تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۰۹/۱۵ - ۱۱:۳۸ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 165579

سینماسینما، محمدرضا بیاتی*

۱۴ آذر سالروز درگذشت علی حاتمی است. او در ۵۲ سالگی رفت. بسیار زود. با معیارهای امروز مقایسه کنیم سفر او را نابهنگام‌تر احساس می‌کنیم وقتی‌که می‌بینیم سن ازدواج و شروع زندگی از ۴۰ سال هم گذشته است. برای بازیگران و دیگران ۵۰ سالگی، میانسالی است ولی برای یک کارگردان -اغلب- آغاز پختگی و اندیشمندی و خودآگاهی به تجربه‌های زیسته‌ی خلاق است؛ اما او با وجود جوانمرگیِ هنری، کارنامه‌ای پُربار و جاودانه از خود به جای گذاشت. 

علی حاتمی برای منِ نوجوان و بعدها جوانِ عاشقِ سینما محبوب‌ترین فیلمساز نبود. برای کسی که عشق به سینما با پرسشگری عجین شده بود و  نمی‌توانست بفهمد چرا فیلم‌های حاتمی تا این حد دلنشین است و بسیاری تماشاگران ایرانی را مسحور و افسون می‌کند. آثار او با معیارهای دراماتیک دچار کم و کاستی‌های غیرقابل انکاری بود اما انگار خیلی از مخاطبان به آن نقص‌ها حساسیتی نشان نمی‌دادند و در برابر شورِ خوشایندی که در فیلم‌های او جاری بود نقائصی را نادیده می‌گرفتند که در فیلم‌های دیگر -برای همان مخاطبان- نابخشودنی و داستان‌سوز به نظر می‌رسید. همه از آن کلامِ نَغز و پُرمغز و آن لحنِ موسیقایی و نثر مُسَجّع و ضرب‌آهنگ موزونِ سعدی‌وارِ او حَظ می‌بردیم یا از آن صحنه‌پردازی‌های خیال‌انگیز مینیاتوریِ شاعرانه و نگارگرانه، با این‌حال برای یک پرسشگرِ سینما دیدنِ کاستی‌ها به معنای ندیدن زیبایی‌ها نبود. اشتباه نکنید! مقصودم سنجیدنِ آثار او با قواعد قالبیِ دِرام کلاسیک سه‌پرده‌ای نیست بلکه منظورم ارزیابی فیلم‌های ارجمند او با معیارهای زبان‌شناسانه-روان‌شناسانه است که هسته‌ی بنیادیِ داستان‌ دراماتیک را شکل می‌دهد. نیچه، اگر حافظه‌ام درست یاری کند، میگوید سَبک، یک حال درونی است و به این معنا سبکِ علی حاتمی حالِ درونی او و بازنماییِ خود او بود اما چنان‌چه پیش از این در یادداشتی به اختصار اشاره کرده بودم مرز بین سَبک و ضعف بسیار باریک است؛ چه‌بسا آن‌چه ضعف می‌پنداریم سبک باشد و بالعکس، آن‌چه سبک می‌دانیم پوششی بر ضعف باشد. کوتاه بگویم، به گمان نگارنده، حاتمی در کشف و انتخاب موقعیت‌های دراماتیک یک دراماتیستِ تمام‌عیار و کم‌نظیر بود اما همین‌که پای روایت در میان می‌آمد و قرار بود آن موقعیت را در یک ساختار روایی بسط بدهد و بیان کند انسجام و یکپارچگیِ روایی، تحلیل می‌رفت  و انگار تار و پودهای اثر در جای درست به همدیگر گره نمی‌خوردند و جامه‌ی برازنده‌ای که انتظارش می‌رفت از کار در نمی‌آمد؛ مثلاً وقتی طرح داستان یا موقعیت دراماتیک هزاردستان را بخوانید یا خودتان آن را روی کاغذ بنویسید می‌توانید داستانی را تخیل کنید بسیار درخشان‌تر از آن اثر ماندگار و زیبا؛ اما دینامیک جوشانِ نهفته‌ی هزاردستان در ساختار رواییِ آن شکوفا نمی‌شود و بخش قابل توجهِ قابلیت‌های آن از دست می‌رود صرفاً به این دلیل که اجزاء داستان، یا تار و پودش، در بهترین حالتِ همنشینی و در هم تنیدگی باهم قرار نمی‌گیرند. او در بسیاری از آثارش-به گمانم- با این کاستی مواجه است؛ البته می‌دانیم که محدودیت‌های تحمیلیِ ممیزی و مالی لطمات زیادی به آثار حاتمی زده، خیلی بیشتر از آن‌چه مخاطبان عام سینما تصور می‌کنند، با این‌وجود به نظر می‌رسد این نقص -صرف‌نظر از تنگناها- برخاسته از یک خلاء بنیادی‌تر و فراگیرتر است و ریشه در جهان‌نگری‌های متفاوتِ داستان‌گویی دارد. 

می‌دانیم که داستان دراماتیک استوار بر فلسفه‌ی غرب است؛ فلسفه‌ای عقل‌بنیاد که جهان و انسان را از چشم‌اندازِ روابط علت و معلول می‌بیند؛ یعنی علیّت‌مدار است در حالی‌که ما، و کلان‌تر شرقی‌ها، جهان و انسان را بیش از آن‌که  از دریچه‌ی عقل ببینیم از راه دل می‌فهمیم یا کوشیده‌ایم بفهمیم. ما فلسفه نداریم. ما دل‌بنیاد بوده‌ایم و به شهود و اِشراق اتکاء داشته‌ایم؛ اما اگر بنیاد عقل‌گرایی، روابط علت و معلول یا علیت است، بنیاد دل‌گرایی(اِشراق) بر علیت نیست بلکه بر غایت است. غایت‌مدار است؛ غایت‌مداری یعنی توجه و تمرکز بر مقصودی که در هر چیز  وجود دارد نه جستجو در علت ایجاد آن؛ علیت، گذشته‌نگر است و پس‌روی به گذشته برای یافتن علت یک پیوستگی و فرایند می‌سازد درحالی‌که غایت، آینده‌نگر است و کشف مقصود یک رویداد است و گسستگی ایجاد میکند. نمی‌دانم و نمی‌توانم توضیح بدهم چرا؛ ولی این ویژگی گسستگی و چندپاره‌گی را نه فقط در داستان‌گویی که در دیگر هنرهای ما هم کم و بیش می‌توان دید. خودِ علی حاتمی در مصاحبه‌ای آن را با ساختار داستان‌های هزار و یک شب مقایسه و توجیه کرده است. آیا این یک ویژگی و سبک است یا ضعف؟ نظر مرا بخواهید می‌گویم ساختارهای گسسته ممکن است در شعر، مثل حافظ، به کمالِ یک سبکِ بی‌مانند برسد اما در داستان دراماتیک، یا هر جا که مسأله‌ی روایت یا ساختار روایی مطرح باشد، بدون پیوستگی ما به آشفتگی یا چندپارگی که یک ضعف است می‌رسیم تا سبک؛ مگر آن‌که کسی بتواند از دل این گسستگی‌ها یک شبکه‌ی پیوسته بسازد که کاری بسیار دشواریاب است.

شاید مقایسه‌ی جان فورد در سینمای آمریکا  با علی حاتمی برای برخی عجیب باشد اما درباره‌ی فورد هم، مثل حاتمی، به شاعرانگی زبان تصویر اشاره کرده‌اند و گفته‌اند که فورد در سینمای‌اش بیش از آن‌که آمریکای واقعی را به تصویر کشیده باشد آمریکای آرمانی‌اش را ساخته است. به نظر می‌آید آن‌چه در سینمای حاتمی نیز ناخودآگاه جمعیِ ما ایرانی‌ها را سحر می‌کند شمایل ایران آرمانیِ اوست.

یادش گرامی.

*فیلمنامه‌نویس و فیلمساز

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها