تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۶/۰۲ - ۱۷:۳۱ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 119688

سینماسینما، رویا فتح‌الله‌زاده

فیلم «پنج» مستند داستانی‌ای در حوزه دانش مردم‌شناسی به شمار می‌آید که بدون به‌کارگیری گفتار متن یا دیالوگ‌هایی که بیان‌گر اندیشه و باورهای نویسنده و کارگردان باشد، با زبان تصویر روایتی از زیست‌جهان پیرمردی شَعرباف در شهر یزد را بازگو می کند. فیلم برشی از زندگی واقعی پیرمرد شَعرباف را به شکل یک داستان روایت می‌کند و در این میان می‌کوشد به‌ طور غیرمستقیم، فرهنگ و آداب و رسوم و جاذبه‌های گردشگری شهر یزد را برای مخاطبان معرفی کند. شَعربافی یکی از هنرهای قدیمی مردم ایران به‌ویژه یزدی‌ها به شمار می‌آید. در شهر یزد، مجموع مشاغل نساجی سنتی (دارایی‌بافی، احرامی‌بافی) را که به وسیله دستگاه سنتی بافندگی بافته می‌شود، شعربافی می‌نامند. فیلم به‌خوبی قواعد فیلمنامه‌ای را رعایت کرده است. ما در ابتدا زندگی عادی و روزمره پیرمرد را می‌بینیم که ریتم آن با ضرباهنگ ساعت قدیمی‌اش هماهنگ است.

پیرمرد هنگام شعربافی، انجام آن را با صدای ثانیه‌های ساعتش هماهنگ می‌کند. او از این طریق، نوعی هارمونی را در زیست‌جهانش خلق کرده است. نکته قابل توجه، خلاقیت کارگردان در به‌ تصویر درآوردن جاذبه‌های فرهنگی شهر یزد است. به این‌ صورت که پیرمرد سوار بر دوچرخه می‌شود و ما با حرکت او یزد و زندگی روزمره مردمش را نظاره می‌کنیم. اما پرده دوم فیلمنامه زمانی آغاز می‌شود که ساعت پیرمرد از کار می‌افتد. در سکانسی از فیلم دوربین در نمای بسته حرکت رفت و برگشت پاندول ساعت را نشان می‌دهد که به ‌طور ناگهانی متوقف می‌شود. پیرمرد از کارش دست می‌کشد و با تعجب به ساعت نگاه می‌کند. سپس تصاویری از مردم یزد در حرفه‌های مختلف را می‌بینیم که از کار دست کشیده‌اند و به نقطه‌ای نامعلوم خیره شده‌اند. سکانس مربوط به از کار افتادن ساعت پیرمرد معنایی عمیق در خود دارد. پس از متوقف شدن ساعت، ریتم زندگی پیرمرد دچار اختلال می‌شود. او نمی‌تواند فعالیت‌های روزمره‌اش را انجام دهد و این نامتوازن شدن نه‌تنها در زندگی پیرمرد، بلکه در ماهیت زندگی مردم یزد نیز ایجاد می‌شود. او می‌کوشد ساعت‌هایی دیگر را جایگزین ساعت قدیمی‌اش کند، اما هیچ‌کدام نمی‌توانند هارمونی را به زندگی‌ او بازگردانند. فیلم، ساعت قدیمی پیرمرد را به عنوان عنصری از بافت سنتی یزد معنا می‌کند و آن‌چنان این بافت سنتی هارمونی و توازن دارد که با خدشه‌دار شدن یک عنصر از آن بقیه عناصر آن نیز دچار اختلال می‌شود. بنابراین با توقف ساعت پیرمرد می‌بینیم که ریتم زندگی در شهر به هم می‌ریزد و عشق‌ و محبت‌ها به جدایی و مشاجره بدل می‌شود. پیرمرد احساس افسردگی و درماندگی می‌کند تا این‌که یک روز در کاسه آب، نقش نمادین خورشید را می‌بیند و این‌گونه نقطه عطف دوم فیلم و فصل گره‌گشایی فیلمنامه رقم می‌خورد. او به زیرزمین خانه‌اش می‌رود و مجسمه سفالی خورشید را می یابد و بر دیوار مغازه‌اش نصب می‌کند. خورشید در ایران باستان جایگاه و احترام خاصی داشته و همواره مورد ستایش قرار می‌گرفته است. خورشید نزد زرتشتیان نمادی از روشنایی و فروغ و چشم اهورا مزدا به شمار می‌آید. بنابراین پیرمرد با دیدن نقش خورشید در کاسه آب، دلش روشن می‌شود و از آن پس با شنیدن ضرباهنگ قلبش و گوش دادن به ندای درونی‌اش که برآمده از هویتش است، به جریان عادی زندگی‌اش بازمی‌گردد.

منبع: ماهنامه هنروتجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها