تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۲/۱۵ - ۱۳:۱۷ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 174330

سینماسینما، زهرا راد

میلیاردها یکی از عجیب‌ترین تیتراژهای اول سریال را دارد. فقط یک تصویر ثابت چند ثانیه‌ای با عنوان میلیاردها با پس‌زمینه سیاه رنگ و بعد یک حرکت چند ثانیه دوربین تصویربرداری هوایی به سمت جزیره منهتن و دوباره تصویر سیاه چند ثانیه با نام خالقان اثر و تمام! به نظرم این تیتراژ هوشمندانه بهترین استعاره از نمایشی است که مخاطب قرار است به تماشایش بنشیند: لذت سرک کشیدن از موضع بالا میان زندگی آدم‌های پولداری که عادت داریم همیشه آنها را از زاویه مخالف ـ پایین به بالا ـ ببینیم.

سریال میلیاردها داستان معضلات پول زیاد داشتن است. نه از این مدل‌های زن بیمار و بچه معتاد. داستان معضلات میلیاردرهایی که باید برای بقای زندگی و ثروت‌شان با رقبا و البته حکومتی‌ها سرشاخ شوند. جالب این که میان حکومتی‌ها و میلیاردرها همیشه پیوندی برقرار است. نماینده‌ی حکومت در این سریال چاک رودز است که فرزند یکی از پیرترین میلیاردرهای منهتن است و برای رسیدن به این جایگاه از پول و مشورت پدرش استفاده کرده و می‌کند. وندی رودز، همسر چاک و مادر پول‌دارهای آینده‌ی منهتن مشاور روان‌کاو میلیاردرهایی است که قرار است در رقابت با یکدیگر و دولت پول‌ها را به جیب بزنند. اوست که انگیزه رقابت ایجاد می‌کند و مراقب است که کسی با چشم بسته توی چاه نیفتد.

۴ فصل اول این سریال زیر سایه پررنگ بابی اکسلراد جلو می‌رود. خشونت ابزار استبداد است و در درام یک راه‌حل میان‌بر که به جای حل کردن مسائل، صورت مساله را از میان بر‌می‌دارد. بابی در ابتدای نمایش حضورش مسائل را با خشونت حل می‌کند اما خالقان هوشمند میلیاردها خیلی زود این شلاق را از دست او می‌گیرند تا بیننده به جای نگاه کردن به شلاق نازک و محل فرود آن و البته هم‌دردی با افراد آسیب‌خورده؛ نگاهش را بالا بیاورد و درست چشم در چشم بابی، داستان را دنبال کند. بابی بدون ابزار خشونت می‌شود یک انسان معمولی که حالا پول هم یکی از ابزارهای حرکت اوست. گاهی تند می‌رود و گاهی کند. گاهی پیروز می‌شود و گاهی نیز شکست می‌خورد و البته در نهایت به سادگی از دل این نمایش بیرون می‌رود در حالی که چاک و پدرش و مادر فرزندانش هم‌چنان وسط این نمایش هستند. درست است که آنها قلب این نمایش نیستد و بابی و بعد از آن مایک پرینس چشم‌ها را خیره می‌کنند اما چاک مانند مغز داستان عمل می‌کند. تصمیم‌های درست و غلط اوست که نمایش را از این سو به آن سو می‌برد. چاک به خاطر جایگاه حاکمیتی‌اش فرصت آن را دارد که کارهایش را در کاغذ کادوی قانون بپیچد و داعیه دفاع از مردم را داشته باشد.

فرمول این سریال ساده است؛ چیزی شبیه رقابت دائمی «کایوت و رودرانر» کایوت برای رودرانر تله می‌گذارد و درست در لحظه‌ای که خود را برنده این بازی می‌بیند، رودرانر با تغییر مسیر نقشه‌های کایوت را نابود می‌کند و در مقابل وقتی رودرانر به پیروزش‌اش غره می‌شود با یک اشتباه کوچک چنان ضربه‌ای می‌خورد که چپ و راستش را هم گم می‌کند. رقابت چاک با بابی و پرینس یک اتفاق کاملا جاه‌طلبانه است. همین جاه‌طلبی هم می‌شود، محل شروع سقوط طرح و نقشه‌شان.

چاک در مقام یک قدرت قانونی و حکومتی از دل دانشگاه بیرون آمده است و مسیر موفقیتش به تمامی با ثروت پدرش تضمین شده است اما ثروت‌مندان داستان همگی سرنوشت پرتنش و چالشی داشته‌اند. آنها از هیچ شروع کرده‌اند و از گم‌نامی و با بدنامی خودشان را بالا کشیده‌اند. بابی اکسلراد، مایک پرینس همین‌گونه هستند حتی تیلور میسون به عنوان ثروتمند نسل هزاره که دوست دارد با روش حرف زدن و نوع تفکرش تبدیل به الهه شود هم نمی‌تواند نردبان بدنامی را برای بالارفتن از دیوار قلعه ثروت دور بیندازد. چاک رودز دوست دارد جاه‌طلبی‌اش را اخلاقی نشان دهد در حالی که بابی همیشه یک جاه‌طلب مهرطلب است. جانشین او مایک پرینس هم به همان اندازه یا بیشتر مهرطلب است اما تیلور به عنوان پولدار نسل آینده ترکیبی است از ثروت‌طلبی، جاه‌طلبی و مدعاهای اخلاقی. پیوند جدید میان ثروتمندان و حکومت‌داران. گرایش جنسی و چهره‌ی متفاوت او با موهای تراشیده و کت و شلوار هم استعاره‌ای است از دنیای مردانه تجارت و هم تعبیری از تغییرات اصول عرفی اخلاق در ثروتمندان نسل هزاره. تیلور روش‌های غیراخلاقی‌اش را به بهانه‌ی اهداف والا و مقدسش توجیه می‌کند. تیلور که روزی به خاطر ذهن فوق‌العاده‌اش جذاب بود خیلی زود تبدیل می‌شود به چهره‌ای منفور که از زیر دستانش سوءاستفاده می‌کند و بعد با ابزار قدرتش می‌خواهد آنها را مطیع نگه دارد و وقتی آنها می‌لغزند تصمیم غلط آنها را در برابر روش خودش قرار می‌دهد و خودش را توجیه می‌کند که من امتیازهای بیشتری دارم! او به سادگی می‌تواند با قاتل روسی پیوند بخورد تا ثروت کثیف او را به دارایی خودش اضافه کند آن هم برای اهدافی مثل حفاظت از طبیعت! می‌تواند با کلاه گیس و اغواگری‌های زنانه به سراغ ثروتمندان برود و دستش را بلند کند تا شاهین ثروتمند عرب روی دستش بنشیند و البته باز هم برای حفاظت از طبیعت!

مخاطبی که صبح باید برای کسب درآمد حداقلی به سر کار برود وقتی می‌بیند که مایک می‌تواند برای فرار از زندان و همچین به زندان فرستادن چاک به سادگی سه میلیارد دلار را نادیده بگیرد، از یک طرف درست مثل آن که به تماشای یک ملودرام عاشقانه نشسته باشد، در لذت خاص این لحظه شریک می‌شود. گذشتن از دارایی و ثروت برای رسیدن لجوجانه به هدف.(واقعا کدام ما تجربه مشابهی نداشته‌ایم؟ حالا درست است که سه میلیارد نداشته‌ایم تا از دست بدهیم اما بالاخره از خیر چند تومنی گذشته‌ایم، نگذشته‌ایم؟) وقتی بابی طی چند روز از اوج به زیر می‌آید و شرکتش را دو دستی به مایک تقدیم می‌کند از یک سو از بقای ثروت لذت می‌بریم بی‌آن که برای‌مان مهم باشد چه کسی شرکت را هدایت می‌کند؟ (واقعا برای شما که از داشتن تلفن همراه اپل یا دیگر محصولات آن لذت می‌برید؛ تفاوتی دارد که استیو جابز شرکت را هدایت می‌کند یا دیگری؟ برای‌تان فرق می‌کند که جابز چطور از اپل حذف می‌شود و دوباره به آن باز می‌گردد؟) اما در برابر چاک حس غریبی داریم. او یک ریاکار به تمام معناست که بهانه‌ی همه‌ی کثافت‌کاری‌هایش حمایت از حقوق شهروندان است! ریاکار چون حمایت از حقوق شهروندان وظیفه خوب و هدف والایی است اما وقتی یک ریاکار لباس دادستان را می‌پوشد؛ ما خیلی مطمئن نیستیم که نفع کارهای او توی جیب چه کسی می‌رود. آیا بر سوءاستفاده‌ی او باید چشم ببندیم چون مبلغ ناچیزی از سوءاستفاده‌ی او بالاخره توی جیب ما رفته است؟ چاک دقیقا در محل تلاقی زر و زور و تزویر ایستاده است. سقوط او قطعا به نفع ما نیست اما پیروزی او هم انگار بتن‌های بنای استبداد را محکم‌تر می‌کند. ترسناک است.  

برچسب‌ها:

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها