تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۸/۰۵ - ۱۹:۰۷ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 98529

سینماسینما، ساسان گلفر:

 

«اشیا بیشتر از مردم دوام می آورند» جمله ای است از خورخه لوییس بورخس (۱۹۸۶-۱۸۹۹) که در فیلم «مواجهه» بر زبان شخصیتی می آید و بارها بر آن تاکید می شود. این جمله دریچه ای است به روح و تفکر نویسنده و شاعر آرژانتینی که در اندیشه او اشیا نیز مانند حیوان و انسان از جان برخوردار هستند؛ اشیایی که اگر با انسانی زیاد سروکار داشته باشند، پس از مدتی منش انسان را میگیرند و خلق و خوی او را پیدا میکنند. فیلمنامه این اثر برداشت آزاد از داستانی است با عنوان مشابه از این نویسنده. فیلم «مواجهه» پر است از اشاره ها و جمله های ادبی و ازجمله تاکید بر تصویری از کتاب «هزارتوهای بورخس» که داخل قفسه کتابی در صحنه ای می بینیم. اما این همه تاکید، به دمیدن روح بورخس در فیلم کمک چندانی نکرده است؛ گرچه شاید سبب دوام بیشترش شده باشد. این فیلم در سال ۱۳۸۴ تولید شد و در بیست وچهارمین دوره جشنواره فیلم فجر نمایشی داشت، اما تا اکران هنر و تجربه در سال ۱۳۹۷ غیر از چند برنامه نمایش پراکنده امکان اکران عمومی پیدا نکرد.

فیلم «مواجهه» به عنوان یک اقتباس سینمایی از اثری ادبی با درونمایه های فلسفی، اثر چندان درخشانی محسوب نمی شود، اما این ویژگی و مزیت را دارد که به عنوان یکی از معدود تلاش های اقتباس ادبی در سینمای ایران – ولو ناموفق- قابل ارزیابی و نقد و آسیب شناسی است و از سوی دیگر، بهانه ای مناسب است برای یادآوری دو نام بزرگ؛ یکی خورخه لوییس بورخس و دیگری احمد میرعلایی (۱۳۷۴-۱۳۲۱)، مترجم بزرگی که خوانندگان فارسی زبان را با بسیاری از بزرگان ادبیات جهان و ازجمله بورخس آشنا کرد و فاجعه مرگش نیز یادآور ماجراهای مرموز قتل های دلخراش و ناجوانمردانه در آثار همین نویسنده بود. کتاب «هزارتوهای بورخس» که در لحظه ای از فیلم به آن اشاره می شود، مجموعه ای از داستانهای کوتاه نویسنده آرژانتینی بود که به انتخاب میرعلایی در یک جلد کنار هم قرار گرفتند و «مواجهه» نیز یکی از این داستانها بود. داستان بورخس از دید پسر کم سن و سالی روایت میشود که با پسرعمویش به مهمانی میرود و در مهمانی شاهد یک چاقوکشی است. دو حریف این مبارزه واقعا به خون هم تشنه نیستند. وقتی کاردهای بلندی به دست میگیرند، خودشان هم باور ندارند که قصد جان یکدیگر را  کرده اند. نکته فراطبیعی داستان در افسون چاقوهایی است که روزگاری در دست آدمکشانی قرار داشته که به خون حریفان خود تشنه بوده اند. روح مالکان مرده این دو چاقوی شوم داخل گنجه، در آنها حلول کرده و به چاقوها جان بخشیده است.

فیلم اما با کلوزآپ دو زن، یک مهماندار هواپیما و مسافری که در سالن انتظار فرودگاهی نشسته است، شروع میشود و پس از نمایی طولانی با لنز با فاصله کانونی بسیار بلند از نزدیک شدن خودرویی در هرم گرما همراه با ترانه و تیتراژ آغازین، داستانش با ورود مرد جوانی به فرودگاه کرمان که از آمریکا آمده است، به جریان می افتد. مرد بعد از ملاقات با پسرعمویش در فرودگاه کرمان همراه با او برای رسیدگی به مسئله املاک موروثی به شهر میرود و با شخصیت های آشنای دیرین ملاقات می کند و در این میان تصاویری فلاش فورواردی هم از زاویه دید شخصیتهای مختلف می بینیم که ماهیتی تهدیدآمیز یا هشداردهنده دارند و صدای شخصیت های فرعی داستان را نیز روی بعضی تصاویر می شنویم که بیشتر دکلمه هایی از جملات داستان بورخس هستند و در نیمه های فیلم، مرد جوان به ضیافتی میرود و شخصیت های جدید متعددی وارد داستان می شوند که ماجرایی مشابه داستان «مواجهه» بورخس در آنجا اتفاق می افتد و یکی از شخصیت ها، داستان دارندگان چاقوهای داخل گنجه را حکایت می کند که در اپیزودی چند دقیقه ای تصویر آن را می بینیم؛ اپیزودی که بیشتر به داستان «داش آکل» می ماند که در کرمان قدیم اتفاق افتاده باشد… سرانجام به دو شخصیت مونثی که در ابتدای فیلم دیده ایم، بازمی گردیم و رویاها یا آینده بینی های آنها.

مشکل بزرگی که این فیلم با آن دست به گریبان است، مشکل عمومی سینمای ایران و به ویژه سینمایی است که داعیه تالیف دارد و البته بخش بزرگی از فیلمسازان ما را شامل میشود که -چه در سینمای بدنه و چه در سینمای تجربی- خود را مولف می پندارند. مشکل این است که فیلمسازان ما کارگردانی فیلمنامه ای را که خود نوشته اند، شرط لازم و کافی برای سینماگر مولف بودن می پنداشتند و می پندارند. اگر سعید ابراهیمی فر، نویسنده فیلمنامه، نوشته اش را به نزد کارگردان دیگری غیر از خود میبرد، احتمالا از او می شنید که عموم تماشاگران، دو نمای کوتاه ابتدای داستان را -که اصلا قابل تشخیص نیست دو شخصیت زن خواب هستند یا بیدار یا در حال بیدار شدن- در جریان داستان فراموش می کنند و چه بسا اصلا نبینند تا در پایان از بازگشت به آنها نتیجه ای بگیرند. یا نمایی از عبور سریع اتوبوس و صدای آن در ابتدای فیلم بیشتر به ضعف تصویرپردازی و خطای تدوین می ماند تا چیزی که در یاد بماند و چندین دقیقه بعد بتوان از آن نتیجه گیری کرد.  یا به طور کلی داستان ذاتا پیچیده ای از بورخس برای تبدیل به فیلم نیاز به تعمیق و مقدمات و معناسازی بیشتری دارد، نه اینکه به خیال دراماتیزه شدن، عناصر متعدد و سردرگم کننده ای با آن مخلوط شود که یک تکه اش به مجموعه فیلمهای آمریکایی «مقصد نهایی» شبیه باشد و تکه دیگرش به «داش آکل» یا «شازده احتجاب» و نتوان  انسجامی در آن ایجاد کرد. بازی بسیاری از بازیگران فیلم، ازجمله نیوشا ضیغمی، ستاره اسکندری، پانته آ پناهی ها، حمیدرضا پگاه، حمید میهن دوست و… در این فیلم پر است از حرکات زاید، ری اکشن های غلط و میمیک نامتناسب، تقلید لهجه نادرست و بیان زورکی دیالوگهایی که در دهان نمی چرخد و گاه به صدابرداری استودیویی سینک نشده می ماند. فضاسازی مخصوصا در ضیافت و در سکانس کرمان قدیم به هجویه شبیه شده است و موسیقی سعید شهرام که در لحظه هایی تلفیق زیبایی از موسیقی بومی و غربی به گوش میرسد، به علت افراط در استفاده آزاردهنده می شود. در مجموع، برداشت های شتابزده و سرهم بندی از شاهکارهای ادبی در سینمای ما اغلب به جمله ای از مکبث شکسپیر بیشتر شباهت پیدا میکند: «داستانی پر از خشم و هیاهو که هیچ معنایی ندارد.»

منبع: ماهنامه هنرو تجربه

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها