تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۱۱/۱۷ - ۰۳:۵۶ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 130440

سینماسینما، جابر تواضعی

نگاهی به «روز صفر» ساخته سعید ملکان/ جدال در آسمان

اولین تجربه کارگردانی سعید ملکان که در مقام گریمور و تهیه‌کننده، کوله‌بار چگال و قابل اعتنایی دارد، فیلم گرم و جان‌داری است. یک فیلم جاسوسی که نمی‌شود از اطلاق کلمه «خوش‌ساخت» به آن دریغ کرد. به استناد تجربه‌های قابل اعتنا و البته شرایط و امکانات پیش روی ملکان، او بر خلاف روال جاری سینما به‌جای یک کار جمع‌وجور، ژانر سخت و پردغدغه اکشن را انتخاب کرده است.

سوژه «روز صفر» واقعی است؛ داستان عبدالمالک ریگی و دستگیری‌اش با نشاندن هواپیمایی که از آسمان ایران عبور می‌کند. سوژه‌ای که پارسال هم نرگس آبیار در «شبی که ماه کامل شد» به آن پرداخته بود و با وجود حاشیه‌ها نمی‌شد ارزش‌های سینمایی‌اش را نادیده گرفت.
این‌که دلیل اقبال اهالی سینما و برخی فیلم‌سازان خاص به برخی از موضوعات و این بار یک سوژه مشخص چیست، می‌تواند موضوع تحقیق و یادداشت‌های متنوعی باشد. آبیار با وجود عدم پرهیز از صحنه‌های اکشن، جذابیت اصلی کارش را روی جذابیت‌های ملودرام کار بنا کرده بود. دیدن وجوه عاطفی و عاشقانه تروریستی مثل برادر عبدالمالک ریگی به‌خودی‌خود جذاب است. اما «روز صفر» اصل ماجرای دستگیری ریگی توسط یک پلیس ایرانی را دست‌مایه قرار داده؛ داستانی که همه کلیت و پایان آن را می‌دانیم و همین ریسک کار را بیش‌تر می‌کند.
همین است که فیلم‌ساز ترجیح داده با اطلاعات قطره‌چکانی ما را در این توهم که شخصیت اصلی یک قاچاقچی بین‌المللی است نگه دارد و از نیمه دوم ماجرا را کم‌کم باز کند.

در سینمای ایران برای یک پلیس بین‌المللی، نمونه تیپیک برجسته‌ای نداریم و به‌رغم ارزش‌های بازی امیر جدیدی در این شمایل، نتیجه یک سوپرمن همه‌چیزدان و شکست‌ناپذیر با توانایی‌های خارق‌العاده و قابلیت طی‌الارض هوایی و زمینی از کار درآمده که در آخر فقط با چند خراش سطحی روی گونه از دل همه درگیری‌هایی که یک‌تنه به همه آن‌ها وارد می‌شود، بیرون می‌آید. اما به‌هرحال نتیجه از «شخصیت» دور است و در حد تیپ باقی می‌ماند.

سکانس پایانی فیلم و رودررویی بی‌مزه این پلیس و ریگی در هواپیما هم که می‌توانست بخشی از این مشکل را حل کند، عملاً به بزرگ‌ترین گاف فیلم تبدیل می‌شود و نه انتظار ما را از پایان‌بندی مرسوم این ژانر برآورده می‌کند، نه از فیلم‌نامه بهرام توکلی که او را به لحاظ کردن جزئیات در فیلم‌ها و فیلم‌نامه‌هایش می‌شناسیم.

نگاهی به «ابر بارانش گرفته» ساخته مجید برزگر/ پلنگ صورتی به روایت مارکز

«ابر بارانش گرفته» فیلمی است متعلق به سینمای مستقل که به‌هیچ‌وجه انتظار مخاطبان فیلم‌هایی از این جنس را هم برآورده نمی‌کند و مثل اسمش در حد یک اثر سانتی‌مانتال و احساساتی باقی می‌ماند. فیلم‌نامه به‌وضوح وام‌دار ادبیات و مخصوصاً قالب داستان کوتاه است، اما – بدون این‌که قصد توهین به ساحت ادبیات را داشته باشم- در حد یک داستان کوتاه باقی می‌ماند. قصدش استفاده از ظرفیت‌های این ژانر ادبی با گوشه چشمی به آثار مارکز و رئالیسم جادویی بوده، اما حاصل کار هرچه که هست، سینما نیست.

شخصیت‌پردازی این پرستار جان برکف و نوع روابطش با مریض‌ها، همسر و فرزندان پیرمرد، آنکارد، غیرواقعی و سطحی است و فارغ از میزانسن‌های مینی‌مالیستی و ساده و جذاب فیلم، گفت‌وگوهای شبه‌رئالیستی طولانی‌اش که به شاخصه‌ای از فیلم‌هایی از این دست تبدیل شده، ملال‌آور و توخالی است و بخش زیادی از آن بدون کارکرد و قابل حذف است. جلوه‌های ویژه کار هم وصله ناجوری است بر فیلم‌برداری و قاب‌بندی‌های خوب و چشم نوازش.

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها