تاریخ انتشار:1402/07/07 - 22:31 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 190480

سینماسینما، رومینا روشن بین

در برخی از قصه‌های کهن، الگوهایی داستانی وجود دارند که امروزه بسیار مورد استفاده‌ی اهالی سینما، تئاتر و ادبیات قرار گرفته‌اند. اگر در نظریه‌ی ادبیات تطبیقی، نگاهی امریکایی داشته باشیم در هنرهای دیگر هم می‌توان بررسی تطبیقی از این کهن الگوها انجام داد اما بحث مدنظر ما جدیدترین ساخته‌ی مهدویان با اقتباسی از شاهکار تاریخی شکسپیر، هملت است.

گاهی با اشاره به کهن الگوهای داستانی برداشت‌هایی فرامتنی و بینارشته‌ای می‌کنیم، همچون تحلیل‌های فروید از نمایشنامه‌های سوفکل و در سینما فیلم ادیپ شهریار از پازولینی اما گاهی صرفا از الگوی داستانی آنها برای اثر خود الهام می‌گیریم. حال سریال «زخم کاری: بازگشت» از الگوی دوم تبعیت می‌کند اما اگر کمی سخت گیرانه برخورد کنیم، اینطور برداشت می‌شود که استفاده‌ی مهدویان صرفا برای ادامه‌ی فصل قبلی است چرا که فصل اول اثر حسینی‌زاد از اتللو برداشتی آزاد دارد و کارگردان اثر در این فصل هم سعی بر حفظ این عنوان دارد.

 در اقتباس او که با نام بازگشت از آن استفاده شده یکی از موضوعات جالب این قصه به شمار می‌رود، منظور از بازگشت، پدر هملت است نه خود او و تقابل کهن الگو داستانی هملت که به خونخواهی از خون پدر و تردیدهای هملت همراه است در اینجا به راحتی برخلاف نمایشنامه‌ی هملت در جایگاه پدر می‌نشیند در حالی که ما می‌دانیم پدر زنده است و به دلیل بستر قصه‌ی فصل یک که از اتللو و پیچیدگی‌های فساد آن استفاده می‌کرد طبعا شخصیت از فسادهای والدین خود آگاه است و تردیدهای هملت که بسیار پیچیده، عمیق و گاها فلسفی‌ست در اینجا بار سبکی دارد یعنی قهرمان اصلی هملتی است بدون تردیدهای عمیق و زنده بودن پدرش یک توفیق اجباری از تبعیت از قصه‌ی هملت است. این امر در این سریال یک موضوع نامشخص است. استفاده‌ی مهدویان برون متنی نیست و در درون متن هم وقتی به آن نزدیک می‌شویم چسب‌های زمختی به آن الحاق شده است. بعد از گذشت سه قسمت، در واقع سه ساعت اهداف کاراکترها، مادر، عمو، افلیا مشخص نیست و صرفا هملت به دنبال جنازه‌ی پدرش است، پیرنگ اصلی مشخص نیست زیرا مهمترین درگیری هملت مرگ پدرش بود که اینجا اتفاق نیفتاده و بعد از گذشت سه ساعت، تنها موضوع مالی پتروشیمی در میان است و طلوعی «عمو» و مادر مشخص نیست چه می‌خواهند و آنتاگونیست و پروتاگونیستی در تقابل هم نیستند و کاراکتری در مسیر کاراکتر دیگری قرار ندارد چرا که خط پیرنگ اصلی شکل نگرفته است. حتی دانه‌هایی که در فیلمنامه می‌کارد در آن گیاهی سبز نمی‌شود. در همین سه قسمت پر است از تماس‌ها، رفت و آمدها و قرارهای بی‌کاربرد، زودگذر و کاشت‌هایی که جایش هست اما درونش دانه‌ای کاشته نشده که بتوان آن را برداشت کرد و مشخص‌ترین نکته‌ی سریال عجله در فیلمنامه‌اش است که تمام ساختار و الگوها در آن رعایت شده اما ضعیف، بی‌بنیه و در سطح باقی مانده است. با این حال به عنوان مخاطب اثر دست به پیش‌داوری نخواهم زد و منتظر قسمت‌های بعدی می‌مانم تا قوت شخصیت‌ها و کاربردشان را شاهد باشم.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

 

آخرین ها