تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۷/۱۶ - ۱۲:۴۵ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 122749

سینماسینما، ساسان گلفر

دل‌تنگی‌های آدمی را، باد ترانه‌ای می‌خواند

رویاهایش را آسمان پرستاره نادیده می‌گیرد

و هر دانه برفی به اشکی ناریخته می‌ماند

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است

از حرکات ناکرده

اعتراف به عشق‌های نهان

و شگفتی‌های بر زبان نیامده

در این سکوت حقیقت ما نهفته است

حقیقت تو و من

سخنان ناگفته، شگفتی‌های بر زبان نیامده، حرکات ناکرده و عشق‌های نهان که در سروده‌ مارگوت بیگل آمده و زمانی آن را شاملو بزرگ به فارسی برگردانده، در سکوت تک‌تک ما متبلور است و از جمله در سکوت قهرمان فیلم «رضا». اما فقط سکوت نیست. او نیز مانند بقیه همه این دل‌تنگی‌ها و رویاها را هم در سکوت خود ریخته و هم در پرحرفی‌ها و وراجی‌های گاه و بی‌گاه که روی دیگر سکه سکوت است و مکمل و در مواردی، پنهان‌کننده آن.

«رضا» در زمره‌ معدود شخصیت‌های درست پرداخت‌شده و دل‌نشین و دوست‌داشتنی سینمای معاصر ایران است و فیلم شخصیت‌محور «رضا» هم به پیروی از شخصیت محوری آن، از معدود فیلم‌های واقعا شخصیت‌محور و دل‌چسب و تماشایی این روزها. اما آن‌چه این اولین تجربه کارگردانی علیرضا معتمدی نویسنده و بازیگر را حتی تماشایی‌تر و دل‌چسب‌تر هم می‌کند، استتیک و بعد حسانی تصویر و صدای فیلم است که وجه تمایز و تشخص باز هم بیشتری به فیلم می‌بخشد.

رضای این داستان مرد میان‌سالی است با آرزوها و رویاهای فروخورده، معمار شاعرمسلک و نویسنده‌ای میان‌مایه، انسانی مهربان و بامحبت و دوست‌داشتنی و جذاب و عاشق‌پیشه‌ای مأخوذ به حیا. با وجود عشق و علاقه فراوان و دوجانبه با همسرش، فاطی، به خواست او برای طلاق توافقی احترام می‌گذارد و به محضر می‌رود و دوستانه به او فرصت و آزادی انتخاب می‌دهد. به زنان دیگری ابراز علاقه می‌کند؛ از جمله یکی از اقوام و دوستان دوران کودکی که برای دیداری موقت به ایران آمده و محترمانه مانند آن‌چه سال‌ها پیش اتفاق افتاد، او را پس می‌زند تا به دنیای دوردست خود برگردد، دختری مسیحی که او را می‌پذیرد، اما مدتی بعد، سرخورده و دل‌شکسته از بازگشت فاطی به زندگی او، به قهر و پرخاش و فریاد ارتباطش را با رضا قطع می‌کند و هم‌چنین دختر سوارکاری که در واقع زندگی او را نجات می‌دهد. در این میان افسانه‌ای نیز به موازات داستان شخصیت اصلی پیش می‌رود و بر گفتار قهرمان داستان در مقام راوی، بر تصویر جاری می‌شود؛ افسانه پیرمردی که نمی‌تواند بمیرد و داستان عاشقانه او قومی و شهری را پدید می‌آورد. آن‌چه در شخصیت اصلی فیلم تبلور یافته، این ترکیب غریب «ابلوموف» و «دون ‌زوان»، شاید نمودی استعاری از حال و وضع روشن‌فکر امروزی ما باشد؛ آدمی تنها و درمانده و درخودمانده و بلاتکلیف تا آن اندازه که حتی در این‌که چه بپوشد و چرا بپوشد و کجا برود و اصلا چرا برود، مردد است و غم و دل‌تنگی بی‌وقفه و چاره‌ناپذیر خود را پشت پرده‌ای از خوش‌زبانی و شوخ‌طبعی ظاهری می‌پوشاند.

می‌توان حدس زد شناخت و تامل طولانی‌مدت علیرضا معتمدی در این شخصیت، فرایندی که احتمالا از مدت‌ها پیش از نگارش فیلمنامه و برپا شدن دوربین به جریان افتاده، مهم‌ترین برگ برنده این فیلم شخصیت‌محور بوده است. شاید اگر جز این بود، فیلم به سرنوشت اغلب آثار دیگری که نویسنده، کارگردان و بازیگر نقش اصلی آن‌ها یکی بود، دچار می‌شد و اثر ماندگاری از کار درنمی‌آمد. شخصیت رضا در این فیلم، با همان راحتی و آسان‌گیری بی‌غل‌وغش از همان دقایق اول تماشاگر را با خود همراه می‌کند و حتی در سکانس‌های طولانی فیلمی که تقریباً هیچ اوج و فرود دراماتیکی ندارد مخصوصا در یک ساعت اول- مخاطب را از دست نمی‌دهد. معتمدی این شخصیت را، لابد به واسطه آشنایی نزدیک، با همه نوآنس‌های ملایم دل‌نشین آن به‌آسانی درآورده و روی پرده ریخته است و گروه بازیگران را نیز به پیروی از خود در تمام صحنه‌ها به بازی‌هایی احتمالا کمابیش بداهه-روان و طبیعی واداشته؛ طوری که کوچک‌ترین تصنعی در کنش و واکنش بازیگران احساس نمی‌شود.

تصویر فیلم وجه چشم‌گیر دیگری است که هم در نماهای داخلی با طراحی صحنه کیوان مقدم به‌ خوبی و زیبایی خود را نشان می‌دهد و هم در نماهای متعدد خارجی، چه در لوکیشن‌های خوش‌‌آب‌ورنگ شهری آن که به هر بهانه به گوشه و کنار معماری هنرمندانه شهر اصفهان سرک می‌کشد و چه در چشم‌اندازهای چشم‌نواز خارج شهری و البته در لحظه به لحظه این تصاویر، قاب‌بندی هنرمندانه و نورپردازی دقیق و بی‌نقص علی تبریزی رخ می‌نماید. اما در بعد زیبایی‌شناختی و حسانی فقط به تصویر بسنده نشده است. زیبایی‌شناسی صدا نیز تقریبا در هر لحظه فیلم هم‌پای تصویر آن، تماشاگر را در فضای فیلم غرق می‌کند؛ هم انتخاب موسیقی اغلب دارای منشأ درون تصویر از قطعات غربی و ترانه‌های ایرانی و غیرایرانی گرفته تا قطعه‌‌ای از شهرام ناظری روی تیتراژ پایانی و حتی سروده‌های مذهبی- به‌جا و به‌اندازه است و هم افکت‌ها و نواهای طبیعی. این ترکیب تجربه‌ای نادر در سینمای ایران را فراهم می‌آورد؛ تا جایی که از حد لذتی زیبایی‌شناختی هم فراتر می‌رود و حتی حسرت فضاهایی را که تماشاگر احتمالا سال‌هاست از آن فاصله گرفته، در او بیدار می‌کند.

برای تو و خویش چشمانی آرزو می‌کنم

که چراغ‌ها و نشانه‌ها را در ظلماتمان ببیند

گوشی که صداها و شناسه‌ها را در بی‌هوشی‌مان بشنود

برای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد

و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد

و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است

سخن بگوییم.

منبع: ماهنامه هنروتجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها