تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۳/۱۵ - ۱۶:۱۹ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 57106

حمید جعفری کارگردان جوانی است که با فیلم‌های مستند خود توانسته حضور بین‌المللی موفقی در جشنواره‌های داخلی و خارجی داشته باشد و جوایزی را به خود اختصاص دهد.

سینماسینما، سحر عصرآزاد: «بَرد» نخستین فیلم از این فیلم‌ساز است که در گروه هنر و تجربه به نمایش درآمده و پیشنهادی جدید در حوزه مستندهای شخصیت‌محور برای مخاطب است. «بَرد» در زبان لری به معنی سنگ و در زبان فارسی به معنی دور ایستادن و فاصله گرفتن است؛ که هر دو مفهوم قابل ارجاع به این مستند هستند.

اولین سوالی که بعد از دیدن «بَرد» به ذهنم رسید، این بود که در این مستند شخصیت‌محور، سوژه شما را پیدا  کرد یا شما بر اساس دغدغه‌ شخصی‌ سراغ این سوژه رفتید و شخصیت اصلی فیلم‌ را پیدا کردید؟

به نظرم این ارتباط به شکلی دوجانبه شکل گرفت. من بر اساس یک اتفاق با این سوژه آشنا شدم، ولی دیگر رهایم نکرد تا چند سال بعد که به سراغش رفتم. هم‌زمان با انجام کارهای مختلف، این سوژه هم‌چنان پس ذهنم بود و بالاخره به این نتیجه رسیدم که باید آن را بسازم. آشنایی‌ اولیه من با موضوع هم در نتیجه تماشای یک گزارش تلویزیونی یک دقیقه‌ای بود. البته چون خودم خوزستانی‌ هستم و منطقه رامهرمز را از قبل می‌شناختم، تصمیم گرفتم روستاهای آن منطقه را بگردم و این شخصیت را پیدا کنم. پیدا کردن این زن کار مشکلی نبود.

چه نکته‌ای در آن گزارش یک دقیقه‌ای شما را جذب کرد که درگیر سوژه شدید و رهایتان نکرد؟

واقعیت این است که همه‌چیزِ آن گزارش بد بود! یعنی به بدترین شکل به این شخصیت پرداخته شده بود، حتی این‌قدر تصویربرداری بدی داشت که می‌توانست منِ فیلم‌ساز را از سوژه دور کند. اما نفس این موضوع که زنی از راه سنگ شکستن ارتزاق می‌کند، برایم این طنین را داشت که این زن «نانش را از زیر سنگ بیرون می‌کشد». همین یک جمله، برایم بار معنایی عمیقی داشت و درگیری‌ام با این سوژه از همین نقطه شروع شد.

مستند-کوتاه-«بَرد»-در-راه-سوئیس

و از این‌جا جست‌وجوی میدانی را شروع کردید تا به شخصیت محوری فیلمتان برسید؟

بله، از طریق دوستانی که کار ساختمانی می‌کردند و کامیون‌هایی که بار سنگ و مصالح ساختمانی حمل می‌کردند، جست‌وجویم را شروع کردم. یکی از آن کامیون‌دارها محدوده منطقه سرگچ را معرفی کرد و بعد از جست‌وجو در چند روستای این منطقه، این خانم را پیدا کردم.

ردپای علاقه به مستندهای شخصیت‌محور در آثار قبلی‌تان هم وجود دارد، یا  منحصر‌به‌فرد بودن این شخصیت باعث شد چنین ساختاری را برای فیلم‌ انتخاب کنید؟

توجه به شخصیت همیشه برای من مهم بوده است. در مستندهای قبلی‌ام هم همیشه شخصیت برایم اهمیت داشته؛ چه مواردی که شخصیت ‌محوری وجود دارد و همه ‌چیز حول او پیش می‌رود و چه آن‌جا که موضوع، مهم‌تر از شخصیت بوده و درنتیجه شخصیت تحت‌الشعاع موضوع قرار گرفته است. چند سال پیش فیلم «روزی دو، سه دیگر هم» را ساختم که آن هم فیلمی شخصیت‌محور است، اما به جای یک شخصیت، دو شخصیت محوری دارد. مستندی که قبل از «بَرد» کار کرده بودم، موضوع‌محور بود، اما شخصیت محوری داشت. مستند «ز گفتار دهقان» هم که درباره شاهنامه‌خوانی در میان اقوام بختیاری است، شخصیت محوری دارد، ولی موضوع آن‌قدر اهمیت پیدا می‌کند که شخصیت را کنار می‌زند.

در این مستند زاویه نگاه خاصی را برای ثبت اولیه تصویر شخصیت انتخاب کرده‌اید که دیدگاه کلی شما را به این زن برجسته می‌کند. در پلان- سکانس اول که پنج دقیقه طول می‌کشد، تلاش بی‌وقفه این زن را از زاویه پایین می‌بینیم که تلاش می‌کند صخره سنگی را در هم بشکند. وقتی موفق می‌شود، همچون یک قهرمان روی صخره می‌نشیند، درحالی‌که پیکرش جلوی نور خورشید را می‌گیرد. این نگاه ستایش‌آمیز به این زن به منزله یک قهرمان، در ادامه فیلم بسط یافته، بدون آن‌که تاکید گل‌درشت بر بدبختی‌های او داشته باشید. درحالی‌که جزئیات زندگی او مثل شوهر زمین‌گیر و… قابلیت پررنگ شدن دارند، اما آن‌ها را بزرگ نمی‌کنید تا شمایل قهرمانانه این زن حفظ شود. در چهار سالی که به این سوژه فکر می‌کردید، از لحاظ فرم بصری به این قالب خاص رسیدید، یا این ایجاز روایی هنگام اجرا به ذهنتان رسید؟

اول باید بگویم که خوشحالم از دیده شدن این نکات و ممنونم که این‌قدر فیلم را خوب دیده و فهمیده‌اید. اتفاقا بعضی از همکاران شما بعد از تماشای فیلم به من خرده می‌گرفتند که چرا بدبختی‌های این شخصیت را تصویر نکرده‌ام و پای درددلش ننشسته‌ام. درحالی‌که من عمدا از نشان دادن این نکات پرهیز کردم.

به نظرم اگر به همین صراحت فقر و بدبختی شخصیت را نشان می‌دادید و با جزئیات زندگی‌اش شروع می‌کردید، تصویری کلیشه‌ای ثبت می‌شد. درحالی‌که ارزش این فیلم به ایجاز و فرم بصری خاصش است.

بله، و من به همین دلیل به سمت آن ساختار نرفتم. ولی بعضی از دوستان اصرار دارند که همان قالب صریح و مستقیم به کار گرفته شود. درواقع می‌خواهند فیلم را در قالب ذهنی خودشان جای دهند. فرم و چهارچوب کلی فیلم از ابتدا به همین شکل در ذهنم بود و می‌دانستم که نمی‌خواهم به سمت یک آدم بدبخت و بیچاره بروم. تمام توجهم روی تلاش و سخت‌کوشی این زن بود. خود این سخت‌کوشی و جوهره کار، فرم فیلم را مشخص می‌کرد. می‌خواستم زنی را نشان دهم که قدرتمند است و برای گریز از فقر زحمت می‌کشد و از عهده سختی‌ها برمی‌آید. تصاویری در ذهن داشتم که به آن‌ها هم نزدیک شدم، ولی خودِ صحنه و موقعیت این زن، تصویرهای بهتری به من داد.

مستند-کوتاه-برد-به-کارگردانی-حمید-جعفری

مثلا کدام تصویرها؟

صحنه‌هایی مثل سکانس باران یا نمایی که سنگ روی پای زن می‌افتد و همان پلان- سکانس ابتدایی که مورد اشاره شما هم بود، جزو امکان‌هایی بود که صحنه به من ‌داد. درواقع آن‌چه در صحنه اتفاق می‌افتاد، از آن‌چه من در ذهن داشتم، بهتر بود. ضمن این‌که در طرح ابتدایی‌ام هم فیلم در حد ۲۰ تا ۳۰ دقیقه بود و نمی‌خواستم بیشتر از این وارد جزئیات زندگی این شخصیت شوم.

درواقع سوژه دست‌مایه گسترش یافتن و تبدیل شدن به یک مستند بلند را دارد، ولی طبعا این ایجاز و زاویه نگاه از دست می‌رفت و دیگر این فیلم نبود.

دقیقا. طرح اولیه من به همین شکل بود، حتی نمای ورودی این طرح هم یک پلان- سکانس بلند بود که البته با آن‌چه الان در فیلم می‌بینید، تفاوت‌هایی داشت. کلا در طول مسیر با این‌که طرح مشخصی داشتم، ولی اسیر متن نشدم و از فضای صحنه و ایده‌های زمان اجرا هم استفاده کردم.

چه مدت درگیر تحقیق روی این سوژه بودید؟

من از قبل این قوم را می‌شناختم و با این مردم نشست‌ و برخاست داشتم. ارتباط گرفتن با این مردم برایم سخت نبود و حتی زبانشان را هم می‌دانستم. فرهنگ و جغرافیای مردم و این منطقه برای من غریب نبود. به همین دلیل خیلی سریع بین ما صمیمیت ایجاد شد و متوجه شدم که واقعیت از تصویر ذهنی من عجیب‌تر و جالب‌تر است. بنابراین نیاز چندانی به پژوهش مفصل نداشتم و تقریبا همه ‌چیز از پیش برایم شناخته‌شده و آشنا بود. اتفاقا خیلی سریع به درددل رسیدیم و این شخصیت همه اطلاعاتی را که لازم داشتم، در فضایی صمیمانه به من داد. البته من اطلاعات زیادی نمی‌خواستم، چون فیلمم اطلاعات‌محور نبود، بیشتر تصاویر را می‌خواستم و توصیف موقعیتی که شخصیت اصلی در آن قرار دارد. منطقه را خوب دیدم و عکاسی کردم و کمتر از دو سه هفته بعد با گروه به منطقه برگشتیم و کار را شروع کردیم.

فیلم‌برداری چند مدت طول کشید؟

حدود هشت روز.

عجیب است، چون وقتی فیلم را دیدم، احساس کردم مدت زیادی را بین این مردم گذرانده‌اید و اعتمادشان را جلب کرده‌اید؛ به‌خصوص در صحنه‌هایی مثل سنگ شکستن زن، یا حمام کردن پیرمرد که وارد حریم شخصی این افراد شده‌اید، نشانی از غریبگی نسبت به دوربین در رفتار آن‌ها دیده نمی‌شود.

باز هم خوشحالم که این نکته را می‌گویید. یکی از دوستان که مسئولیتی هم دارند، بعد از دیدن فیلم در نشست نقد و بررسی فیلم به من گفت: «شما که کار خاصی نکرده‌اید! سوژه را یافته‌اید و بعد هم دو روز فیلم‌برداری داشتید و دو روز هم مونتاژ…» یعنی برداشتش این بود که ما صرفا سوژه را تصویر کرده‌ایم و کارمان هم زیاد سخت نبوده است. به نظرم آن اعتمادسازی و آشنایی، باید در روزهای پیش از فیلم‌برداری شکل می‌گرفت که ما همه تلاش خود را برای ایجاد آن به کار بردیم. نوع ارتباط ما طوری بود که وقتی دوربین به میان آن مردم آمد، کاملا ما را پذیرفتند و به ما اعتماد داشتند. اگر غیر از این بود، چنین حال‌وهوایی در صحنه شکل نمی‌گرفت و فیلم‌برداری خوب پیش نمی‌رفت.

در چنین مستندهایی، یک مولفه آشنا، استفاده از نریشن یا حجمی از دیالوگ و موسیقی است، اما شما با این‌که همه این مولفه‌ها را از فیلم گرفته‌اید، صدای سنگ شکستن تبدیل به موسیقی متنی می‌شود که روی فیلم نشسته و حس تماشای تصویری از روزمرگی را می‌دهد که تاثیرگذار است. چطور به این تصمیم رسیدید؟

فکر می‌کنم از طبیعت الهام گرفتم. درواقع سعی کردم به پاسخ این پرسش برسم که وقتی شخصیتی تنها در معدن سنگ می‌شکند، چه می‌بیند و چه می‌شنود؟ می‌خواستم همان صدا و همان حال‌وهوا را به مخاطب منتقل کنم. طبیعتا ممکن بود در این انتقال، بخشی از واقعیت از دست برود، ولی کلیت به همان شکل است که در فیلم می‌بینیم. نکته دیگر این است که وقتی در فیلمی یک شخصیت در مرکز توجه قرار دارد، پرداختن بیش از حد به عناصر دیگر می‌تواند این محوریت را کم‌رنگ کند و درنتیجه اثرگذاری فیلم کم شود. ما همه عناصر را طوری چیدیم که این محوریت تقویت شود و توجه مخاطب بیشتر روی شخصیت اصلی متمرکز بماند، چون خود سوژه پتانسیل لازم برای خلق جاذبه را دارد و نیازی به عناصر جنبی و تزیینی وجود نداشت. شخصیت این زن آن‌قدر قوی‌ بود که مرا از موسیقی، نریشن و دیالوگ بی‌نیاز کرد.

این تمرکز روی سوژه اصلی را در نوع رویکرد روایی فیلم هم می‌توان دید. این‌که دنبال داستان‌های فرعی مثل زخمی شدن پای زن، بارش باران و… نرفتید و روی جزئیات بیش از حد تمرکز نکردید و به‌طور کلی غلبه بر این وسوسه شرح و بسط، نباید کار آسانی باشد!

بله، اتفاقا سر صحنه اتفاقات زیادی می‌افتاد که می‌توانست ما را با خود ببرد، ولی همه ما مراقبت کردیم که روی شخصیت اصلی متمرکز بمانیم. چون معتقد بودیم این شخصیت پتانسیل همراه کردن مخاطب را دارد و مسئله مهم، نشان دادن صلابت و سخت‌کوشی اوست. نه‌تنها من، بلکه صدابردار، فیلم‌بردار و سایر عوامل هم مراقبت کردند که توجهمان از این نقطه منحرف نشود. گاهی یک چوپان آوازخوانان از کنار دوربین رد می‌شد، یا حرف و نکته‌ای به میان می‌آمد که می‌توانست در جای خود جذاب هم باشد، اما چون ربطی به سوژه اصلی نداشت، از این موارد چشم‌پوشی کردیم. البته بخش مهمی از این پالایش و توجه در تدوین اتفاق افتاد. اسماعیل منصف، تدوین‌گر فیلم، زحمت زیادی کشید و انسجام فیلم را با انتخاب‌هایش حفظ کرد.

چه صحنه‌های دیگری گرفته بودید که در مرحله تدوین کنار گذاشته شد؟

پلان‌های متعددی از کار کردن این خانم داشتیم که فقط چند پلان کنار گذاشته شد. بعضی از پلان‌های حذف‌شده را دوست داشتم و اتفاقات جذابی در آن‌ها افتاده بود، ولی در تدوین با قاطعیت کنار گذاشته شدند. در تدوین رویکردمان این بود که هر چیزی ما را از خط اصلی قصه دور کند، باید بیرون بماند. حتی در فیلم‌برداری هم تصاویر اضافه نمی‌گرفتیم. تنها تصاویری را می‌گرفتیم که حدس می‌زدیم به کارمان بیاید. درواقع از هر تصویر زیبایی که بی‌ربط بود، پرهیز کردیم.

شرایط جوی منطقه تا چه حد در فیلم تعیین‌کننده بود و کارکرد داشت؟ مثلا همان بارش باران درست بعد از شکستن سنگ‌ها و جاری شدن باران از میان صخره‌ها که بُعد شاعرانه و مفهومی به تلاش این زن می‌دهد.

انکار نمی‌کنم که بخت با من یار بود. همین باران جزو اتفاقاتی بود که ابتدا همه را نگران کرد، ولی در پایان همه راضی بودند. فیلم‌برداری ما درست روز ۲۸ اسفند تمام شد و شرایطمان از لحاظ اسکان تعریفی نداشت. در مدرسه‌ای متروک اقامت داشتیم که پر از موش و صندلی‌های شکسته بود و فضایی به‌شدت سرد داشت. ما اصلا چنین بارانی را پیش‌بینی نمی‌کردیم. در آن شرایط وقتی باران بارید، همه فکر کردیم پروژه با چالشی جدی مواجه شده است. ولی اتفاقا همان سکانس باران جزو اولین پلان‌هایی بود که فیلم‌برداری کردیم و در فیلم جای مناسبی پیدا کرده است. خاصیت مستندسازی همین است که هر چقدر هم طرح مدون داشته باشید، باز هم به اتفاقات سر صحنه وابسته‌اید. چه‌بسا یک تغییر جوی یا جغرافیایی به کمک فیلم بیاید و حاصل کارتان از طرح اولیه هم بهتر شود.

مستند-کوتاه-برد-به-کارگردانی-حمید-جعفری۱

در تصویری که از این زن ثبت می‌کنید، او سنگ می‌شکند، مهمان‌داری می‌کند، دام‌ها را به چرا می‌برد، به شوهر بیمارش رسیدگی می‌کند و… آیا موردی پیش نیامد که برای حفظ شمایل قهرمانانه زن از آن صرف‌نظر کنید و آن را کنار بگذارید؟

نه‌چندان، یا اگر هم بود، من توجه زیادی به آن نداشتم. شاید اگر می‌خواستم چیز دیگری را نشان دهم، رابطه این شخصیت با بچه‌هایش بود، یا نوع ارتباطش با گوسفندان، که البته این‌ها هم چندان تغییری در نمای کلی شخصیت ایجاد نمی‌کرد. آن‌جا خرده‌اتفاق‌های زیادی می‌افتاد که هر کدام می‌توانست یک داستان باشد، ولی ما سعی کردیم به این خرده‌ماجراها توجه نکنیم. مثلا یکی از سکانس‌هایی که گرفتیم و (به‌درستی) استفاده نکردیم، در مورد وانتی بود که برای فروش جنس به آن منطقه آمد و نوعی دادوستد بین آن‌ها شکل گرفت و محصولات محلی را با پودر رخت‌شویی و چیزهایی مثل این عوض می‌کردند. البته این منطقه آن‌قدر پرت و دورافتاده‌ نیست که از ارتباطات محلی بی‌نصیب باشند، ولی مردم ترجیح می‌دادند به جای پول، وسایل مورد نیازشان را از فروشنده بگیرند. آمدن این وانت با آن سروشکل عجیب ‌و غریب و بلندگو، حال‌وهوایی اگزوتیک ایجاد کرده بود، ولی ما این را هم کنار گذاشتیم، چون کمکی به شخصیت‌پردازی زن نمی‌کرد. یا مثلا صحنه‌هایی از بازی بچه‌ها که با سنگ یک‌قل دوقل بازی می‌کردند.

طرح اولیه‌تان این بود که یک مسیر خطی را طی کنید؛ از سخت‌کوشی این زن تا رسیدن به نقطه‌‌ای مشخص، یعنی فروش سنگ‌ها و گرفتن دستمزد. به نظرم رویکرد کلاسیک و سرراستی را در پیش گرفتید، درحالی‌که می‌شد وجوه دیگری را هم در فیلم پروراند. چطور به این انتخاب رسیدید؟

بله، این موضوع زاویه‌های اجتماعی زیادی دارد و می‌شد تصویر زنی را که سنگ می‌شکند تا روزگارش را بگذراند، در قالب‌های مختلفی مطرح کرد. ولی رویکرد من این بود که تا حدی به شاعرانگی نزدیک شوم و البته از سوز و آه پرهیز کنم. ما تا راف‌کات اول و دوم هم طبق پلان فیلم‌برداری‌شده اول جلو رفتیم و تغییری در ساختار ندادیم. ولی به‌هرحال در جریان آماده‌سازی فیلم گاهی پیش می‌آید که تصمیم‌هایی گرفته شود و پلان‌هایی کنار گذاشته شود که البته پیشنهاد تدوین‌گرمان بود.

به نظرم زمان‌بندی، مهم‌ترین نکته در شکل دادن به ساختار و ظرف فیلم است. شاید در دست کارگردان دیگری این سوژه به فیلمی بلندتر تبدیل می‌شد، اما انتخاب این ظرف زمانی به ایجاز روایی منجر شده که امتیاز فیلم است.

اتفاقا خیلی‌ها پیشنهاد دادند دوباره پلان‌هایی بگیرم و فیلم را طولانی کنم، ولی برداشت من این بود که همین مدت زمان کافی است و نباید سوژه را کش داد. شاید شخص دیگری بتواند همین سوژه را مفصل‌تر روایت کند، ولی برای من همین مقدار کافی بود.

فیلم شما برشی کوتاه از زندگی این زن است، ولی کیفیت روایی‌اش آن‌قدر قابل ‌قبول است که علامت سوالی در ذهن مخاطب ایجاد نمی‌کند. مثلا این پرسش پیش نمی‌آید که چرا این زن در بین همه کارهایی که زنان عشایر می‌توانند انتخاب کنند، سنگ‌شکنی را انتخاب کرده؟ چیزی که مهم است، کیفیت زندگی ا‌ست که در این فیلم نشان داده شده، نه پاسخ دادن به سوال‌های احتمالی. نگرانی از این بابت نداشتید؟

همیشه با این نگاهی که می‌گوید در یک فیلم باید به همه سوال‌ها جواب داده شود و علت‌ها و معلول‌ها پشت سر هم بیایند، مشکل داشته‌ام. فکر می‌کنم در سینمای مستند این توقع بیشتر وجود دارد که همه ‌چیز توضیح داده شود، درحالی‌که در سینمای داستانی ابهام بیشتر پذیرفته است. به نظرم ابهام باعث تقویت وجه هنری کار می‌شود و ذهن مخاطب را درگیر می‌کند. البته این فیلم ابهامی ندارد و همه‌ چیز را سرراست روایت می‌کند. ولی نیازی به توضیح همه جزئیات هم نمی‌دیدم. وقتی این شخص خودش انتخاب کرده تا این کار را انجام دهد، دیگر جای سوالی باقی نمی‌ماند. ضمنا گزینه دیگری هم برایش وجود ندارد. این فیلم جهان خودش را می‌سازد. اگر در جهان فیلم، امکان دیگری ببینید، برایتان سوال ایجاد می‌شود، اما اگر نباشد، تنها همین گزینه وجود دارد.

شما با این فیلم در جشنواره‌های خارجی شرکت کرده‌اید و در حال حاضر هم در گروه هنر و تجربه با مخاطب داخلی مواجه می‌شوید. آیا تفاوتی بین برخورد مخاطبان مختلف با فیلمتان دیده‌اید؟

نه، تفاوت چندانی وجود نداشته. فقط مخاطب داخلی گاهی یادآوری می‌کند که چرا وجه اجتماعی فیلم کم‌رنگ است و به جزئیات زندگی این زن مثل گرفتاری‌ها و درددل‌هایش پرداخته نشده است. ولی در خارج از کشور بیشتر به وجه شاعرانه فیلم توجه شد و حتی در بعضی از یادداشت‌ها این شخصیت با سیزیف مقایسه شد. اتفاقا موضوع فقر این شخصیت اصلا مطرح نشد و بیشتر سوال‌ها درباره فرم فیلم بود. تنها سوالی که از من پرسیدند، این بود که با ۲۰ دلار (دستمزد زن) در ایران چه چیزی می‌شود خرید؟ این دغدغه بیشتر در نگاه مخاطب داخلی وجود دارد که به فقر و موضوع‌های اجتماعی پرداخته شود.

فکر می‌کنید مواجهه با مخاطب چه تاثیری بر مسیر کاری‌تان داشته باشد و چه ارزیابی‌ای از اکران در گروه هنر و تجربه دارید؟

امیدوارم در ادامه مسیرم تاثیر مثبتی بگذارد و فیلم‌سازی را برایم راحت کند. هرچند فعالیت حرفه‌ای در ایران به هزار عامل بستگی دارد که اکران فقط یک بخش آن است. متاسفانه اکران هنر و تجربه محدود است، ولی همین که به من فرصت می‌دهد مخاطب عمومی فیلم‌هایم را بشناسم، اتفاق مثبتی است. البته فیلم من در کنار مستند «خیلی خیلی محرمانه» که آخرین فیلم آقای محمدرضا مقدسیان است، به نمایش درمی‌آید که ایشان استاد من بوده و برایم افتخاری ا‌ست که فیلمم در کنار فیلم ایشان اکران شود. ولی به‌هرحال این دو فیلم از لحاظ محتوا و فرم، تقریبا ربطی به هم ندارند. اما چاره‌ای نیست و اشکالی هم در این کار نمی‌بینم. هنر و تجربه امکان بسیار خوبی است و یکی از دستاوردهایی است که همیشه باید قدرش را دانست و حفظش کرد. فکر می‌کنم با توجه به تعریفی که این گروه دارد، باید به سینمای مستند بیشتر بها بدهد. درحالی‌که مستندها سهم بسیار کمی دارند و با حداقل سانس اکران می‌شوند، بیشتر امکانات در اختیار سینمای داستانی است. به نظرم باید سهم سینمای مستند را جدی‌تر گرفت. گروه هنر و تجربه از ابتدا نگاه سودآورانه نداشته و تنها تریبونی است که می‌توان به آن امیدوار بود. شاید یکی از راه‌هایی که می‌توان به اکران هنر و تجربه رونق بخشید، این باشد که یک پردیس سینمایی را به آن اختصاص دهند. در این صورت موقعیت فیلم‌های این گروه تثبیت می‌شود و مشخصا روی فعالیتشان متمرکز می‌شوند.

ماهنامه هنر و تجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها