیم، باید تیزری متناسب با قوانین صدا و سیما بسازیم و در فلان روزنامه هم تصویر فیلم با فتوشاپ کار شود! باید عملکرد خودمان را بازنگری کنیم و ببینیم که چرا پارسال با وجود یک شبکه ماهواره ای یک همچین اتفاقی در فروش سینما افتاد و امسال نیست. من این هشدار را می دهم که سال آینده تعداد فیلم های اجتماعی مستقل بشدت پایین خواهد آمد. من از معدود فیلمسازانی هستم که در این سال ها فیلم هایم به بازگشت سرمایه و سوددهی رسیده است که بتوانم فیلم بعدی ام را بسازم. امروز از عدم حمایت مایوس می شوم. خانواده ها باید فیلم های ارزشی را ببینند. سربازان شهید در تمام جوامع مقدس هستند و این مختص ایران نیست که البته متاسفانه با مصادره بخش بزرگی از فرهنگ جنگ که دفاع مقدس تعریف می شود توسط گروهی خاص، ارتباط آن را با نسل جدید قطع کرده ایم. بجز فیلم های حاتمی کیا و ملاقلی پور بقیه فیلم های این حوزه کم فروش هستند چرا که نتوانستیم قهرمانان و واقعیت های جنگ را منتقل کنیم. جوانان ما باکری و همت را در حد یک اتوبان می شناسند و ما باید این واقعیت ها را بدانیم. در بیان تمام واقعیت های تاریخی انقلاب الکن هستیم. اگر داریم یک داستان مستند را برای مردم به تصویر می کشیم باید از زوایای مختلف به این داستان بپردازیم؛ از جمله این کم کاری ها، موضوع گروه موسوم به مجاهدین است. این افراد در کنار مردم با شاه جنگیدند. حالا اینکه چه اتفاقی می افتد در یک کشور، عده ای علیه کشور خودشان می جنگند، این موضوع را باید بررسی کرد. زمانی جامعه ملتهب است و خطر وجود دارد، ولی وقتی هیچ خطری وجود ندارد و از یک واقعه تاریخی گذر کرده ایم و دیگر چیزی به اسم مجاهدین و کمونیسم وجود ندارد که خطرش ما را تهدید کند. بنابراین باید واقعی تر درباره این مسائل و مخصوصاً دهه ۶۰ که بزنگاه تاریخی کشور ماست، صحبت کنیم.

خود شما با چه نگاهی سراغ این دهه رفتید؟ برشی از سرگذشت یک خانواده که به موازات جنگ خارجی، خودشان دچار چالش شده اند و چینش شخصیت هایی مثل کاظم که نماد یک فرد تندرو است که به نوعی از هر فرصتی به نفع خودش استفاده می کند یا محسن که جوانی چپ گراست یا عشق هایی که خیلی سرراست نمی شود درباره آنها صحبت کرد و… در میزانسنی که می چیدید به دنبال چه بودید؟
این دهه بزنگاهی است که جامعه ما دچار تحول عجیب و غریب شد. آدم ها هم تغییر کردند و آدمی که تا دیروز مشروب می خورد ناگهان یک شخصیت مذهبی شد و این حس ناسیونالیستی و مذهبی یک همدلی ایجاد کرد. اتفاقاً جنگ به نظر من بزرگترین کمک را به انقلاب کرد چرا که همدلی در مردم ایجاد کرد و باعث شد که درگیری ها و گروهک ها کارکردشان را از دست بدهند و انگار تمام توجه جامعه به مساله بزرگتری معطوف شد و خیلی از نگاه های متفاوت، یکی شد.
مسیر تغییر و تحول را در همه آدم ها می بینیم به طوری که مثلاً یک فرد که عکس شیر و خورشید را خالکوبی کرده حاضر است دستش را بسوزاند تا برایش دردسر نشود. این برهه پر از این آدم ها بود که در آن بزنگاه یا مجبور بودند تغییر کنند یا دلشان می خواست تغییر کنند. فضای ملتهب این دوره بهترین سوژه برای ساختن فیلم سینمایی بود. ضمن اینکه خود من خاطرات زیادی از آن روزها و سال ها داشتم. هر چند بچه دبستانی بودم اما جنگ کنار ما نفس می کشید و ترس کشته شدن، اضطراب بمباران و بسیاری خاطرات را از نزدیک حس کردم و به هیچ طریقی آثارش از ذهن ما پاک نخواهد شد.

همانطور که اشاره کردید و در صحبت هایتان بر آن تاکید داشتید «آباجان» بر اساس دلبستگی های نوستالژیکی به آن دوران ساخته شده است اما به نظر می رسد تلفیق این نگاه توصیفی-انتقادی به این برهه باعث شده چیزی از این حس در فیلم دیده نشود.
من خیلی دوست داشتم به برخی مسائل بیشتر بپردازم ولی متاسفانه برای دریافت پروانه ساخت در نوشتار مجبور به تغییر و خودسانسوری شدم. وقتی نتوانی حرفت را بزنی حجم قصه کم می شود و وقتی دچار سانسور در نوشتار می شوید، اهمیت آن اتفاق و شخصیت ها کم می شود. در حالی که این شخصیت ها بالاخره نفس می کشیدند و وجود داشتند. به عنوان مثال محسن یک شخصیت مقوایی است که شما نمی توانید آن را بدرستی بشناسید چون اجازه تعریف بیشتر از این شخصیت را نداشتیم.

بهتر نبود از این شخصیت ها فاکتور بگیرید و به جای این خرده روایت ها، تمرکزتان را بر درام و داستانی پیوسته و پرقدرت بگذارید که برای مخاطب کشش و جذابیت بیشتری داشته باشد.
درباره داستان که به نظرم کم لطفی می کنید و داستان «آباجان» داستان کاملی است و به لحاظ قصه یک روایت بسیار کامل و دقیق از مادری است که می شود عنوان مادران جنگ را برایشان انتخاب کرد. مادرانی که جنگ را مهندسی کردند و برای حفظ کشورشان از بچه های خود گذشتند. روایت مادری است که باور دارد بچه اش برمی گردد، یوسفی که باز خواهد گشت و نشان دهنده عشق و امید مادر به فرزندش است. درام در قالب فیلمنامه ای کلاسیک قصه اش را تعریف می کند و در خصوص ارتباطش با مخاطب هم باید بگویم در ایام جشنواره، مردم فیلم را دوست داشتند و الان هم هنگام تماشای فیلم با مخاطب، بیشترین ارتباط و تاثیر را در میان کارهایم می بینم. با اینکه فیلم های پرمخاطب تری مثل «کوچه بی نام» و «هفت ماهگی» داشتم اما در تمام این سالها چنین ارتباطی از مردم ندیده بودم. با وجود اینکه «آباجان» در کنار سه فیلم پرفروش اکران شد اما بازهم باید بگویم که این استقبال مردم بسیار دلگرم کننده و مهم ترین تبلیغ سینه به سینه است. آمار فروش «آباجان» از «کوچه بی نام» که پرمخاطب ترین فیلم سال ۹۴ بود و «هفت ماهگی» بالاتر است، منتهی آن فیلم ها ۶۰ الی ۷۰ سالن سینما را داشتند، در حالی که این فیلم فقط ۲۴ سالن نمایش دارد.

با این همه شخصیت و قصه های پراکنده که در فیلم وجود دارد چرا به چنین پایان بندی رسیدید؟
در فضای ناتورالیستی زندگی جریان دارد و پرانتز از جایی باز می شود که کارگردان یا فیلمنامه نویس تشخیص می دهد آن را باز کند. هر کدام از این آدم ها بار دراماتیکی با خودشان دارند که وارد پیرنگ قصه می شود و این داستانک ها به پیرنگ اصلی حجم می دهد. هیچ کدام از قصه های من حتی داستانک ها در پایان قصه الکن نمی ماند؛ قصه دختر و پسر معلوم می شود، قصه آباجان پایان دارد و همه این قصه ها کنار این قصه تعریف می شوند و به پایان می رسند.

اگر چه در فیلم می بینیم که «آباجان» حس خاصی نسبت به نوه خودش دارد و آن را شبیه و جایگزین پسری می بیند که این سالها نداشته است، با این وجود و با وجود پرداختن به این همه شخصیت، از این که قصه به اینجا ختم شود که مادربزرگ پس از بمباران جلوی مدرسه نوه اش حاضر می شود به چه چیزی می خواستید برسید.
یک کاتارسیسی در سکانس های پایانی همه فیلم های من وجود دارد. قصه «کوچه بی نام» در خانه تمام می شود اما در فضایی که ترسیم کرده ام ادامه پیدا می کند، در «هفت ماهگی» در بیمارستان تمام می شود ولی در باغی که معلوم نیست کجاست ادامه پیدا می کند. در «آباجان» هم به همین شکل است با اتفاقی که برای «آباجان» می افتد و با مهمانی بعدش، قصه تمام شده است اما دوباره یک فضای دیگر داریم. به تعبیر دیگر یک سبک و سیاق است؛ هر فیلمسازی ادبیات خاص خودش را دارد و یک سر و شکلی برای فیلم هایش تعریف می کند. در تمام فیلم های من این تغییر فضا و این پسوندی که به فیلم اضافه می شود وجود دارد و به این معناست که زندگی ادامه دارد و…

به نظر می رسد یک تعمدی در بیان تناسب شخصیت های فیلم داشته اید. در تمام زمان فیلم مخاطب باید تلاش کند تا تناسب بین آدم ها را پیدا کند. شاید اگر سرراست تر تناسب آدم ها را تعریف می کردید مخاطب زودتر با شخصیت ها ارتباط می گرفت.
در قصه های این شکلی این انتقاد زمانی وارد است که تا پایان فیلم آدم ها را نشناسی؛ اما ما یکجور چیدمان معماگونه در فیلم داریم و تعمداً مخاطب را به کشف این روابط وامی داریم به این دلیل که وقتی دنبال این آدم ها می گردد بیشترغرق فضا می شود. با یک دیالوگ و فضاسازی در ابتدای فیلم می توان این تناسب ها را تعریف کرد که خیلی هم راحت است اما من علاقه مند بودم که مخاطب در طول فیلم آدم ها را کشف کند. روی تمام شخصیت های قصه و تناسب آنها فکر شده است البته به غیر از شخصیت محسن که هنوز هم معتقدم کاش می شد بیشتر روی این شخصیت کار کرد.

یکی دیگر از ابهامات مخاطب درباره لهجه درآمیخته فارسی و ترکی شخصیتی های قصه است. در نشست خبری فیلم در باره چرایی این اتفاق توضیح دادید اما برای برطرف کردن ابهام مخاطب عام درباره دلیل این گویش بگویید.
زنجانی ها به صورت فارسی_ترکی حرف می زنند و زنجان به لحاظ موقعیت جغرافیایی در مرز بین استان های فارس نشین و ترک نشین قرار دارد. بسیار جالب است که مثلاً پدر مادرهای ما با ما فارسی صحبت می کردند و با خودشان ترکی حرف می زدند. من خودم زنجانی هستم و تسلط کامل دارم بنابراین این که شخصیت ها در موقع مثلاً عصبانیت ترکی صحبت می کنند امری طبیعی است.
معمولا در فیلم های شما بازی ها کیفیت مطلوبی دارند؛ از فرهاد اصلانی و هانیه توسلی در «به خاطر پونه» تا باران کوثری در «کوچه بی نام» که سیمرغ جشنواره و جایزه خانه سینما را دریافت کرد. با وجود این پیشینه و با توجه به شاه نقش فاطمه معتمدآریا در «گیلانه» توقعات و انتظارات ما از بازی او در «آباجان» فراتر از آن چیزی است که در این فیلم می بینیم.
بر خلاف نظر شما بازی خانم معتمد آریا شاهکار است بخصوص در سکانس تلویزیون و یا صحنه ای که محسن می خواهد خانه را ترک کند. فارغ از مباحث مرتبط با کارگردانی، به اعتقاد من بازی های «آباجان» یک سرو گردن از تمام بازی های فیلم های من بالاتر است، بخصوص فاطمه معتمدآریا که بازی بی نظیر دارد و شایسته دریافت جایزه بود که البته خیلی ها می دانند چرا این جایزه از او دریغ شد. تمام بازی ها درست است و آن چیزی که من می خواستم اجرا شد. هارمونی که در بازی های «آباجان» وجود دارد در هیچ کدام از فیلم های من نیست. تمام فیلم من بر بازی استوار است و همه عوامل پشت صحنه به سمت دیده نشدن پیش رفتند تا بازی ها دیده شود. حدود ۶ ماه روی ترکیب جلوه های ویژه کامپیوتری و صحنه کار کردیم و پلان به پلان به صحنه اضافه یا پاک کردیم. خود خانم معتمدآریا درباره برخی صحنه ها می گفت این ها کجا بود که من ندیدم، حتی باور نمی کرد که ساختگی است و تصور می کرد در صحنه وجود داشته و او آنها را فراموش کرده است. همین جلوه های ویژه کاندید می شود اما جایزه نمی گیرد در حالی که اختلافش با کارهای دیگر زمین تا آسمان است. درباره جایزه بهترین بازیگر نقش زن و نادیده گرفتن بازی معتمدآریا هم با تمام احترامی که به منتخبان دارم معتقدم پای مسائل دیگری در میان است که الان نمی شود در باره آن صحبت کرد.

پس با توجه به تغییرات شهرنشینی در سال های اخیر پیدا کردن چنین لوکیشنی متعلق به دهه ۶۰ در زنجان هم کار سختی است.
ما آنقدر به سمت فضای رئالیستی رفتیم که همه فکر می کنند همه چیز به همین شکل موجود بوده است. درحالی که یک خانه نیمه خرابه را از اول براساس خواسته هایمان برای زندگی خانواده ای با این حجم ساختیم. به تمام آکسسواری که در فیلم وجود دارد دقت کنید همه این ها با تمام ظرافت لحاظ شد. دو ماه و نیم طول کشید تا تصویر یک پراید که خیلی محو در شیشه مشخص بود را پاک کنیم. محمود خرسند برای صداگذاری این فیلم پنج ماه و نیم کار کرد. همه این وسواس ها برای باورپذیری و احترام به مخاطب بود.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها