تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۶/۰۹ - ۰۰:۱۰ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 107425

سینماسینما، حمیدرضا گرشاسبی

از نام فیلم شروع کنیم. نام پیشانی‌نوشت فیلم است. نشانه‌ای است بر روترین لایه فیلم تا به واسطه‌ای ـ و پیش از ملاقات با خود اثرـ کمی آشناییِ زودهنگام را تجربه کنیم؛ «در جست‌وجوی فریده». قبل از این‌که به فیلم وارد شویم و بیشتر بشناسیمش، با شنیدن این سه کلمه حدس می‌زنیم فریده گم شده است. او به‌احتمال و بر اساس حدسمان، باید عنصر غایب فیلم باشد. کسی که دیگرانش در پی‌اش هستند. او گم شده است و بقیه به دنبالش. به جست‌وجویش برای پیدا شدنش. اما فریده در همه فیلم حضور دارد و اتفاقا حضوری پرقدرت دارد. اما در شرایط ایده‌آل نیست. ایده‌آل او بودن در یک خانواده است. پدری و مادری واقعی و از یک خون. شادی و خنده و گریه با هم. حالا که او گم نیست و بقیه گم‌شده‌اند، «در جست‌وجوی فریده» معنایی می‌دهد؟ او که پیداست. اما باید با فیلم پیش رفت که بفهمیم که او گم‌شده واقعی است و اسم فیلم مسمای درستی دارد. گم‌شده در خویش. تک‌افتاده و تنها. بی‌پناه. مبرا از سایه‌های مهربانِ مادری، دستگیری‌های پدری. دورافتاده از کمک‌حالی خواهرانه، پی‌گیری‌های برادرانه. و بسیار بسیار دور از خاستگاه و محل پیدایش خود. فرسنگ‌ها فرسنگ دور. دوری هم از لحاظ جغرافیا که نمودش کاملا عینی است و هم بیولوژیکی که آن زیر‌ها پنهان است. و وقتی به چشم می‌آید که چشمان فریده پر می‌شود از اشک. این اشک‌ها که به گفته خودش در تمام لحظه‌های زندگی‌اش حضور دارند، سریع‌ترین و صریح‌ترین اعتراض اوست به این گم‌گشتگی، گم‌شدگی. به اسم فیلم که دوباره برگردیم، فیلم توجه می‌دهد که چه نام درستی برای خود انتخاب کرده. فریده باید بگردد، جست‌وجو کند، راه بیفتد، آدرس به آدرس برود تا خودِ گم‌شده‌اش را پیدا کند. و پیدا هم می‌کند خودش را. این پیدا شدنش، رهایی برایش می‌آورد. در پایان، آن‌چنان‌که او در خیابان رکاب می‌زند و باد به موهایش می‌اندازد، پیداست که حالا دیگر آن خیابان‌ها، خیابان‌های او هستند. باد حالا مال اوست؛ تمام‌عیار و شادان. حتما امروز دیگرگونه رکاب می‌زند. دیگرگونه نگاه می‌کند به غروب، به شب، به آسمان. حتی اگر خوب‌تر ببیند، با آن همه نوری که در آسمان هست، ستاره‌ای هم در آسمان می‌بیند که ستاره اوست.

به موضوع فیلم نگاه کنیم. حرفی تکراری می‌زنم و آن این‌که فیلم‌ساز مستند اگر موضوعی بدیع و جذاب را برای کارش انتخاب کند یا پیدا کند، بیشتر از نیمی از موفقیت را خودبه‌خود طی کرده است، چراکه این‌جا ـ در این شیوه بیانی برای یک فیلم ـ آن‌چه اهمیتی فوق‌العاده دارد، چسبیدن به موضوعی ـ یا به بیانی ساده‌تر، سوژه‌ای ـ است که قابل دیدن و شنیدن به نظر می‌رسد. برعکس سینمای داستانی که پرداخت و چگونگی روایت یک داستان، اصل ماجراست. چراکه به نظر می‌رسد هیچ‌ چیز تازه‌ای زیر آفتابِ عالم نیست. پس آن‌چه برای فیلم‌ساز می‌ماند، نوعِ پرداختن به داستان‌های کهنه است. اما در سینمای مستند کمی اوضاع فرق می‌کند. این‌جا خودِ موضوع اهمیتی اساسی دارد و هر قدر که موضوع تازه‌تر و بدیع‌تر و ناشناس‌تر باشد، قدر بیشتری هم می‌بیند. «در جست‌وجوی فریده» شخصیت نوظهوری ندارد. تازه نیست. ناشناس نیست. قبل‌تر زیاد مثل او دیده‌ایم. همین حالا اگر دست دراز کنیم و روزنامه‌ای را تورق کنیم و به صفحات حوادثش نگاه کنیم، به ستونی برمی‌خوریم با عنوانِ همیشگی جویندگان عاطفه. شخصیت اصلی این ستون‌ها کودکی بزرگ‌شده است که هم‌چنان در کودکی‌های خود مانده است. و حالا که شرایطی پیدا کرده که می‌تواند به چیزی به عنوان هویت خود فکر کند، جست‌وجو برای بودن با والدینش را آغاز می‌کند. همه این‌ها روزی در راه مانده‌اند و حالا در راه می‌شوند تا به اصل خود برگردند. ظاهرا برای خیلی‌ها که در چنین شرایطی نیستند (بودن در خانواده واقعی و خونی خود) این همه اصرار برای پیدا کردن ریشه‌ها، سخت درک می‌شود، اما این‌ها از هر فرصت برای پیوستن به خانواده خود استفاده می‌کنند. هم‌چنان‌که فریده کونینگ نیز همین کار را می‌کند. «در جست‌وجوی فریده» مثل همین ستون‌ها عمل می‌کند. حتی یکی از این ستون‌ها در روزنامه خراسان عاملی شده برای حرکت فریده در جست‌وجوی کسانی که روزی او را رها کرده‌اند. اما این‌جا فریده با یک سفر قرار است با سه خانواده، آن هم به موازات یکدیگر دیدار کند. همه این خانواده‌ها مشتاق‌اند گم‌شده‌شان را پیدا کنند. و تعلیق کار در همین است که کدامشان به این گم‌شده خواهند رسید. از این حیث که فریده نیز مثل ما در این فردای نامعلوم و گنگ گرفتار شده و روز موعود روزِ پراحساسی خواهد بود، فیلم راهی متفاوت را پیش می‌گیرد. حالا فقط فریده نیست که دغدغه پیدا کردن گم‌شده‌اش را دارد. آن‌ها نیز چه بسا بیشتر دغدغه‌مند به نظر می‌آیند. اکنون در آن سو نیز واقع شده‌ایم. می‌بینیم که آن طرف خط نیز دارند خودشان را بیرون می‌ریزند. اتفاقِ اصلی را مرور می‌کنند. آن شب و آن روز را دوباره تصویر می‌کنند. مقصرها و عاملان در مظان اتهام قرار می‌گیرند. وکیل مدافع‌هایشان به صحنه می‌آیند. طرف‌ها به جان هم می‌افتند. اما فریده بیشتر شاهدی ساکت است که حرکات و بروزات آدم‌ها را فقط نگاه می‌کند. او فقط گم‌شده در خود نیست. گم‌شده در ترجمه نیز هست. به‌درستی نمی‌داند دارد چه اتفاقاتی می‌افتد. اما همین‌جاست که جذابیت دنبال کردن فیلم بیشتر می‌شود. همه خود را بیشتر از دیگری باعاطفه‌تر جلوه می‌دهند و همه خود را کمتر از دیگری در به وجود آمدن چنین رویدادی ـ رها کردن فریده ـ مقصر می‌پندارند. از راز‌ها تا دروغ‌های آنان، دخترکی است شش ماهه که لحظه‌ای با شکلی از نامهربانی بشری روبه‌رو شده و از دایره خانواده‌اش بیرون افتاده. دخترکی که دیگر دختربچه نیست، زنی است در آستانه ۴۰ سالگی و بیشتر از همیشه در اشتیاق پیوستن به ریشه‌هایش. دنیای امروزین و پیشرفت‌هایش کار را ساده می‌کند و البته تلخ. دنیای نوین اهل شوخی و تعلیق نیست. شفاف است. همه چیز زود روشن می‌شود. او در این‌جا هم‌خونی پیدا نمی‌کند، اما خود را پیدا می‌کند. با ترس‌هایش خداحافظی می‌کند و فریده را در خودش می‌یابد. این پاداش سفر است

منبع: ماهنامه هنروتجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها