تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۱۰/۲۰ - ۱۶:۲۰ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 128711

سینماسینما، امیر گنجوی: جدیدترین فیلم امین آلپر، داستان سه خواهر، با آن ساختار اسطوره‌ای و نقاشی‌گونه‌اش، بازنمایی تعالی‌گرایانه‌ی روزمرگی در مناطق روستایی ترکیه است.

در جهانی که آلپر به تصویر می‌کشد، هیچ‌چیز تغییر نمی‌کند؛ هیچ‌چیزی هم از داستانی که شاهدش هستیم بیرون نمی‌آید. همه‌چیز محکوم است که خود را تکرار کند، همه‌چیز در زمان بی‌زمانی گیر افتاده است. در جشنواره فیلم برلین این فرصت را داشتم تا با کارگردان فیلم درباره‌ی این فضای اسطوره‌ای، ساختار تکرارشونده‌ی فیلم و رابطه‌ فیلم با سیاست صحبت کنم. هدف از این گفتگو درک این مساله بود که چطوری می‌توانید تنها با استفاده از صحنه‌هایی از زندگی روزمره فیلمی اسطوره‌ای بسازید که از مرزها فراتر می‌رود؟ آیا روزمرگی، زندگی یک‌نواختمان، می‌تواند برایمان فرصتی ایجاد کند تا چیزی خاص، غیرقابل انتظار و فراموش‌نشدنی خلق کنیم؟ انسان چطور می‌تواند از زیست یک‌نواخت و تکراری خود فضایی ایده‌آل بیرون بکشد؟ این مصاحبه بهمان نشان می‌دهد که نیاز است تا ارتباط روزمرگی با فضای زنانه، ارتباط روزمرگی با گذشته، و ارتباط روزمرگی با ساختار شکنی را بررسی کنیم. با خواندن این متن، خواننده می‌تواند به دیدگاه‌های متفاوت پیرامون روزمرگی برسد، درباره‌ی اینکه چگونه می‌توان با روزمرگی جنگید و چگونه می‌توان امید داشت که تنها از طریق‌ ساختارهای متفاوت و غیرمنتظره نمی‌توان فیلم را تولید کرد، بلکه از طریق روزمرگی هم می‌توان فضاهای متفاوت را پدید آورد. تنها باید ذهن را طوری آراسته کرد که امکان دیدن متفاوت فضای روزمرگی را فراهم آورد.

 

بعضی از صحنه‌های فیلم از نظر بازی کمی مثل تصنعی بنظر می‌آیند، بخصوص صحنه‌های زنان. موافق هستید؟

 

این فیلم در مقایسه با فیلم‌های دیگرم دیالوگ زیادی دارد و بیشتر در محیط داخلی می‌گذرد. بنظرم برای مخاطب جهانی مشکل جدی وجود دارد، بخاطر اینکه نوع صحبت کردن بسیار محلی‌ست، مثل لهجه‌ها و نوع بیان کلمات، و به نوعی است که شاید مخاطب جهانی نتواند آن را درک کند. دیالوگ برای تماشاگران ترکی کاملا واقعی و باورپذیر است تا جایی که اصلا این تصنعی بودن را حس نمی‌کنند. برای نمونه، شاید بنظر بیاید که بعضی از دخترهای فیلم دارند غیرواقعی بازی می‌کنند، اما وقتی این را با دیالوگ ترکیب کنید دیگر این چنین نیست. تماشاگران ترکی چنین تصوری از فیلم ندارند اما متاسفانه ممکن است برای مخاطب جهانی کمی تصنعی باشد چرا که نمی‌شود تمام دیالوگ را به راحتی ترجمه کرد. متوجه این موضوع هستیم اما نمی‌توانیم کاریش بکنیم چون آنها با اصطلاحات کاملا محلی صحبت می‌کنند.

 

چرا تصمیم گرفتید سبکتان را عوض کنید؟

 

دلایل زیادی وجود دارد. اول از همه نمی‌خواستم از خودم و سبکم خسته شوم چون فیلم های سیاسی و تمثیلی میسازم. دوم اینکه این داستانی بود که سالها پیش می‌خواستم بسازمش پس از قبل در پس ذهنم بود. ما در ترکیه وضع این نوع دخترها را بسلمه می‌نامیم. این قضیه همیشه مرا جذب خودش کرده بود و می‌خواستم داستانی در اینباره بنویسم پس فکر کردم حالا وقتش است. در واقعا این سبک هم از دل داستان بیرون آمد. ابتدا داستان را نوشتم و بعد سر سبک ساختش تصمیم گرفتم، که همین نشان می‌دهد چرا سبک فیلم کاملا متفاوت است. می‌خواستم داستانی درباره یک زن را روایت کنم چرا که شخصیت‌های اصلی فیلم‌های اولیه‌م مرد بودند. می‌خواستم خودم را باز به چالش بکشم.

 

آیا ارتباطی میان این فیلم و سه خواهرِ چخوف وجود دارد؟

 

ارتباط خیلی کم رنگی وجود دارد بخصوص چون فیلم ارتباط نزدیک‌تری با یکی دیگر از داستان‌های چخوف دارد، داستان در گودال. شخصیت الویس از آن داستان منبع الهام من بود، البته باید بگویم منبع الهام جزئی. هم‌چنین همیشه نمایشنامه سه خواهرِ چخوف را در ذهن داشتم.

 

فیلمبرداری چقدر طول کشید؟

 

پنج هفته بود. چهار هفته در پاییز و یک هفته در زمستان.

 

آیا این روی تولید فیلم تاثیرگذاشت؟

 

بله، البته. دشوار بود. بخش اول را به پایان رساندیم و برگشتیم به استانبول و منتظر برف مانیدم اما متاسفانه آن سال زیاد برف نیامد پس وضعیت برایمان بغرنج بود. منتظر برف ماندیم و بعد وقتی برف آمد، دوباره به لوکیشن رفتیم. برایمان بسیار پر خرج و دشوار بود.

 

آیا اجراها تمرین شده بود یا اینکه بداهه هم در کار بازیگرها داشتید؟

 

از آنجایی که زمان‌بندی‌مان برای فیلمبرداری محدود بود، زیاد تمرین کردیم.

 

نوعی فضای داستان‌ پریان در فیلم وجود دارد، موافق هستید؟

 

وقتی داستان را نوشتم، اول از همه لوکیشن بود که بهم الهام بخشید، مثل یک جور داستان پریان که میان کوه‌ها اتفاق می‌افتد. بعد وقتی داستانی که نوشته بودم را خواندم، مواردی شبیه به داستان سیندرلا را در آن دیدم چرا که در داستان‌ پریان همیشه امید به زندگی بهتر وجود دارد و در پایان عموماً شخصیت‌ها آن زندگی بهتر را بدست می آورند. این بُعد امید به زندگی بهتر چیزی است که فیلم را شبیه یک داستان پریان می‌کند. البته همانطور که اشاره کردم لوکیشن هم برای خلق چنین دنیایی مناسب بود.

 

تصاویر بصری فیلمتان بسیار زیباست. آیا نقاشی یا درون‌مایه سینمایی بوده که شما را تا حدی تحت تاثیر قراره داده که بخواهید آنها را بازنمایی کنید؟

فقط می‌خواستم دو چیز را با هم ترکیب کنم. یکی رئالیسم اجتماعی تند بود و دیگری فضای داستان پریان. در نظرم بهترین فرمول برای ترکیب این دو استفاده از نوعی کاراسکول بود، اما نسخه سبکتری از آن پس نقاش‌های هلندی نقطه ارجاع من و فیلمبردارم بودند. می‌خواستیم فضا کمی تاریک باشد تا تاکیدی شود بر فقر زندگی روستایی ، اما نه اینکه خیلی تو ذوق بزند. می‌خواستیم رنگ‌ها کمتر با هم در تضاد باشند تا این فضای داستان پریان هم به چشم بیاید.

 

صحنه‌های بسیار زیبایی در فیلم هست که با آتش خلق شده و در آن‌ها تصاویر دخترهایی را می‌بینیم که با هم حرف می‌زنند. می‌توانید کمی درباره فیلمبرداری این صحنه صحبت کنید؟

 

برای من دو لوکیشن مهم وجود دارد. یکی آتش است که بیرون درست شده و دیگری لوکیشن‌های داخلی. هر دو را سر لوکیشن فیلمبرداری کردیم و فکر کردیم که بهتر است از نور آتش استفاده کنیم تا این تصویر کاراسکول را ایجاد کنیم.

 

پس منظورتان این است که نور طبیعی بوده است؟

 

کمی از آن، اما از نور مصنوعی هم کمک گرفته شده است. منبع اصلی نور طبیعت بود اما آن را تقویت کردیم تا تعادل برقرار شود چون همیشه نمی‌توانید این کار را دقیق انجام دهید. می‌خواستم تصاویر موازی خلق کنم – یکی در داخل و یکی بیرون اما در هر دو صحنه منبع اصلی نور از آتش می‌آید، که این فضای کاراسکول را خلق می‌کند.

 

چرا تصمیم گرفتید در این روستای خاص فیلمبرداری کنید؟

 

می‌خواستم در روستایی دورافتاده فیلم را بگیریم تا تاکیدی بر دورافتاده بودن مکان و شخصیت‌ها باشد. می‌خواستم میان کوه‌ها و بسیار دور از شهر باشد تا بهمان کمک کند کمی اتمسفر داستان پریان ایجاد شود. کلی دنبال لوکیشن گشتیم تا این مکان را پیدا کردیم.

 

چه چیزی می‌توانید درباره موسیقی فیلمتان بگویید؟

 

می‌خواستم از نوعی موسیقی استفاده کنم که غم‌انگیز یا باکلام نباشد. مطمئن بودم که آهنگسازهای یونانی بسیار خوب هستند چون کمی نگران بودم که آهنگسازهای ترکی موسیقی را زیادی محلی می‌کنند، و این را نمی‌خواستم. تهیه‌کننده‌ای یونانی داشتیم و از همان اول هم موسیقی یونانی را خوب می‌شناختم و می‌دانستم که آهنگسازهایشان می‌توانند چیزی که در نظر دارم را بسازند. برادران پاپایانی را پیدا کردم و برایشان چند نقطه ارجاع فرستادم. بعد آنها این موسیقی را ساختند که برای من آن فضای داستان پریان را تقویت کرد.

 

با کمپانی‌های فیلم کومپلیزن از آلمان، سیرکه فیلم از هلند، و تولیدات هورسفلای از یونان کار کردید. تجربه همکاری با کشورهای مختلف چطوری بود؟

خیلی خوب بود. خیلی فضای همکاری وجود داشت. آنها بسیار برای ما مفید واقع شدند. فیلمبردارمان و دستیارانش از آلمان بودند. افراد اصالتا ترکی که در آلمان زندگی می‌کنند. موسیقی و تنظیم رنگ در یونان انجام شد، طراحی صدا و میکس صدا را هم در هلند انجام دادیم و فیلم را هم در ترکیه فیلمبرداری کردیم. همکاری بسیار خوب و نتیجه‌بخشی بود.

 

گاهی اوقات می‌شنوم که وقتی فیلمی محصول تولید مشترک بین المللی است، تولید کار می‌تواند دشوار و زمان‌بر باشد.

 

حقیقت دارد. گاهی اوقات تلف کردن زمان است چرا که چیزی را جایی انجام می‌دهید و بعد به جای دیگری می‌روید و فکر می‌کنید که بهتر است چیزی را تغییر بدهید و به این معنی‌ست که باید به یونان برگردید و رنگ را تغییر دهید، به عنوان نمونه، و بعد دوباره به هلند بروید تا صدا را تغییر دهید. این می‌تواند زمان و انرژی را هدر دهد. همیشه این امکان را ندارید که بهترین زمان ممکن را میان این کشورها تقسیم کنید اما مشخصا برایمان مساله مهمی بود چرا که آنها منابع را بهمان می‌دهند. ما در ترکیه منابع لازم را نداشتم چرا که دولت حامی این فیلم نبود پس برایمان مهم بود که از این کشورها منابع لازم را تهیه کنیم.

 

صحبت ترکیه و تهیه سرمایه فیلم شد، آیا آنجا برای حمایت از فیلمسازان جوان یا مستقل هیچ نوع سرمایه‌ای وجود دارد؟

 

بله از سال ۲۰۰۴ سرمایه دولتی وجود دارد. فیلم های قبلی‌ام را با آن ساختم اما در دو سه سال گذشته به دست آوردن آن دشوارتر شده است. افراد مخالف، به طور خاص، از این سرمایه‌ها کنار گذاشته می‌شوند به همین دلیل نتوانستم برای این سومین فیلمم پولی دریافت کنم و بنابراین با سرمایه شخصی آن را ساختیم.

 

و چطوری این سه دختر را برای شخصیت‎های اصلی انتخاب کردید؟

 

جلسات گزینش طولانی برگزار کردیم و چندین دختر را دیدیم.

 

چطوری تصمیم گرفتید که این سه دختر برای صحنه‌های فیلم مناسب هستند؟ آیا ازشان خواستید که صحنه خاصی را بازی کنند؟

 

ازشان خواستم هم به شکل جداگانه و هم در کنار هم صحنه‌های مشخصی را بازی کنند. اول جلسات گزینش بازیگر برگزار کردیم و با ترکیب‌های مختلف همان یک صحنه را امتحان کردیم.

 

بنظر بعضی از صحنه‌ها در فیلم تکرار می‌شوند، مثل وقتی که پدر داستان تعریف می‌کند. می‌توانید کمی درباره این تصمیم هنری صحبت کنید؟

 

این داستان چرخه زندگی و تکرارش است. درباره زندگی روستایی است که خودش نوعی چرخه است. بنظرم این ایده گیرافتادن و ناتوانی در بیرون رفتن از یک مکان را تقویت می‌بخشد. اینکه همیشه مجبور هستید خود را تکرار کنید، همان قصه‌های همیشگی را تکرار کنید، همان جوک‌های قدیمی را تکرار کنید. این یکی از ویژگی‌های زندگی روستایی است بنابراین می‌خواستم روی آن تاکید کنم. در تمام فیلم نوعی تکرار داریم.

 

آیا این تکرار چیزی هم درباره‌ی وضعیت حال حاضر ترکیه بهمان می‌گوید؟ آیا عنصر تمثیلی در فیلم هست؟

 

بله، می‌توانیم بگوییم که این چنین هست. ما همچنین داریم به نوعی دوره‌های سیاسی را تکرار می‌کنیم. گاهی اوقات حس می‌کنیم که در مسیر بهتری قرار داریم اما به یکباره دلمان برای روزهای خوش قدیم تنگ می‌شود و یک قدم به عقب ورمی‌داریم. در ترکیه افراد بسیار زیادی همین حس چرخه‌ی تکرار را دارند. من احتمالا بخاطر این چرخه سیاسی بدنام شده‌ام و داستان را از طریق همین نوع زندگی تعریف می‌کنیم. تمام شخصیت‌های فیلم‌ در حال مبارزه هستند، تلاش دارند چیزی را تغییر دهند اما نمی‌توانند. دوباره خود را در این چرخه می‌بینند. در واقع حالا که به این قضیه فکر می‌کنم، می‌توان فیلم را به عنوان یک نوع تمثیل هم دید.

 

چوپان شخصیت جالبی در فیلم است. با آن رفتار شوخی‌وار و نوع حرکاتش از دیگران کمی متفاوت بنظر می‌رسد. می‌توانید کمی درباره‌ی شخصیت‌پردازی او و معنایش بگوید؟

 

البته. رازل شخصیت بسیار مهمی است. او توسری‌خور روستا است. او بازنده‌ی زندگی روستایی است اما همچنین این خاصیت عجیب صداقت را در خود دارد و با صداقتش همه را حیران و اذیت می‌کند بنابراین شخصیت‌اش مثل نوعی دلقک است، مثل دلقکی آشفته در یک تراژدی شکسپیری. نقشش اهمیت بیشتری دارد چرا که نوزاد را می‌کشد. مستقیما نوزاد را نمی‌کشد بلکه این اتفاق می‌افتد چون در فیلم مدام توسط دیگران مورد تمسخر قرار می‌گیرد، از جمله زن و پدرزن خودش.

 

شخصیت پدر بنظر زیاد با دخترهایش ارتباط عمیقی ندارد. برای مثال، یکی از آنها تازه به خانه برگشته و پدر به این فکر می کند که چطوری می‌تواند او را دوباره به یک مرد ثروتمند دیگر بفروشد. می‌شود کمی در این‌باره بگویید؟

 

راستش نمی‌توانید بگویید که نسبت به دخترها حس عاطفی ندارد. البته که نسبت بهشان حس عاطفی دارد اما فکر می‌کند که تنها راه بیرون بردنشان از روستا این است که آن‌ها را به عنوان بسلمه به مرد ثروتمند بدهد. این بینش محدود اوست و نمی‌تواند اوضاع را بهتر ببیند یا این دید را کنار بگذارد. او بخاطر شرایط، شخصیتی بسیار محدودشده است اما نمی‌توانم بگویم که دخترهایش را دوست ندارد. این تنها کاری است که از دستش برمی‌آید.

 

اگرچه آنها دختر روستا هستند اما چندان محافظه‌کار نیستند. صحنه‌ی جالبی وجود دارد که در آن سه دختر درباره‌ی سکس صحبت می‌کنند و بعد از آن بازنمایی بحث‌برانگیزی از سکس را می‌بینیم.

 

بله، این تصور غلط وجود دارد که زندگی روستایی واقعا محافظه‌کارانه است اما این حرف را قبول ندارم. ما کم کم این تمایل را پیدا می‌کنیم که فکر کنیم آنها سکس را مثل مردم شهر تجربه نمی‌کنند اما از مشاهدات و تجربه‌ی خودم بگویم که این کاملا غلط است. زن روستایی زندگی جنسی بسیار پرشور و جالبی دارد، بخصوص در مناطقی که می‌خواستم بهتان نشان بدهم. آنها می‌توانند به راحتی درباره‌ی سکس حرف بزنند و انجامش دهند. گاهی اوقات این برایشان حتی آسان‌تر از مردم شهر است، درست برعکس تصویر غلطی که از زندگی روستایی وجود دارد. آنها هم می‌توانند شیطنت بکنند.

 

چیزهایی در مناظر فیلم هم هست که تکرار می‌شوند، مثل همان صحنه‌ی ابتدای فیلم. ما روستا را از دوردست می‌بینیم و بعد در پایان این قاب تکرار می‌شود، اما این‌بار با برف.

 

همانطور که پیش‌تر اشاره کردم، تکرار خودش یک نقش‌مایه در فیلم است. از تکرار استفاده می‌کنم تا این چرخه زندگی روستایی را نشان بدهم، البته دلایل سبکی هم دارد. ابتدا از زاویه‌ای خاص وارد روستا می‌شوید و بعد از همان زاویه بیرون می‌روید.

 

زنان این فیلم قربانی نیستند، هرچند که در روستا زندگی می‌کنند.

 

می‌توانم بگویم که فیلم نشان‌دهنده‌ی دنیای پیشا-فمنیستی است چرا که در این زندگی روستایی فمنیسیم معنایی ندارد. آنها حتی این کلمه را بلد نیستند. چنین ترکیبی وجود ندارد اما دخترهایی که در فیلم می‌بینیم بسیار قدرتمند هستند، با وجود اینکه کمرشان زیر فقر و مردسالاری خم شده است. آنها در تقلا هستند. تک‌تک شخصیت‌ها در تقلا هستند اما کاملا قوی‌اند. در پایان بعضی‌هایشان می‌بازند اما بعضی‌هایشان هم می‌برند. ما نمی‌دانیم اما دلمان می‌خواهد بگوییم که کاملا قربانی نیستند. البته می‌توانند قربانی باشند اما حداقل با سرنوشتشان می‌جنگند. واقعا می‌خواهند این چرخه را بشکنند. پدر و بعضی از شخصیت‌ها از این چرخه زندگی روستایی راضی هستند اما دخترها از این وضعیت ناراضی‌اند و می‌خواهند آن را از بین ببرند.

 

وقتی فیلم را تماشا کردم، بنظر رسید مثل داستانی‌ست که در آن مردم کاملا از زندگی‌هایشان خوشحال هستند. همانطور که گفتید، احتمال تغییر و تقلا وجود دارد اما این برایشان تعیین‌کننده نیست. چیزی نیست که بخاطرش بمیرند و در فیلم چیزهای خوب و بد وجود ندارد – همه‌چیز در میانه است.

 

دقیقا. با شما موافقم. اول از هرچیز، نمی‌خواستم وضعیت را احساسی کنم. اگرچه مکان فیلم بسیار زیباست و به آن فضای داستان پریان می‌افزاید اما شخصیت‌ها کاملا به آن کم‌توجه هستند. یعنی طبیعت برایشان مهم نیست. حس نمی‌کنیم که بخاطر این زیبایی اطرافشان خوشحال هستند یا اینکه اصلا از آن آگاه هستند یا نه دقیقا برعکسش است، مدام با طبیعت در جنگ هستند. این را در شخصیت رازل می‌بینیم که از تنها بودن در میان کوه‌ها راضی نیست چرا که از طبیعت و حتی از باد می‌ترسد. این بازتاب‌دهنده‌ی نوعی تقلا است، از جمله تقلا برای دخترها که فکر می‌کنند آن مکان تهی از هرچیزی است. اگرچه ما فکر می‌کنیم آنجا قشنگ است، آنها فکر می‌کنند آنجا هیچ‌چیزی وجود ندارد بنابراین مجبور هستند بیرون بزنند و حتی با یکدیگر رقابت کنند، گاهی با خشونت.

 

خدا در فیلم چندان اهمیتی ندارد و فقط در پایان وقتی شخصی در حال مرگ است ارجاعی به الله شنیدم. جدای از این، خدا یا تاثیر مذهب در زندگی این دخترها وجود ندارد.

 

این هم یکی دیگر از تصورات غلط یا داستان‌های ساختگی درباره‌ی زندگی روستایی است، که فکر می‌کنیم زندگی روستایی بسیار محافظه‌کارانه است. در واقع این چنین نیست. محافظه‌کار بودن متعلق به شهرهای مسلمان است، جایی که واعظ‌ها بسیار قدرتمند هستند اما چون مردم روستایی بسیار به طبیعت نزدیک هستند، رابطه‌شان با مذهب بسیار آزاد و بی‌ قید و بند است، حداقل در بعضی مناطق. حداقل می‌توانم بگویم در منطقه‌ای که من بزرگ شدم مردم نماز می‌خوانند و روزه می گیرند اما جدا از این کارها، خدا تنها در کلامشان حضور دارد. زیاد مذهبی نیستند.

 

اشاره کردید که رابطه‌ی میان شخصیت‌ها و طبیعت خشونت‌آمیز است اما صحنه‌هایی وجود دارد که در آنها می‌بینیم یک شخصیت در برابر کل چشم‌انداز طبیعت قرار می‌گیرد. برای مثال همین رویکرد را در برسون هم می‌بینم، که می‌خواست از چشم‌انداز و رابطه‌اش با انسان‌ها استفاده کند تا بگوید که انسان‌ها توسط طبیعت احاطه‌شده‌اند و زندگی‌شان بخاطر وجود طبیعت معنی پیدا می‌کند. اما اشاره کردید که این دغدغه‌ی شما نبوده است.

 

خیر. فکر می‌کنم دو نوع رابطه میان شخصیت‌ها و محیطشان وجود دارد. برای مثال وقتی مردان دور میز می‌نشینند و راکی می‌نوشند، اطرافشان محیط شگفت‌انگیزی وجود دارد اما فقط دکتر که از شهر آمده به آن زیبایی واکنش نشان می‌دهد. پس فکر نمی‌کنم تمام شخصیت‌ها رابطه‌ای مشابه با طبیعت دارند. یعنی نمی‌توانید با دیدن تصویر بگویید که این شخصیت‌ها همگی یک نوع رابطه با طبیعت دارند. دکتر می‌گوید:‌ «این کوه‌ها رو نگاه کن. می‌خوام مثل یک چوپان باشم». او تصوری رمانتیک از آنجا دارد اما چوپان می‌گوید: «نه. اینطوری هم نیست، آقای نکاتی. خیلی سخته و برای همینه که می‌خوام به شهر برم.»

عموما در چشم‌اندازهای بزرگ سعی می‌کنم شخصیت‌ها را کوچک‌تر نشان بدهم، بخصوص در قاب‌های عریض، مثل صحنه‌ای که در آن مردی به طرف مخترع روستا قدم می‌زند یا وقتی ماشین از سمت جاده‌ی کوچک می‌آید. فقط می‌خواستم تاکیدی باشد بر دورافتاده بودن این مکان و البته زندگی بسیار کوچک و محدود شخصیت‌ها در این فضای طبیعی بی‌رحم.

 

بنظر فیلم نسبت به مرد شهری رویکردی انتقادانه دارد.

 

بنظرم انتقادی‌ترین موضع فیلم در برابر این شخصیت است، گرچه آدم بدی نیست. نمی‌خواستم او را به عنوان یک آدم بد نشان دهم، گرچه بخاطر طبقه‌ی اجتماعی‌اش کم‌ترین حس نزدیکی را در تماشاگر ایجاد می‌کنند چرا که در جایگاه بسیار راحت و آسوده‌ای قرار دارد. اما او دل‌رحم است، مثل وقتی که رازل را مواخذه می‌کند اما بعد از کار خود پشیمان می‌شود. او با دختر وسطی هم ملایم برخورد می‌کند. گرچه عصبانی‌ست چون دختر پسر او را می‌پاید. اما مساله اصلی این است که این بخاطر شخصیتش نیست چون شخصیتی کاملا آرام و معمولی دارد. از نظر ما دلیل موضع منفی دکتر نسبت به او این است که ما عموما او را از دید زیردستی‌ها و افراد ضعیف می‌بینیم، که همین مردم روستا هستند. بدترین حرف‌ها هم از طرف دکترها زده می‌شود. پس بله معتقدم که فیلم نسبت به او نگاهی انتقادی دارد اما بیشتر از دید دیگر شخصیت‌هاست. برای مثال، بعضی از مردم می‌گویند که رازل شخصیتی بسیار نامطبوع و تنفربرانگیز دارد اما فکر نمی‌کنم چنین باشد. شاید به این خاطر است که تماشاگران ترکی بیشتر با رازل احساس نزدیکی می‌کنند و از شخصیتش خوششان می‌آید. اما شنیدم که بعضی از تماشاگران خارجی او را تنفربر‌انگیز می‌دانند. قصد نداشتم چنین شخصیتی خلق کنم.

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها