تاریخ انتشار:1399/11/02 - 13:01 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 148978

سینماسینما، رضا صائمی

شاید نوشتن از مرگ در آثار یک فیلمساز به بهانه تولد او عجیب به نظر برسد اما بدون شک بهمن فرمان آرا بیش از هر فیلمساز ایرانی دیگر به بازنمایی مفهوم و تجربه «مرگ» در سینما پرداخت. او که بعد از انقلاب در خارج از کشور زندگی می کرد بعد از بیست سال به ایران بازگشت و در سال ۷۸ اولین فیلم خود را بعد از انقلاب به نام «بوی کافور ، عطر یاس» کارگردانی کرد که مفهوم مرگ را حتی در عنوان فیلم نیز می توان نشانه شناسی کرد. این فیلم اولین پازل او از سه گانه مرگ است که عملاً به فیلمی در باره ی مراسم تدفین خودش بدل می شود. در «خانه ای روی آب» پزشکی را می بینیم که در یأس فلسفی و نگون بختی غوطه ور است واین بار جدا از مرگ حقیقی اش در پایان فیلم هر لحظه از زندگیش بسان ضربه هولناکی است که تفاوت چندانی با مرگ ندارد. و اما در«یک بوس کوچولو» که در واقع آخرین فیلم از این سه گانه به شمار می آید، زندگی دو نویسنده با روحیات کاملاً متفاوت به تصویر کشیده می شود که هر یک به نوعی راهی سفر مرگ می شوند. در واقع فرمان آرا مرگ را نه صرفا در معنای جسمانی یا ایدولوژیکی اش که در ابعاد روانشناختی و فلسفی نیز به کار می گیرد و مفهوم چند لایه و عمیق تری از آن را به تصویر می کشد. از سوی دیگر در هر سه فیلم تصویر مطلوب و دلنشینی از مرگ ارائه می شود. مرگی که آرامش و سکون را در پی دارد سیاه و هولناک نیست. مرگ در آثار فرمان آرا نوعی بازگشت به خویشتن اصیل است که به شدت با مفهوم هویت درهم آمیخته و از ترکیب آن دو آرامشی جاودانی را طلب می کند این قضیه به ویژه هنگامی‌ که « فرجامی» بوی کافور در بیهوشی کامل مرگ را تجربه می کند نمودی آشکار می یابد. هنگامی که پزشکان با انواع تجهیزات مدرن سعی بر حفظ جانش دارند، گشت و گذار میان مناظر چشم نواز مرداب انزلی و طبیعت بدیع ایران وی را به سکون و آرامش می رساند. این همان به اصل خویش بازگشتن، به طبیعت، به فطرت خویش بازگشتن است. این قضیه حتی در مورد «سعدیِ» خاکستری «یک بوس کوچولو» نیز صدق می کند. او نیز درپی اصل خویش فرسنگ ها از سوئیس تا ایران می پیماید به امید اینکه مرگی با هویت داشته باشد . نگاه روشن و لطیف به  مرگ را  حتی در نام گذاری آثار فرمان آرا نیز می توان رد یابی کرد .همنشینی بوی کافور با عطر یاس و یک بوس کوچولو در عنوان بندی فیلم خود گواه بر این مدعاست که کارگردان قصد نداشته است تصویری زشت و مایوس کننده از این پدیده ارائه دهد و بالعکس نوعی نجات و رستگاری در ذات آن دیده می شود که مرگ را به عنوان یک واقعیت مطلق اما رهایی بخش برای قهرمان داستانش ترسیم می کند . البته او در یک بوس کوچولو، تصویر مرگ را در نسبت با شکل زندگی شخصیت های قصه رنگ آمیزی می کند که مبتنی بر انگاره ای ایدیولوژیکی و مذهبی صورت بندی شده است به این معنی که مرگ برای شبلی که زندگی خوبی داشته و در روشنایی زیسته است در غالب فرشته ای زیبا و سفید پوش ظاهر می شود و تجربه مرگ برای او مثل یک بوس کوچولو است اما برای سعدی که شخصیت چندان مثبتی نیست و در ظلمت زیسته است مرگ در چهره پیر زنی زشت و ترسناک متجلی می شود و تجربه تلخی را برای او به ارمغان می آورد. شاید یکی از پارادوکس هایی که در آثار این کارگردان به چشم می خورد این باشد که او در عین روشنفکر بودن و به تصویر کشیدن زندگی روشنفکران درباره مرگ نگاه سنتی دارد و همان چیزی را درباره مرگ به تصویر می کشد که در اذهان عموم مردم وجود دارد. در واقع او در مفهوم مرگ تصرف روشنفکرانه نمی کند و صرفا مبتنی بر تصور رایج و غالبی که از این پدیده در جامعه وجود دارد در تبیین مقصود خویش بهره می گیرد. فرمان آرا در به تصویر کشیدن دوگانه مرگ برای شخصیت های قصه اش ضمن استفاده از استعاره و گزاره های دینی از نشانه شناسی مرگ در این تضاد بهره می گیرد بدین معنی که مرگ شبلی در یک طبیعت سبز و زیبا که نمادی از بهشت است اتفاق می افتد اما سعدی در بیابانی خشک و داغ که نمادی از جهنم است جان می سپارد. در عین اینکه فرمان آرا مرگ را در نسبت  با این دو کاراکتر در بستر زندگی نیز به تصویر می کشد. سعدی که سالهاست جلای وطن کرده و گوشه عزلت برگزیده است و به نوعی با جامعه خود و مسائل آن فاصله گرفت در حقیقت به لحاظ حرفه ای و اثر گذاری دچار مرگ شده و اندیشه ها و آثارش خریداری ندارد به طوری که وقتی به ایران می آید دیگر کسی او را نمی شناسد اما شبلی به عنوان نویسنده مشهور و محبوبی است که مورد احترام مردم کشورش است و حیات واقعی او در زنده بودن آثار و اندیشه هایش تبلور دارد. در واقع گاهی مرگ به معنایی فراموش شدن به کار می رود و کارگردان به جای مرگ جسمی از مرگ فکری و هویتی آدم های قصه اش سخن می گوید. گویی فرمان آرا مرگ را در نسبت با چگونه زیستن معنی می کند و تاویلی فلسفی و انسان شناختی از ان ارائه می دهد. نگاه او مصداق سخن شریعتی است که می گفت خدایا چگونه زیستن را به من بیاموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت. 

تاویل استعاری مرگ و زندگی در آثار فرمان آرا حجم گسترده ای دارد  و مضامین نمادین بسیاری در فیلمهای او می توان پیدا کرد که مصداق این سخن باشد. قفس بودن تن و قفس بودن دنیا مضمون دیگری است که به ویژه با قفس پرنده ی«یک بوس کوچولو» جلوه تی نمادین پیدا می کند. پرنده ای که به باور آدم های فیلم، شب پیش مرده بود و فردا صبح زنده شد. چیزی که باعث می شود «سعدی» به کنایه ایران را سرزمین معجزات بنامد. کارگردان با این جمله به اعتقاد شدید ایرانیان به ماوراء و معجزات اشاره می کند و این مساله در خاک آشنا نیز بار دیگر مورد تاکید قرار می گیرد. شاید مرگ هم برای فرمان آرا معجزه ای باشد که آدمی را از قفس تنگ تن رها می کند و به سوی رستگاری می کشاند. البته فرمان آرا به غیر از مرگ به مسائل و مفاهیم دیگری هم در اثار خود توجه می کند که از جمله می توان به شعر، عشق، تاریخ و هویت ملی، آداب و رسوم، جبرگرایی و روشنفکری اشاره کرد که تحلیل آن به فرصتی فراتر از این مجال نیازمند است. اما همه این مفاهیم به نوعی در نسبت با ترلوژی مرگ، بازنمایی می شود. 

اگرچه سه گانه فرمان آرا به مرگ می پردازد و نسبت آن را با تجربه انسانی در زیست-جهان او واکاوی می کند اما وی بیش از آنکه از مرگ سخن بگوید به ستایش زندگی می پردازد. مرگ در آثار او بوی زندگی می دهد و به معنی نیستی و عدم و نابودی نیست. او به مرگ اشاره می کند تا عظمت و ارزش زندگی را به مخاطبانش گوشزد کند. در واقع آنچه در آثارش تبلور دارد نه مرگ که مرگ آگاهی است که به آدمی کمک می کند قدر زیستن را بیشتر بداند و با آگاهی و شناخت زندگی کند. او از مرگ زمان و از دست رفتن لحظه ها سخن می گوید تا ارزش زندگی  و عمر را به تصویر بکشد آری «زندگی» که به قول احمد شاملو به شکل بی رحمانه ای کوتاه است. 

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها