تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۱۵ - ۱۵:۵۳ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 74093

سینماسینما، منوچهر دین‌پرست:

خانه، خانه نیست. خانه‌ای برای هیاهو و فریبندگی است. پر از شیون و ناله. اما این خانه چیست که همه مرزهای احساسی و عاطفی را درنوردیده و افراد آن را به بازی کشانده است. خانه‌ای اغواکننده که با خلق موقعیت‌های پی‌درپی نه‌تنها مخاطب را در اتمسفری از توهم و رویا رها می‌کند، بلکه نتیجه فیلم را در ذهن مخاطب دائما به تعویق می‌اندازد. شاید همین موقعیت‌هاست که ما را وامی‌دارد که مرزهای احساسی خودمان را به مثابه شیئی باستان‌شناسانه تصور کنیم و همراه و هم‌رأی با کسانی باشیم که ناله و شیون می‌کنند. در همین موقعیت است که میان آن‌چه در خانه رخ می‌دهد، با آن‌چه احساسات ما را با خود همراه می‌کند، پیوندی دیالکتیکی برقرار است. خانه فضای سلطه امر واقع است. امری که گویی دست‌ساز کسانی است که می‌خواهند تاریخ آن خانه را خود رقم زنند، یا واقعیتی را به جای «واقعیت ناب» در ذهن مخاطب فرو کنند. اما پایه حرکت ما واقعیت است. اما این به معنی حرکت بر پایه گفته‌های واقعی نیست. ما بر جسمی در فضایی که هیچ ذهنیت و تصویری از او نداریم، گریانیم، اما در اصل نمی‌دانیم این جسم بی‌جان کدام قلمرو را درنوردیده که این‌چنین همه اعضای خانواده گرد این جسم مقدس جمع شده‌اند. آیا واقعا جسمی وجود دارد که به کام مرگ فرو رفته، یا ما با ذهنیت اعضای خانواده است که پی بردیم جسم بی‌جانی وجود دارد. برای رسیدن به خودآگاهی باید روی واقعیت خانه و جسم بی‌جان تاکید کنیم. پس ما از کدام واقعیت صحبت می‌کنیم؟ و چگونه می‌خواهیم از آن به واقعیت خانه برسیم؟ شاید ما دچار خطای دید شدیم و این خطای دید عمدی است. گویی کارگردان می‌خواهد خانه‌ای را نشان دهد که آن خانه فقط در ذهن او خانه است، اما برای ما قلمرویی از تنش‌ها و کشمکش‌هاست. از سوی دیگر هم می‌توانیم به این خانه نگاه کنیم، چراکه این خانه بر رفتارهای شکننده و پر از فریاد و فغان دختری تمرکز دارد که می‌تواند مکملی بر همان خطای دید ما باشد. دختر خانه می‌خواهد ما را در فضای بین واقعیتی که خود ساخته، با واقعیتی که ما می‌بینیم، حیران و سردرگم رها کند. او با خلق فضایی سراسر ارجاع‌پذیر به گذشته، موقعیت شومی را که بر خانه حاکم شده، آشکار نمی‌کند. او به‌خوبی می‌داند که چگونه فریاد کشد، یا این‌که چگونه دیگران را سرزنش کند و حتی آن‌ها را بازخواست کند. چراکه او می‌داند چه بر سر پدرش رفته و نمی‌خواهد اسرار خانه آشکار شود. راه برون‌رفت برای او قرار دادن مخاطب در فضایی سردرگم و مغشوش است. هر آن چیزی که در این خانه رخ می‌دهد، یا در اتاقی کوچک و کهنه یا حیاطی مندرس و تهی است. تمامی این فضاها هیچ‌کدام مرجعی برای شناخت ما از آن‌چه بر سر خانه افتاده، نیست. ما از خانه به اسرار خانه راهی نداریم. راه آشکار شدن واقعیت نابی که رخ داده، در میان کلمات مبهم و پر از هیاهویی است که دختر خانه سر می‌دهد. حضور ما در خانه گویی امری بی‌معناست. حضوری که نه نشان از وجود ماست و نه نشان از فهمیدن ماست. ما نمی‌توانیم فضای تقدیس‌شده خانه را از سوی دختر بفهمیم. او می‌خواهد با ایجاد ‌هاله‌ای قدسی بر سر خانه خطوط کج و معوجی را برای ما ترسیم کند که حضور ما را در خانه واژگون نشان دهد. شاید بر همین اساس است که نگاه ما به خانه در یک جا نیست. دائما دوربینی که تصاویر خانه را ضبط می‌کند، از سویی به سوی دیگر و از رخی به رخ دیگر کشیده می‌شود. سردرگمی ما در خانه باعث شده جای سوژه با ابژه تغییر کند و ابژه‌ای استعلایی برای ما فراهم سازد؛ ابژه‌ای که سایر اجزای خانه در پی آن قرار گرفته‌اند. دختر در خانه معنای مرگ را نیز به سخره گرفته. او همین ابژه استعلایی را با فریادهای بداهه خود چنان وانمودسازی می‌کند که گویی مرگی که از پیش به دست او رقم خورده، امری عادی است و تمام جیغ و داد او باید رخ دهد. در غیر این صورت فضای استعلایی او با فضای استحماری جابه‌جا می‌شود. فضاسازی‌های فریبنده‌ای که دختر در خانه فراهم می‌کند، طعم مرگ را در کام مخاطب قابل درک نشان می‌دهد. گویی مخاطب پذیرفته که مرگی رخ داده، اما این مرگ نباید به‌عنوان مرکزی برای شناخت واقعیت باشد، بلکه مرگ باید حرکتی از آغاز بر پایان جلوه کند. تمایزی که ما در مرگ در این خانه می‌بینیم، با مرگی که در ذهن داریم، واضح و آشکار نیست. این تمایز را می‌توانیم در موقعیت‌ها بفهمیم. دختری که می‌خواهد جسد پدر در خانه بماند و پس از مدتی آن را به قبرستان ببرند و مردی که نماینده دانشگاه است و می‌خواهد جسد را بنا بر وصیت پدر به کالبدشکافی اتاق تشریح دانشگاه ببرد. فضایی که میان این دو واقعیت شکل گرفته، فضای عجیبی است. گویی اتاق تشریح به همان اندازه برای دختر گران آمده که می‌داند آن اتاق برملاکننده همه اسراری است که در این خانه قرار داشته است. کلید آشکار شدن اسرار خانه در اتاق تشریح دانشگاه است. ممانعت دختر از بردن پیکر بی‌جان پدر به اتاق تشریح گواهی بر آشکارگی واقعیت است. لذت شرورانه‌ای که دختر در مرگ پدر در خانه رقم زده، احساسات شدیدی را در چشم مخاطب قرار می‌دهد که مساحت خانه نه‌تنها بزرگ جلوه می‌کند، گویی تمامی دیالوگ‌ها برای این حجم زیاد است. نیرنگ و ترفندی معماگونه با حس تحقیر از ارتباطی مازوخیستی میان دختر و پدر در خانه رخ داده که با آشکار شدن مرگ پدر به دست دختر و با دیالوگی حق به جانب همان خطای دید را در مسیر مستقیم قرار می‌دهد. هنگام آشکار شدن واقعیت ناب، ساختار ارتباط انسانی که در ذهن داشتیم، همگی فرو ریخته و ما می‌مانیم و خانه‌ای که همه اضلاع یک چندضلعی اند.

ماهنامه هنر و تجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها