تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۵/۰۶ - ۱۴:۲۹ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 93165

جواد مجابی در روزنامه ایران نوشت : روزهای من اصولاً شبیه هم نیستند. ولی نمای کلی یک روز من بخصوص روزهای آخر هفته ام اینطور ترسیم می شود که اصولاً بعد از صبحانه ای که حوالی ساعت ۹ صبح می خورم، به کتابخانه ام می روم و می نشینم روبه روی مانیتور و شروع می کنم به کار کردن تا ساعت یک بعدازظهر. سر ساعت یک ظهر ناهار می خورم و بعد از آن هم دوساعتی استراحت می کنم و در این ساعت استراحت و خواب قیلوله تاحد امکان به هیچ تلفن و پیام و پسغامی نه تنها جواب نمی دهم، بلکه ممکن است از کسی که تلفن زده دلخور هم بشوم. از حدود ساعت ۴ هم معمولاً دوباره شروع می کنم به نوشتن یا تصحیح کتاب هایی که در دست دارم یا اگر قرار است مقدمه و مقاله ای بنویسم در این ساعت از روز قرار می گیرد.عصر پنجشنبه ام اصولاً به دیدن تئاتر یا رفتن به کنسرت می گذرد، یا اگر فیلم خوبی باشد و دعوتی، حتماً به سینما می روم.
یک نکته ای که باید در پرانتز بگویم این است که اصولاً نمایشگاه نقاشی کمتر می روم. خیلی ها از من می پرسند چرا؟ و حالا فرصت خوبی است که پاسخ بدهم. من ۶۰ سال به تمام نمایشگاه های نقاشی رفتم و هزاران هزار اثر دیدم و دیگر آنچنان ذوقی برایم ندارد به نمایشگاه نقاشی رفتن. ولی همچنان تئاتر و سینما و کنسرت می روم و لذت می برم. اتفاقاً همین چند شب پیش به تماشای تئاتری از یک کارگردان جوان و آینده دار رفتم.
«تو مشغول مردنت بودی» به کارگردانی مژگان خالقی. کارگردان جوان و جسوری که بجد شیفته کارش شدم و بسیار هم تشویقش کردم. کارش بسیار عالی بود و به شیوه کانتور آن را پیش برده بود. بازیگران خوبی هم در آن حضور داشتند که باعث شد در کل از این اجرا بسیار لذت ببرم. علاوه برآن دوستان هنرمندی همچون خانم معتمد آریا و قطب الدین صادقی را به گپ و گفتی دوستانه دیدم و شنیدم که شب خوبی پیش رویمان گذاشت.
من همیشه دوست داشته و دارم که کارهای جوانترها را ببینم. آنها باید بدانند که ما کارهایشان را باعلاقه دنبال می کنیم و اگر نقدی باشد حتماً به گوششان می رسانیم.
مثلاً درباره کنسرت کیهان کلهر یادداشت نوشتم و اگر چه در این حوزه تخصصی نمی نویسم ولی با حس و قلمم نوشتم که از شنیدن و دیدن این اجرا بسیار کیف کردم. خب شب هم که به خانه می آیم ترجیحم این است که از روزی که داشتم خودم را منفک کنم و به عنوان تفریح، برنامه های صدا و سیما را ببینم.
من ماهواره ندارم و هرگز هم دلم نمی خواسته داشته باشم. به نظرم ابتذالی که در شبکه های خودمان هست کافی است و نیاز نیست این ابتذال را با دروغ ها و برنامه های سخیف ماهواره ای دوبرابر کنم. حوالی ساعت یازده هم می خوابم و این می شود یک روز من. این روزها مشغول انجام مراحل پایانی کتابی هستم که ده سال توی کشوی میزم بود و اسمش «خاطرات نسل آخر» است. کتابی ۱۵۰۰ صفحه ای که در واقع خاطرات من در سه بخش از چهره ها و دوستی ها و ارتباطی است که با بزرگان فرهنگ و هنر و ادبیات طی ۵۰ سال کسانی که آنها را یک بار دیده ام.
مثل ذبیح بهروز یا ابراهیم پورداود یا اوژن یونسکو یا پیتر بروک. یا دوستان و خاطره هایم با محصص، شاملو، اسپهبد، ساعدی و دیگران و دیگران. به هر صورت در حال آماده سازی برای ارسال به ارشاد و اخذ مجوز است.اگر ده سال مجوزش را طول ندهند. ما در جوانی آنقدر دیر خوابیدیم که حالا باید زود بخوابیم. آن روزها من تا از روزنامه اطلاعات بیرون می آمدم با دوستانی که همه بزرگان فرهنگ و ادبیات بودند دورهمی های شبانه مان و حرف و بحث های ادبیاتی مان شروع می شد تا صبح. روزگاری بود. همه را نوشته ام. غالب رفاقت ما با دوستان ناشی از همین دورهمی ها بود.

برچسب‌ها:

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها