تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۱/۰۳ - ۱۸:۴۳ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 149097

سینماسینما، فرهاد خالدی نیک

«در خانه تک و تنها نشستم روی صندلی. خیره شدم به دیوار رو به رو. سال ها قبل که رفته بودم دانشگاه یو اس سی درس سینما بخوانم به این فکر نکرده بودم که ممکن است روزی هر فیلمنامه ای که برای تصویب می دهم بگویند نه. فکر نکرده بودم ممکن است کل کارنامه  فیلمسازی ام همان دو فیلمی باشد که قبل از انقلاب ساخته ام. دومی هم که فقط سه روز روی پرده رفته بود. کنار آمدن با این حقیقت اصلاً آسان نبود!» 

این بخش هایی است از کتاب «هفتاد و پنج سالِ اول به روایت بهمن فرمان آرا» که به تازگی به همت محسن آزرم و نشر چشمه منتشر شده است. خواندن همین چند سطر و نگاهی گذرا به کارنامه ی سینمایی بهمن فرمان آرا، آدمی را متاثر می کند.  متاثر از این که چرا چنین استعداد نابی باید مدت بیست سال، دور از فیلمسازی باشد؟ آن هم فیلمسازی که با دو اقتباس سینمایی دیدنی از قصه های خواندنی هوشنگ گلشیری و مشارکت در تهیه ی آثاری درخشان در سینمای پیش از انقلاب، نقشی تاثیرگذار در سینمای موسوم به موج نوی ایران ایفا کرده است. یکی از وزنه های این سینما که این بیست سال دوری گویی او را به سمت و سوی مرگ اندیشی و فیلمسازی درباره ی مرگ آدمی سوق داد:

«همین طور که نشسته بودم روی آن صندلی، آفتاب کم و کم تر شد. غروب که از راه رسید هنوز روی همان صندلی به دیوار رو به رو نگاه می کردم. آفتاب که رفت ایده ای به ذهنم رسید: کارگردانی دلش می خواهد فیلم بسازد، اما به هر دری که می زند فایده ندارد. فکر می کند باید فیلمی درباره مردن خودش بسازد!» 

ایده ای که بالاخره مجوز می گیرد و بدین ترتیب بهمن فرمان آرا موفق می شود پس از سال ها دوری، با «بوی کافور، عطر یاس» به سینما بازگردد. سینمایی که روزی همه ی زندگی اش بوده و فکرش را هم نمی کرده که آن روی سکه اش چنین بی رحم باشد. 

فرمان آرا پس از «بوی کافور، عطر یاس» فقط پنج فیلم دیگر ساخته است. فیلم هایی که در هر کدام به نوعی مرگ در کانون توجه آقای کارگردان بوده است. گویی مرگ اندیشی آن چنان به دغدغه اصلی فرمان آرا تبدیل شده که حتی در فیلم به ظاهر شاد و سرخوشانه ی «دلم میخواد» نیز نشانه های افسردگی و پریشانی خاطر بیش از هر چیز دیگری به چشم می آید. انگار که صاحب اثر نه تنها اعتقادی به این سرخوشی متظاهرانه ندارد بلکه با این فضا و حال و هوا به شدت غریبه و بیگانه است. 

من اما حالا به سینماگری می اندیشم که می توانست مسیری متفاوت را در پیش بگیرد اگر آن محرومیت های اولیه و محدودیت های ثانویه نبود. کارگردانی که حتی در روی صحنه تاتر نیز با «مردی برای تمام فصول» نشان داد که چه هنرمند یگانه ای است و چه توانایی های کشف نشده ای دارد. به هنرمندی می اندیشم که در ابتدای راه طولانی هفتاد و پنج سالِ دوم است و هنوز شاهکارش را نساخته است!

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها