تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۸/۲۹ - ۱۵:۱۶ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 100208

سینماسینما، شهرام اشرف ابیانه:

 

انارهای له شده بر کف جاده آسفالت بیابانی شاید یکی از اولین مولفه هایی باشد که وجودش در فیلم نشانی از دنیای هزارتوی گونه سازنده «نار و نی» دارد. او در «نار و نی» گویی در گوشمان ورد و افسون می خواند تا خواب زده مان کند. انگار بخواهد ما را به تماشای دنیایی فرا بخواند که پیچیده شده در هاله ای از شعر و فلسفه و عرفان.

این خواب زدگی به پلات اصلی «مواجهه» نیز راه یافته. زنی خواب می بیند و در بیداری باید آنچه را دیده، به عینه تجربه کند و چون تاب تحملش را ندارد، در تصادفی ناخواسته از گردونه روایت حذف می شود. در نمای پایانی، مهماندار هواپیما چشم باز کرده و از هواپیمایی که همه شخصیت های قصه مسافر آن اند، بیرون می رود تا شاید آنچه را خواب دیده، در دنیای بیرون هواپیما زندگی کند.

چیزی که به این جانمایه اضافه شده، کمی لوطی گری است. چیزی در شکل و شمایل داستانی از گذشته که در میانه فیلم روایت می شود. فصلی که در دنیای قدیم می گذرد؛ عصر لوطی ها و قداره کش ها. جایی که شباهت ناگزیری پیش می آید میان «داش آکل» صادق هدایت و مسعود کیمیایی. جایی که عشق هست و خون و مردانگی زخم خورده و جان دادن بر در خانه معشوق ازکف رفته.

فیلم داستان دو دشنه است که پس از گذر چند نسل خود را برای رویارویی تازه ای آماده می کنند. این تم اصلی داستان بورخس هم هست که فیلم از آن اقتباس شده. مسئله اما به این سادگی نیست. ذهنی بودن فضای داستان فیلم به کارهای دیوید لینچ می زند. بیش از همه «بزرگراه گمشده» را به یادمان می آورد. هر چند ابراهیمی فر اصرار داشته باشد تا پیش از ساخته شدن فیلم، آثار لینچ را ندیده است.

به نظر آنچه باعث ذهنی شدن قصه فیلم شده، بیش از آنکه به دنیای سازنده «نار و نی» مربوط باشد، یا الهام گیری احتمالی اش از دیوید لینچ، برمی گردد به جمله ای از قصه بورخس. جایی که از زبان یکی از شخصیت های چاقوخورده قصه «مواجهه» پیش از مرگ می خوانیم: عجیب است. مثل اینکه خواب می بینم.  این خواب زدگی پنجره ای شده برای ورود به دنیای آدم های داستان. انگار بخواهیم از دل خوابی غریب آشفتگی دنیای دوروبرمان را تعبیر کنیم.

جالب آنکه زندگی از دید ابراهیمی فر به خواب گذرایی می ماند که چشم بر هم زدنی تمام می شود. خواب هایی با قصه های کوتاه که به آنی به صحنه پایانی می رسند. فیلم شاید قصه این خواب های گذراست که با هم تلاقی می کنند و حادثه می آفرینند. چیزی که این بن مایه داستانی را جان دار کرده، شاید قصه زن جوانی باشد که از این خواب بیدار شده و نمی خواهد تقدیر پایانی را بپذیرد. غریب آنکه اصرارش به زنده ماندن او را زودتر از باقی شخصیت های قصه از جریان روایت حذف می کند. شاید هم این روایت زنانه پایانی جایی برای خودنمایی در این دنیای مردانه غالب پیدا نمی کند، یا شاید کلیت فیلم انتقادی باشد بر مردانگی ازکارافتاده در دایره ای بسته که خود آلت قتاله چیزی شده خارج این گردونه زندگی افسون زده.

این نکته آخر را با تاکیدی آشکار می بینیم، چون در بخش اصلی روایت تقریبا خبری از حضور زنانه نیست. تنها یک معشوق فراموش شده داریم که به انتظار نشسته تا زنگ در خانه بعد سال ها به صدا درآید. درست مثل قصه های جن و پری که پری روی قصه در زندانش به انتظار شاهزاده چشم به انتظار مانده. پیرمرد به خواب رفته به دیو افسانه ای خوابیده بیشتر شبیه است. خانه دختر به اسارت گاه می ماند. بیرونش به آرامگاهی باستانی همانند است. پسر گویی برای بازدید از یک خاطره مرده سال ها پیش از کف رفته به آنجا آمده.

زن دیگر فیلم دیوانه ای است که جیغ می کشد و گویی زیر لب زمزمه و اوراد می خواند. جالب آنکه دختر قصه دوم فکر می کند تنها راه نجات دیدار با این زن مجنون است. گویی نوعی جنون زنانه دور از دسترس، راه برون رفت از این دایره تقدیر مردانه ای باشد که برای شخصیت های فیلم رقم زده شده. دیداری که البته میسر نمی شود، چون دختر بیش از آن تب آلود و ملتهب است که تاب حقیقت نامکشوف را داشته باشد. به تعبیر فیلمساز شاید مهمان دار در فصل پایانی رازگشای این دایره جنون زده باشد. از این منظر ابراهیمی فر فیلمش را با امید تمام می کند. گویی همه چیز را به ما به عنوان تماشاگر فیلم وامی گذارد. داستان اصلی را ما آن بیرون با انتخاب خود رقم خواهیم زد.

«مواجهه» البته صلابت ساختاری و قدرت سینمایی «نار و نی» را ندارد. بخش دوم و زنانه قصه نیاز به یک ایده قدرتمند داستانی داشت تا این خواب زدگی افتاده بر دنیای آدم های قصه را معنا کند. جذاب ترین فصل فیلم اما بخش قدیمی و داستان لوطی هاست. شباهتش هم به «داش آکل» هدایت و کیمیایی دلنشین درآمده. به همان اندازه اما فصل رویارویی با دشنه در مهمانی در زمان حاضر قراردادی و ساختگی است. نمی توان باورش کرد. آن هم فصلی که یکی از حوادث اصلی در قصه بورخس است. در قصه بورخس دو شخصیت در مهمانی بی جهت برای هم دشنه می کشند. عرق سرد بر تنت می نشیند. انگار ناخواسته به میانه یک منازعه آمده باشی.

«مواجهه» اگر فیلم ارزشمند و قابل تاملی است، به خاطر دنیای اصیل و هنوز بکر است. دنیایی که در پی واکاوی آن تقدیر ناخواسته ای است که در فرهنگ بومی در قالب ارزش های مردانه و لوطی گری ریشه دوانده. دنیایی خیالی که به دنبال دلیلی است برای این همه دیوانگی و آشفتگی. شاید که جواب در انارهای ریخته بر آسفالت جاده ای بیابانی باشد. جایی که همه از آن می گذرند. بی اعتنا به آنکه سرمنشأ راز شاید همان جا باشد؛ جایی که راوی ای ناپیدا این همه را در هزارتویی غریب به هم می بافد.

منبع: ماهنامه هنرو تجربه

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها