تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۱۲ - ۱۷:۵۳ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 109664

محمدحسین مهدویان کارگردان مستند بلند «ترور سرچشمه» معتقد است سازمان مجاهدین خلق با ترور شهید بهشتی یک تفکر را ترور کرد.

به گزارش سینماسینما، سال ۹۴ بود که خبرهایی از کشته شدن علی معتمد در هلند منتشر شد، فردی که ۳۴ سال پیش دست به ترور یکی از بزرگ‌ترین مردان سیاسی ایران زد. علی معتمد همان محمدرضا کلاهی مظنون اصلی انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۰ بود که بدون آنکه در دادگاهی در ایران محاکمه شود با نام مستعار به هلند گریخت؛ فردی که نه اطلاعات چندانی از سرگذشت او در دست بود و نه اطلاعاتی از تمام سال‌هایی که در هلند زندگی می‌کرده است. در نهایت هم تمام زوایای رمزآلود عمر ۵۶ ساله او سر به مهر باقی ماند.

کلاهی از اعضای سازمان مجاهدین خلق بود و طی یک عملیات تروریستی که با هدف «بی آینده کردن رژیم» رقم خود، با بمب‌گذاری، موفق به ترور یکی از بزرگ‌ترین مردان سیاسی ایران با نام دکتر سید محمد بهشتی شد؛ سیاستمداری که فراتر از تصویری روشن از آینده، ایده‌هایی کلان و راهگشا برای کشور داشت.

محمدحسین مهدویان حالا در مستند بلند «ترور سرچشمه» با نگاهی کنکاش‌گر و پرسش‌گر سراغ روایت زوایای تازه‌ای از این حادثه رفته و شاهدان عینی آن را به چالش کشیده است، آن هم نه شاهدانی کلیشه‌ای از جنس دیگر مستندها، بلکه افرادی که بی تردید یافتن برخی از آن‌ها جزو پرمشقت‌ترین مراحل ساخت این مستند بوده است. شاهدانی از افراد معمولی جامعه که اتفاقاً بیش از سایرین حادثه را لمس کرده‌اند.

به بهانه اکران مستند «ترور سرچشمه» در گروه «هنر و تجربه» در ایام نوروز ۹۸ به گفتگو با محمدحسین مهدویان نشستیم. بخش نخست گفتگوی این فیلم‌ساز و مستندساز جوان را در زیر می‌خوانید:

به نظر می‌رسد شما ایده ساخت این فیلم را از زمان «ماجرای نیمروز» داشتید، چون در آن فیلم در حالی که شخصیت شهید بهشتی با آن گریم فوق‌العاده حضور داشت، در جریان داستان حضور تعیین‌کننده‌ای از ایشان ندیدیم.

واقعیت این است که ایده ساخت این فیلم حتی قبل‌تر از «ایستاده در غبار» وجود داشت. به این ترتیب که در تابستان سال ۹۴ محمدمهدی طباطبایی‌نژاد مدیرعامل مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی به من پیشنهاد ساخت فیلمی درباره حادثه هفتم تیر را داد که من هم قبول کردم اما همان موقع درگیر ساخت «ایستاده در غبار» شدم. از همین رو با آقای طباطبایی‌نژاد تماس گرفتم و گفتم فرصت ساخت مستند را ندارم با این وجود از همان موقع پژوهش‌های «ترور سرچشمه» آغاز شده بود به طوری که حتی همان زمانی که من خیلی جدی مشغول ساخت فیلم‌های «ایستاده در غبار» و «ماجرای نیمروز» بودم، باز هم پژوهش‌های «ترور سرچشمه» ادامه داشت. ساخت «ماجرای نیمروز» که تمام شد فکر کردم دیگر بیشتر از این نمی‌شود کار ساخت «ترور سرچشمه» را عقب انداخت.

«ترور سرچشمه» مصاحبه‌محور است اما این مصاحبه‌ها در طول مستند به گونه‌ای رقم می‌خورد که حس بازجویی را به مخاطب منتقل می‌کند. دلیل انتخاب این نوعِ پرداخت چه بود؟

مجموعه پژوهش‌هایی که ما انجام داده بودیم به‌صورت یک پرونده درآمده بود. این ایده پرداخت زمانی شکل گرفت که آن پرونده‌ها را مطالعه می‌کردیم. باید عنوان کنم که ما پژوهش‌های طولانی‌مدتی داشتیم و من به تناوب آن‌ها را می‌خواندم چراکه درباره حادثه هفت تیر پرونده‌ای وجود نداشت. از همین رو به نوعی خودمان پرونده‌ها را درست کردیم. وقتی این پژوهش‌ها را می‌خواندم متوجه شدم این پرونده به لحاظ حقوقی هنوز باز است و گویا روند دادرسی آن در مجامع بین المللی هنوز ادامه دارد.

از سوی دیگر متوجه شدم که فضای بسیار پیچیده و رازآلودی دارد. احساس کردم بسیاری از حرف‌ها هنوز آنطور که باید گفته نشده و لازم است با حضور برخی از افراد تحقیق تازه‌ای را درباره ماجرا شروع کنیم. در همین راستا فکر کردم اگر پرداخت فیلم به شیوه بازجویی باشد، فرم جالبی می‌شود و می‌توانیم پرونده‌ای را که مدت زیادی متروکه و رها شده است، باز کنیم، شاهدان را فرا بخوانیم و دوباره از آن‌ها به شیوه بازجویی پرسش کنیم. یعنی یک بازخوانی مجدد اما پرسشگرانه با لحن جدی داشته باشیم.

درواقع نمی‌خواستیم موقعیت امروز آدم‌ها را در نظر بگیریم بلکه با آن‌ها به گونه‌ای صحبت کردیم که یادآور همان روزها باشد. این موضوع این حس را به من می‌داد که انگار آدم‌ها باید پاسخگوی تاریخ باشند و در مقابل تاریخ، اینکه آن‌ها امروز چه مقام و منصبی دارند، اهمیت ندارد. گویا همه باید در مقابل سوال متواضع و کرنشگر باشند که همین موضوع یکی از سختی‌های ساخت این مستند بود. ضمن اینکه من می‌خواستم فضایی شبیه به بازجویی داشته باشیم ولی نمی‌شد با آدم‌ها این‌طور مواجه شد بنابراین باید شرایطی را ایجاد می‌کردم که آنها حس نکنند نسخه نهایی قرار است به شکل بازجویی دیده شود از همین رو به تدریج دست به اقدام‌هایی زدیم برای مثال مجموعه‌ای به لحاظ فنی درست کردیم تا بتوانیم فیلمبرداری مورد نیازمان را داشته باشیم.

در این میان افرادی بودند که بعد از مصاحبه پشیمان شوند و بگویند از صحبت‌های ما در فیلم استفاده نکنید؟

نه ولی افرادی بودند که صحبت کردند اما ما حرف‌های آن‌ها را از فیلم درآوردیم چراکه احساس کردم قصه‌های آن‌ها جالب نیست و ربطی به پرونده ندارد. البته گاهی هم برخی در حال و هوای زندگی این روزهایشان شروع به صحبت می‌کردند و کاری به سوالی که می‌کردیم نداشتند، درواقع می‌خواستند حرف خودشان را بزنند و دوست داشتند تحلیل‌های خودشان را ارائه بدهند. هرچند این موضوع اشکالی ندارد اما وقتی آنها را دوباره مورد سوال قرار می‌دادیم از پاسخ دادن طفره می‌رفتند و سعی می‌کردند به بازی‌ای که فیلم راه انداخته است، ورود نکنند.

به همین دلیل صحبت‌های چنین افرادی به کار ما نمی‌آمد. بعضی‌ها کلاً جذاب نبودند برای مثال خیلی اوقات به زحمت افراد را پیدا می‌کردیم و می‌آمدند صحبت هم می‌کردند اما احساس می‌کردیم برای یک فیلم خیلی جذاب نیستند بنابراین، این افراد به تدریج از فیلم کنار گذاشته شدند و کسانی باقی ماندند که ۲ ویژگی داشتند؛ یعنی همراه بودند و به طور طبیعی وارد این گفتگو می‌شدند و هم برای فیلم جذاب بودند.

بهزاد نبوی هم در فیلم حضور داشت؛ کسی که مورد وثوق همه جریان‌ها نیست و اتفاقاً از نگاه برخی افراد همیشه سوءظنی درباره او وجود دارد. چگونه نبوی را راضی به حضور در «ترور سرچشمه» کردید؟

با آقای نبودی هم تماس گرفتیم و اتفاقاً اصلاً سخت نگرفتند. ضمن اینکه فیلمبرداری ما در ماه رمضان انجام شد و ایشان روزه بودند و حضور در فیلم برایشان سخت بود. از سوی دیگر حال جسمی آقای نبوی هم خوب نبود اما با همه این اوصاف آمدند و همکاری کردند.

شما در این مستند از تصاویر بسیار بکری استفاده کرده‌اید، ضمن اینکه مصاحبه‌شونده‌ها هم از چهره‌های شاخص و سرشناسی نبودند اما بسیار روایت‌های دست اول و شنیدنی داشتند و اتفاقاً به نظر می‌رسد دسترسی به آنها دشوار بوده، برای مثال سراغ یکی از آتش نشانانی رفتید که آن شب در محل حادثه حاضر بوده است. این افراد را چگونه پیدا کردید و اصلاً چرا خواستید که مستند را به این شیوه روایت کنید؟

ما این آدم‌ها را به سختی پیدا کردیم و اصلاً مدام درباره این صحبت می‌کردیم که چطور این افراد را پیدا کنیم. داستان از این قرار است که وقتی نمای کلی فیلم در ذهنم شکل گرفت به بچه‌ها گفتم که چه چیزی می‌خواهم و شروع به تهیه لیستی از این افراد کردیم. برای مثال گفتم ۲ نفر از افرادی را که زیر آوارها گیر کرده و زنده نجات پیدا کرده بودند، می‌خواهیم. جلوتر که رفتیم گفتم، مسئول پرونده و مسئول چک و خنثی بمب را هم می‌خواهم، بعد گفتم برخی از نیروهای امدادی و از آتش نشانانی را که آن شب در صحنه حضور پیدا کرده بودند یا شیفتشان بوده است، نیز می‌خواهم.

برخی از دوستان می‌گفتند غیرممکن است که بعد از سی سال بتوانیم این افراد را پیدا کنیم که در پاسخ به آنها گفتم اگر این‌طور فکر می‌کنید اصلاً وارد ساخت مستند نشویم، کار را رها کنید و به افراد دیگری بسپارید و تنها کسانی بمانند که فکر می‌کنند می‌شود این افراد را پیدا کرد گاهی وقتی این موضوعات را مطرح می‌کردم برخی از دوستان می‌گفتند غیرممکن است که بعد از سی سال بتوانیم این افراد را پیدا کنیم یا می‌گفتند اصلاً این افراد حالا کجا هستند، یک ورق و حتی یک خط گزارش درباره آن‌ها وجود ندارد حتی ما نمی‌دانیم چه کسی گزارش حادثه را امضا کرده است که در پاسخ به آنها گفتم اگر این‌طور فکر می‌کنید اصلاً وارد ساخت مستند نشویم، کار را رها کنید و به افراد دیگری بسپارید و تنها کسانی بمانند که فکر می‌کنند می‌شود این افراد را پیدا کرد.

البته حقیقتاً فرایند سختی هم داشتیم برای مثال پیدا کردن همین مورد آتش نشان یا کسانی که زیر آوار مانده بودند یا آقای زردوز که مسئول پرونده بود و آن شب در صحنه حضور پیدا کرده بود، کار بسیار دشواری بود چون بسیاری از این افراد حالا دیگر شغل‌های دولتی ندارند و یا در جاهایی زندگی می‌کنند که پیدا کردن آنها بسیار سخت بود، خیلی از آن‌ها سال هاست که بازنشسته شده‌اند.

درباره مورد آتش نشانی باید بگویم که شما فرض کنید الان ۵۰، ۶۰ ایستگاه آتش نشانی وجود دارد ولی آن زمان تنها ۱۲، ۱۳ ایستگاه وجود داشته است که محل‌های استقرار آنها هم لزوماً در همین جاهای فعلی نبوده، در این قضیه ما باید می‌فهمیدیم آن موقع نزدیک‌ترین ایستگاه آتش نشانی به محل حادثه کجا بوده است. نکته‌ای که وجود دارد این است که اصلاً این اطلاعات به صورت کامپیوتری ثبت نشده و همه پرونده‌ها به صورت کاغذی بایگانی شده بودند به همین ترتیب بعد از اینکه تحقیقات ما تمام شد فقط هفت ماه طول کشید تا ما این افراد را پیدا کنیم در برخی موارد فرایند سخت‌تری در پیش داشتیم یعنی ضمن پیدا کردن این افراد و پرونده‌شان برای مثال باید با آتش نشانی نامه‌نگاری می‌کردیم تا اجازه دسترسی به ما بدهد یعنی خارج از تحقیقات محتوایی فیلم، یک کار تحقیقاتی بسیار عظیم هم برای یافتن و دست پیدا کردن به آنها داشتیم.

مجموع اینها یک کار سخت و فرساینده و در برخی مواقع بسیار ناامیدکننده بود. گاهی با خودم می‌گفتم محال است این افراد را پیدا کنیم به همین دلیل وقتی بچه‌های آتش نشانی، مسئول چک و خنثی بمب، آقای زردوز مسئول پرونده از سوی دادستانی یا آقای خلیلی مسئول امنیت آن شب را پیدا کردیم، بسیار هیجان‌زده شدم. به نظرم تفاوت این فیلم با فیلم‌های دیگر که درباره این اتفاق ساخته می‌شود، حضور همین چند نفری است که ما توانستیم آنها را به سختی پیدا کنیم و وارد فیلم کنیم چون حضور آنها بُعد تازه‌ای به فیلم داد و وجوه تاریکی از ماجرا را روشن کرد که پیش از این روشن نبود.

یعنی همه این سختی‌ها برای رسیدن به روایت‌های دست اول و نشنیده بود.

ممکن بود برخی از این روایت‌ها به تواتر شنیده شده باشند. برای مثال ما گاهی قصه‌هایی می‌شنویم که وقتی از افراد درباره صحت آن قصه‌ها سوال می‌پرسیم، می‌گویند ما نیز از کسی دیگر شنیده‌ایم و وقتی دنبال راستی آن می‌گردیم می‌بینیم خیلی هم صحت ندارد. بنابراین بسیار مهم است که روایت‌های تازه شنیده شود و اینکه بشود منبع اصلی برخی از روایت‌های موجود را پیدا کنیم؛ یعنی کسی که برای اولین بار این موضوع را مطرح کرده است. خیلی وقت‌ها منبع اصلی پیدا نمی‌شود و ما آن را کنار می‌گذاریم ولی وقتی منبع اصلی پیدا شود بسیار جذاب می‌شود.

در حالی که یک وجه از جریان ترور شهید بهشتی، کلاهی است ولی شما در مستندتان نه به گذشته او اشاره کرده‌اید و نه چندان به سرنوشتش پرداخته‌اید. علت این موضوع چه بود؟

این موضوع چند جنبه دارد؛ شخصیت کلاهی در واقعیت همین قدر مرموز و رازآلود است. یعنی کسی از سرگذشت کلاهی خبر ندارد. سرنوشت کلاهی هم همان زمان که داشتیم فیلم را آماده می‌کردیم، مشخص شد. به این صورت که همان موقع ساخت فیلم، عکس‌هایی از علی معتمد در هلند منتشر و بعداً معلوم شد او کلاهی است و پلیس هلند این موضوع را تأیید کرد که ما هم همان عکس‌ها را در سکانس پایانی گذاشتیم ولی واقعیت این است که از روز هفت تیر ۶۰ تا سال ۹۴ یعنی حدود ۳۴ سال واقعاً معلوم نبود کلاهی کجاست و هیچ اطلاعاتی درباره او نبود.

ما خیلی تلاش کردیم و با خیلی‌ها صحبت کردیم تا بتوانیم اطلاعاتی از او کسب کنیم به طوری که با دستِ اول‌ترین نیروهایی که روی پرونده کار کرده بودند، صحبت کردیم اما حقیقتاً هیچ ردپایی از کلاهی وجود نداشت. مساله دیگر که به نظرم بسیار مهم بود و باعث شد ما لحن فیلم را تغییر بدهیم و پیچشی در آن ایجاد کنیم، این است که کلاهی با انگیزه‌های شخصی این کار را نکرده و یک سازمان پشت او بود. وقتی به این نقطه رسیدیم که هدف آن‌ها، ترور بهشتی بود و حتی برای این منظور یک بمب زیر میز او گذاشته بودند به طوری که مسئول چک و خنثی این امر را تأیید کرد، به این فکر کردیم که چرا می‌خواستند بهشتی را بکشند؟ چه کسانی برای ترور بهشتی انگیزه داشتند؟

در همان زمان تحقیق هم به یکباره سوال ما تغییر کرد و در این فیلم هم می‌بینیم که سوال‌های ما تغییر مسیر می‌دهد. بنابراین می‌شود دریافت که کلاهی متعلق به یک جریان بوده و این یک تفکر است که تفکر بهشتی را حذف می‌کند و باید دید آن تفکر دنبال چیست؟ از همین جا بود که پژوهشی دوباره آغاز کردیم که دیگر لزوماً جنس جنایی نداشت بلکه یک پژوهش جنایی- سیاسی بود. ما به دنبال این بودیم که ببینیم چه کسانی می‌توانستند برای کشتن بهشتی انگیزه داشته باشند؟ به همین ترتیب همانطور که در فیلم هم دیده می‌شود، به این نتیجه رسیدیم که به احتمال زیاد سازمان مجاهدین خلق این انگیزه را داشته است. در پی همین امر در فیلم شروع به پیدا کردن شواهدش می‌کنیم که در این میان مقداری حضور کلاهی کمرنگ می‌شود.

اما شما در عین حال که به یکی از دوستان نزدیک کلاهی دسترسی داشتید، چندان به این کاراکتر نزدیک نشدید در حالی که حرف‌های دوستِ کلاهی می‌توانست بسیار جذاب باشد.

ما در مصاحبه‌هایمان مطالب جالب زیادی درباره کلاهی داشتیم؛ برای مثال همانطور که گفتید یکی از مصاحبه شونده‌ها از نزدیک‌ترین دوستان کلاهی و یک شخصیت جالب و جذاب بود به طوری که می‌گفت رابطه عاطفی خوبی با کلاهی داشته و حتی کلاهی، او را از صحنه حادثه دور کرده به همین دلیل او در شب حادثه نبوده است یا حتی مأمور امنیتِ شب می‌گفت که گاهی کلاهی را تعقیب می‌کرده و به او مشکوک بوده ولی کسی به حرفش گوش نمی‌داده است. با این همه از یک جایی به بعد احساس کردم موضوع فیلم ما کلاهی نیست.

خودم بر این باور بودم که در فیلم، تصویری از یک روحانی ارائه می‌دهیم که تصوری از جامعه ایرانی دارد از همین‌رو به برخی نقاط سریع اشاره کردیم که امروز جزو چالش‌های سیاسی زندگی جامعه ماست اما منافقین چنین فردی را در راستای استراتژی «بی آینده کردن رژیم» حذف کردند به این فکر کردم که اصلاً، اصل حرف کجاست و انگیزه‌های کلاهی چه چیزی بوده است البته شاید لازم بود چند سکانس دیگر هم اضافه می‌کردیم که این مسائل بیان شود ولی من نگران این بودم که فیلم طولانی و کسل‌کننده شود و از آنجایی که «ترور سرچشمه» مبتنی بر مصاحبه بود، به این فکر می‌کردم که هرچند اضافات فیلم برای ما جذاب است اما ممکن است برای مخاطب نباشد در همین راستا باید عنوان کنم ما موارد جذاب زیادی داشتیم، ساعت‌ها مصاحبه ضبط کردیم، چند هزار برگ عکس و سند جمع کردیم که در واقع دریایی از وقایع و اطلاعات را در بر داشتند و از آنجایی که سال‌ها بود فیلم مستند نساخته بودم، حس می‌کردم درآوردن فیلم با این حجم از داده‌ها کار سختی است اما با صرف‌نظر کردن از برخی موضوعات در نهایت این نحوه روایت را انتخاب کردم و درست یا غلط این تصمیم را برای فیلم گرفتم.

فکر نمی‌کنید با این کار فیلم شما ۲ پاره شده؟ یعنی در حالی که تا دقیقه ۵۰ فیلمی جستجوگر و پرسشگر است اما در ۲۰، ۳۰ دقیقه پایانی تغییر مسیر می‌دهد و به یک مستند پرتره درباره شهید بهشتی تبدیل می‌شود.

من این پیش فرض را داشتم که اگر ماجرای ترور شهید بهشتی، یک پرونده جنایی باشد و یک جنایت اتفاق افتاده باشد، پس یک مقتول وجود دارد. به نظرم آمد برای فهم بهتر ماهیت ماجرا ابتدا درباره آن تحقیق کنیم و متوجه شویم که مقتول چه کسی است. به این فکر می‌کردم که ما درباره واقعه فیلم می‌سازیم و می‌خواهیم بدانیم چرا این اتفاق رخ داده بنابراین در یک مقطعی از فیلم که چیزی حدود ۱۵ دقیقه است، لازم است بفهمیم آقای بهشتی کیست و بعد درباره انگیزه‌های سازمان برای ترور فردی مثل بهشتی صحبت کنیم که البته در این قسمت لحن فیلم کمی تحلیلی می‌شود و دیگر لحن پلیسی قبل را ندارد چون دیگر خیلی از ابعاد فیلم کشف شده است.

به طور کلی فیلم‌های پلیسی و جنایی ۲ مدل هستند، یک مدل که در سکانس آخرشان همه چیز فاش می‌شود اما من نمی‌توانستم این روش ساخت را برای چنین فیلمی انتخاب کنم و ناچار بودم بعد از حل شدن معماهای فیلم، به دلیل ماهیت سیاسی آن، وجه دیگری به «ترور سرچشمه» ببخشم. من این موضوع را از خیلی‌ها شنیدم و خودم هم به آن باور دارم که فیلم ۲ چهره دارد ولی چون «ترور سرچشمه» یک فیلم مستند بود ناچار بودم این کار را بکنم، شاید اگر یک فیلم داستانی بود، تصمیم دیگری برایش می‌گرفتم و داستان را به شیوه دیگری پیش می‌بردم ولی به دلیل اینکه یک فیلم مستند بود، نمی‌خواستم جنبه‌های اتصالش به واقعیت از بین برود و ما به کشفی از واقعیت این جنایت نرسیم.

با این وجود دلایل اهمیت بهشتی بسیار پرشتاب و فهرست‌وار بیان می‌شود.

ممکن است این‌طور باشد. خودم بر این باور بودم که در فیلم، تصویری از یک روحانی ارائه می‌دهیم که تصوری از جامعه ایرانی دارد از همین رو به برخی نقاط سریع اشاره کردیم که امروز جزو چالش‌های سیاسی زندگی جامعه ماست اما سازمان منافقین چنین فردی را در راستای استراتژی بزرگی به نام «بی آینده کردن رژیم» حذف کرد.

من نمی‌خواستم بهشتی را به مردم بشناسانم و بگویم او چه خلقیاتی داشته و چگونه آدمی بوده است، بلکه می‌خواستیم کسی را نشان بدهیم که می‌توانست نقشی در آینده سیاسی ایران داشته باشد، کجاها می‌توانست مؤثر باشد و به چه شکل حذف شد. به همین دلیل سراغ همین مسائل رفتم. نه اینکه بخواهم یک فیلم پرتره درباره بهشتی بسازم. شاید این موضوع با دوباره دیدن فیلم بهتر درک شود. بالاخره ساختار این بود که شما با یک جنایت، کشف جنایت، عامل جنایت، مقتول و انگیزه‌های جنایت مواجه می‌شوید؛ چیزی که فیلم را به زندگی امروز ما پیوند می‌دهد.

البته در این مسیر خیلی زود هم به سازمان مجاهدین خلق می‌رسید و خیلی زود کشف می‌شود که عامل جنایت فردی از سوی این سازمان بوده است.

بله. چون سریع می‌شود به مجاهدین رسید. برای این موضوع می‌توانی گروه‌های مختلف را بشماری و به نتیجه برسی؛ برای مثال بگویی سنتی‌های تندرو هرچند ممکن است برای ترور انگیزه داشته باشند اما به دلایلی این کار نمی‌کنند، چریک‌های فدایی هم دست به این کار نمی‌زنند، جریان‌های داخل قدرت هم می‌توانند انگیزه داشته باشند اما قابلیت انجام ترور را ندارند بنابراین می‌شود شمرد و فوری به سازمان مجاهدین خلق رسید چون هیچکدام از گروه‌ها نه انگیزه‌ای به قدرت سازمان و نه توانایی اجرایی آن‌را داشتند. ضمن اینکه هیچکدام به اندازه سازمان در مقاطع مختلف ارتباطشان را با واقعه هفت تیر اعلام نکرده بودند از سوی دیگر نیاز بود در این مستند به سازمان برسیم تا قضیه شفاف‌تر شود و مدام نشانه‌ها و سابقه اختلاف را پیدا کنیم که برای همین موضوع زمانی را اختصاص دادیم.

به هر حال نوع فیلمسازی من مشخص است به طوری که حتی از همان اول هم گفتم نمی‌خواهم یک فیلم حماسی و یا یادبود درباره واقعه بسازم، بلکه من می‌خواهم یک فیلم جستجوگر و کنکاش‌گر درباره یک اتفاق بسازم. من تلاش کردم فیلم با شیفتگی به سوژه‌اش نگاه نکند در واقع در پی این بودم که این موضوع را کنترل و داستان را درست تعریف کنیم.

منبع: مهر- زهرا منصوری

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها