تاریخ انتشار:1398/05/06 - 17:18 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 117711

سینماسینما، الناز راسخ

با کیفی سنگین و پیشانی چروک‌خورده از تابش بی‌رحم آفتاب بعضی ساعات این روزها که گاه یادآور چله تابستان است، خسته خود را به کافه‌ای در خیابان کریم‌خان می‌رسانم. پشت شیشه‌ای دودی‌رنگ، روی صندلی چوبی می‌نشینم. قهوه‌ای سفارش می‌دهم و به عبور آدم‌ها می‌نگرم. کسی دست در دست دیگری، یکی سراسیمه از خیابانی عبور می‌کند، چند نفری آن سوتر از زدوخوردهای بازی فوتبال روز قبل می‌گویند و… با صدای برخورد فنجان قهوه با میز نگاهم را به دختر جوانی می‌دوزم که با لبخند از من دور می‌شود و به سمت میز دیگری می‌رود.

فنجان سپیدرنگ را در مقابل صورتم کمی می‌چرخانم. سعی می‌کنم قبل از چشیدن طعم تلخش، عطرش را به مشامم برسانم. چشم‌هایم را می‌بندم و با اولین قلپ همچون مادلینی که مارسل را به آغاز رویاهایش برد، این طعم مرا به دهکده کوچکی در چین می‌برد که دختری با قهوه نقاشی‌هایی زیبا خلق می‌کند و با فروش آثارش قطعه‌ای زمین خریداری می‌کند تا قهوه پرورش دهد. موسیقی آرامش‌بخش شرقی در میان سبزی گیاهان قهوه در میان نوازش بادی ملایم به گوش می‌رسد.

ذره‌ای دیگر از فنجان می‌نوشم. این‌بار در مقابل قهوه‌جوشی عتیقه می‌ایستم که میراث خانوادگی مردی عرب‌زبان است. دو مرد جوان از راه می‌رسند و در بحبوحه اعتراضات خیابانی درِ مغازه را به‌زور باز می‌کنند و قهوه‌جوش را به یغما می‌برند. حامد (مرد عرب‌زبان) از راه می‌رسد تا مانع این دستبرد شود، اما قدرت بدنی جوان‌ها بر میان‌سالی او می‌چربد و ناکام بر زمین می‌افتد. جوان بخت‌برگشته از آن‌جا که شانس هیچ‌گاه همراه او نبوده، کیف و مدارک شناسایی‌اش را در مغازه جا می‌گذارد تا حامد آرام گرفتار خشمی که سال‌ها سعی در مهارش داشت، شود و تا پرتگاه جنون پیش رود.

دیگر چیزی از فنجان باقی نمانده! شاید آخرین قلپی است که سر می‌کشم. مرد جوانی زیر باران به‌سرعت می‌دود تا از مهلکه‌ای جان سالم به در برد. او عاشق قهوه است، تنها داستانی که مدام برای دیگران تعریف می‌کند، قصه چوپانی است که سال‌ها قبل قهوه و خاصیت و تاثیرش را کشف کرده بود؛ قهوه‌ای که نجات‌بخش و روح‌افزاست.

فنجانم خالی شده. به خطوط ته فنجان با دقت می‌نگرم. حرف‌های حامد با این مضمون در گوشم می‌پیچد: «زندگی گاهی عجیب و غیرقابل پیش‌بینی است، اما تمام رویدادها با طناب نازکی به هم متصل هستند. تنها کافی است این اتصال را پاره نکنیم.»

تمام این قصه‌ها با طناب نازک قهوه به هم متصل هستند. قهوه نماد و نشان‌گر راه درست است. هر جا تیرگی و تاریکی تمام جهان آدمی را فرا می‌گیرد، قهوه و عشق به آن چون نوری از دل تاریکی‌ها عبور می‌کند تا آدم‌ها قبل از سقوط به خود آیند و از پرتگاه دور شوند.

«قهوه»، آخرین ساخته کریستیانو بورتونه، شبیه نشستن در کافه‌ای برای ساعتی است تا از هیاهوی این زندگی بی‌دروپیکر خود را دور کنی و به آرامش برسی. فیلمی آرام با نگاهی فلسفی به جزئی‌ترین و عادی‌ترین پدیده این روزهای ما، یعنی نوشیدن قهوه. مزه تلخش یادآور مصایب زندگی است، ترشی‌اش همان صبری است که برای رستگاری ایوب‌وار باید متحمل شد و شیرینی‌اش لحظه آسودگی و رهایی از این دردها و رنج‌هاست. نگاهی که بورتونه به قهوه و نوشیدنش دارد، حاصل نگاه متفاوت و فلسفی او به پدیده‌های به‌ظاهر ساده زندگی است که بی‌توجه از کنارشان عبور می‌کنیم و فرصت یافتن معنای آن‌ها را از خود دریغ می‌کنیم.

داستان «قهوه» بسیار ساده است. عشقی ساده میان آدم‌های این فیلم در جریان است. جاه‌طلبی‌های این آدم‌ها را در آثار دیگری بارها دیده‌ایم. دعواها، شک‌ها، بی‌اعتمادی‌ها و سرزنش‌هایی بهتر و پرداخته‌شده‌تر از آن‌چه را در این فیلم می‌بینیم، در بهترین آثارِ بزرگ‌ترین کارگردانان جهان دیده‌ایم. اما آن‌چه این فیلم را از مابقی آثارِ هم‌مضمون خود جدا می‌سازد، شیوه پرداخت ساده به آن موضوعات است. نگاهی عمیق که ما را متوجه معنای زندگی می‌کند تا در دوراهی انتخاب میان خیر و شر، رو به سوی خیر کنیم تا از رستگاری باز نمانیم.

از ویژگی‌های مثبت فیلم ریتم نسبتا مناسب آن است که مخاطب را خسته نمی‌کند. بورتونه این میزان از موفقیت خود در همراهی مخاطب تا پایان کار را وام‌دار مهارت تدوین‌گر خود، کلادیو دی مارو، است. دی مارو با مهارت خود در برش نماهای مختلف و چینش مناسب آن‌ها از پرت شدن ناگهانی مخاطب و دور شدن از فضای قصه جلوگیری می‌کند.

خلاصه آن‌که اگر خواهان دمی آرامش و تامل هستید، این فیلم می‌تواند دست شما را بگیرد و به بهشتی پنهان در موسیقی شرق ببرد. او قول می‌دهد که پس از بازگشت آن آدم سابق نخواهید بود، چراکه این‌بار به گونه‌ای نو می‌اندیشید و می‌نگرید.

منبع: ماهنامه هنروتجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها