تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۰۸/۱۸ - ۱۳:۴۵ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 164071

سینماسینما، حسین عیدی‌زاده

دنیای «هارمونی‌های ورکمایستر» ساخته بلا تار، حالا که پس از ۲۱ سال دوباره به آن نگاه می‌کنی، دنیای غریبه‌ای است. دنیایی که در آن همه‌ چیز در سکون است، هر حرکتی با کندی شکل می‌گیرد و دوربین هم در همراهی با این ریتم لخت، بسیار نرم و آرام حرکت می‌کند و پیچیدگی‌های میزانسنی بلا تار را از چشم پنهان می‌کند. غریبگی دنیای فیلم فقط در سرعت آن نیست، مخصوصا وقتی حالا به آن نگاه می‌کنی؛ در این روزهایی که سرعت بخش جدایی‌ناپذیر یا حتی بگوییم جنبه تعریف‌کننده زندگی شده است و همه‌ چیز با سرعتی باورنکردنی در حال رخ دادن و پیش رفتن است. آنقدر این شتاب زیاد شده که شاید دیگر چیزی به معنای درک زمان معنایی ندارد و فیلم بلا تار، با این حرکت حلزون‌وارش حالا کاری فراتر از یک فیلم از جریان موسوم به «سینمای آرام» انجام می‌دهد. فیلم ما را وادار به ایستادن و نگاه کردن می‌کند. نگاه کردن به شکل گرفتن سایه‌ای بر دیوار و حرکت کردن این سایه، نگاه کردن به دو هیبت کوچک که آرام راه می‌روند و بر سر دوراهی از هم فاصله می‌گیرند و نگاه کردن به تن رنجور و پوست به استخوان چسبیده یک پیرمرد و… زل زدن به چشم مغموم یک نهنگ. اما این چیزها حالا غریبه شده‌اند، همان‌طور که والوشکا، این جوانِ پیرشده فیلم غریبه است؛ حتی کار او هم حالا دیگر کاری غریبه است: روزنامه‌رسانی! کسی دیگر به این فکر نمی‌کند که والوشکایی هست که روزنامه‌ها را مرتب تا می‌زند تا اول وقت به دست خواننده اخبار برسد، چون اصلا دیگر کمتر کسی روزنامه می‌خواند. فقط این هم نیست، دیگر کمتر پیش می‌آید آدمی چون والوشکا در این دوره و زمانه باشد که این‌طور در خدمت اطرافیان خودش باشد و دلش برای آنها بتپد و این رسیدگی به دیگران باعث شده باشد زندگی‌اش روالی تکراری پیدا کرده باشد، درست مثل روند ممتد و یکنواخت حرکت چرخ‌دنده‌های یک ساعت. کمتر شخصیتی در فیلمی از جریان سینمای آرام هست که مثل والوشکا در حال تکاپو و حرکت باشد. حرکت عنصر اصلی وجود اوست. او نمی‌تواند لحظه‌ای بایستد، شاید اگر این کار را انجام دهد دنیا از حرکت بایستد یا اصلا دنیا دگرگون شود. درست همان‌طور که در انتهای فیلم چنین می‌شود و با نشستن او، دنیا هم دیگر از حرکت ایستاده یا دیگر اصلا مهم نیست این دنیا به کجا می‌رود. در چشمان والوشکا ترس و اضطرابی است متفاوت از آنچه امروز در وجود ما هست، ترس و اضطراب ما ریشه در عجله و درک کاذب از روال زندگی دارد، شاید. اما دودو زدن چشم‌های والوشکا و نگاه نگرانش ناشی از ترس عمیقِ عدم ‌قطعیت و ابهام زندگی است، شاید. برای ما همه ‌چیز انگار روشن شده است، برای والوشکا هنوز ابهامی در هستی است که اضطراب او را شکل داده. ما انگار دیگر مطمئن شدیم که معنای زندگی چیست یا اصلا بی‌خیال آن شدیم، شاید. اما برای والوشکا هنوز این معنا در مه فرو رفته و دیده نمی‌شود، برای همین است که آن‌طور به چشم نهنگ خیره می‌شود، انگار در انتظار شنیدن پاسخی از این حیوان عظیم‌الجثه باشد، او هنوز منتظر حل شدن معمای هستی است، شاید.
اصلا گویی همین تفاوت دنیای والوشکا با ما باشد که باعث شده دیگر سیرک سیاری با نهنگی مرده و شازده‌ای نامرئی به دیدن‌مان نیاید، شاید! «هارمونی‌های ورکمایستر» با همه غریبگی‌اش اما آشناست، مخصوصا آنجا که پای ابراز خشم به میان می‌آید، خشمی فروخورده که مانند یک فنر جمع شده و وقتی رها می‌شود، کورکورانه فقط ویران می‌کند و بعدش ناراحتی خاموش را در پی دارد. انگار هر قدر هم که دنیای والوشکا با دنیای ما فرق داشته باشد، این انفجار خشم یکسان باقی مانده، خشمی که در مسیری نادرست جلوه پیدا می‌کند و این در حالی است که وقتی والوشکا و ما، در سکون یا شتاب خود دست و پا می‌زنیم؛ تانک‌ها به شهر می‌آیند و دسیسه‌ها عملی می‌شوند. صدای آمدن تانک‌ها را کسی نمی‌شنود و لیست‌های سیاه را کسی جار نمی‌زند، اما همه می‌بینند که چطور والوشکاها از حرکت می‌افتند، روی تخت می‌نشینند و به نیستی زل می‌زنند و نگاه‌شان مانند نگاه دردمند آن نهنگ مات و بی‌جان می‌شود. این آینده ما هم ممکن است باشد، در زرورق و کادوپیچی دیگر، با رنگ و لعابی دیگر؛ شاید ما در همان حالت مسخ ‌شده والوشکا باشیم، فقط در نسخه‌ای که سرعت جای سکون را گرفته، شاید مسخ‌شدگی ما از این جنس باشد و جای تانک‌ها را ابزارهای دیگری گرفته باشند که اصلا دیده نمی‌شوند و با توهم سرعت و شتاب رو به جلو، ما را در سکون نگه داشته باشند. دنیای والوشکا و دنیای ما با هم غریبه‌هایی آشنا هستند، همان‌طور که دنیای ما با دنیای بعدی‌های‌مان غریبه‌هایی آشنا خواهد بود. ما با توهم آزادی و امید در سکون مسخ‌شدگی به‌سر می‌بریم و تانک‌ها نزدیک و نزدیک‌تر می‌شوند، شاید!

منبع: اعتماد

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها