تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۰۳ - ۱۶:۰۲ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 73069

سینماسینما، حسین آریانی:

۳۱۶ که دو سال قبل در گروه سینمایی هنر و تجربه به نمایش درآمد و چندی قبل وارد شبکه نمایش خانگی شد، با ایده عجیب و دشوارش (فیلم تماما با نماهایی از کفش ها و پاها ساخته شده است) از جمله فیلم هایی است که اکرانش در گروه هنر و تجربه بسیار به جا و متناسب با ویژگی های این گروه سینمایی انجام گرفته است.

اگر شهرام مکری در فیلمی چون «ماهی و گربه» دست به تجربه ای متفاوت زد و با استفاده از فُرمی که پیش از این فیلمسازانی چون هیچکاک، سوکوروف و… آزموده بودند، نمونه ای ایرانی و متفاوت از فیلم های تک پلانی را کارگردانی کرد؛ اما در مورد تجربه ای که در ۳۱۶  صورت گرفته، بعید می دانم که نمونه مشابهی در فیلم های بلند سینمایی در دنیا بتوان پیدا کرد.

۳۱۶ به راحتی می توانست برای حقانی در اولین تجربه بلند سینمایی اش، به یک خودکشی هنری تبدیل شود. وقتی با فیلمی سر و کار داریم که کاراکتر هایش را به شیوه ای این چنین رادیکال(یعنی تنها با نمایش پاها و کفش ها) به تصویر می کشد، این خطر وجود دارد که حتی با بهره بردن از روایتی جذاب و پُر اوج و فرود، باز هم به دلیل فقدان تنوع بصری و استفاده از نماهایی مشابه و تکرارشونده(پاها و کفش ها)، تماشاگر را دچار ملال و دلزدگی کند. پیمان حقانی اما هوشمندانه در کنار طراحی روایتی نسبتا جذاب، تنوع بصری قابل قبولی هم به ۳۱۶ بخشیده است.

۳۱۶ شخصیت اصلی خود را گاه در یک بستر پُر التهاب و در متن وقایعی چون انقلاب و جنگ دنبال می کند. اگر فیلم می خواست یکسره به ورطه رئالیسم اجتماعی بیافتد. با فیلمی عبوس و با جذابیت کمتری رو به رو بودیم. اما حقانی گاه صحنه ها را با طنزی دلنشین درآمیخته است.

مثل صحنه ای که شخصیت اصلی فیلم پسر مورد علاقه اش را توصیف می کند و مثلا قرار است به ویژگی های مثبتش اشاره کند: «…صداش اصلا قشنگ نبود، اما یک سری کلمات را عالی می گفت مثل: ماشین کروک.» بعد لب های پسر را می بینیم که باصدای بّم و ناموزونی می گوید:«ماشین کروک»!

۳۱۶ فیلمی در مورد گذر زمان هم هست؛ و وقتی صحبت از ایده گذر عمر به میان می آید، ناخودآگاه، مقوله «نوستالژی» هم از راه می رسد. حقانی در برخی از صحنه های فیلم، حسرت از دست رفتن روزهای گذشته را به خوبی به تماشاگر منتقل می کند و حس همذات پنداری با شخصیت اصلی را در او  بیدار می سازد.

به عنوان مثال بعد از پایان یافتن صحنه های مستندی از جنگ، حقانی در نمایش تاثیرات منفی جنگ خلاقانه عمل می کند؛ و درد و رنج و مصائب جنگ را (که همه کم و بیش، هنوز طعم تلخ آن را به یاد داریم) در صحنه ای از فیلم به شکلی تمثیلی و تاثیرگذار منتقل می کند: شخصیت اصلی فیلم پس از پایان یافتنِ جنگ، تازه یادش می آید که به سراغ کفشی که از کودکی آرزوی به پا کردنش را داشته، برود. جنگ باعث شده، که او کفش ها (بخوانید مواهب و زیبایی های زندگی) را فراموش کند؛ و الان هم دیگر کفش ها برایش کوچک شده اند، و در حقیقت بخشی از عمر و جوانی و آرزوهایش برباد رفته است. (مسئله ای که حدیث نفس بسیاری از مخاطبان فیلم هم هست).

با اینکه۳۱۶  فیلم اولی آبرومند و قابل توجه است، و تماشاگر را به خوبی تا پایان با خود همراه می سازد، اما ضعف های نه چندان کوچکی هم در آن مشهود است.

برخی از ایده های بصری و روایی فیلم، ضعیف و خلق الساعه هستند. صحنه هایی مثل آشنایی اولیه دختر و پسر که مثلا قرار بوده از نظر بصری متفاوت و نکته و ایده جذابش بندِ همیشه باز کفشِ پسر باشد، در نگاه مخاطب به ایده ای غیرجذاب و کودکانه بدل شده است. یا صحنه های انقلاب و جنگ، دم دستی ترین اطلاعات ممکن را در مورد این دو مقطع مهم تاریخی در قالب نریشن ارائه می کند.

جملاتی مانند این : «مردم در دوران انقلاب همه یک هدف داشتند.» یا «خیلی از رزمندگان به جنگ می رفتند و بر نمی گشتند و اسمشون، اسم کوچه ها می شد» توضیح واضحات هستند. کاربرد این صحنه ها ناخودآگاه و بدون اینکه حقانی تعمدی داشته باشد، انتقال اطلاعات اولیه ای به مخاطبین جشنواره های خارجی و ناآشنا با تاریخ معاصر ایران به نظر می رسد.

سکانس پایانی فیلم و مرگ پیرزن زیباترین سکانس فیلم است. تصاویر زیبای این سکانس را نریشنی نوستالژیک و دلنشین همراهی می کند:

«…داستان من همین جا تموم می شه. من روی تخت دراز کشیده ام و به سختی تکون می خورم. رو به رو رو نگاه می کنم که همه کفش ها کنار هم چیده شدن و همه شون تبدیل شدن به قصه. به خاطره. وقتی چیزی تبدیل می شه به قصه یا خاطره یعنی تموم شده. حالا که به آخرش رسیده ام انگار که اومده ام که برم. انگار که هیچ وقت نبوه ام. برای همین هم نمی دونم حسرتی دارم یا نه. خوشحالم یا ناراحت. حالا دیگه هیچ حسی ندارم. هیچی…»

و پیرزن کفش های محبوبش را از پای بیرون می آورد؛ و میان نوری سفید و بی پایان ناپدید می شود. این در حالی است که کفش هایش(عنصر دراماتیک و اصلی فیلم) و شاهدی بر لحظاتِ امید، عشق و زندگی و مرگش، تنها در قاب باقی می ماند.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها