تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۲/۲۹ - ۱۶:۵۳ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 86914

سینماسینما، زهرا مشتاق:

در کلاس‌های فیلمنامه‌نویسی بهروز افخمی گفته می‌شد در جهان هیچ قصه ناگفته‌ای وجود ندارد. مهم آن است که این قصه‌های دوباره چگونه تعریف شود.

«برگ جان» یکی از همین قصه‌های تکراری است. بی هیچ خلاقیتی در بازتعریف روایت. در ساده‌ترین بیان ممکن فیلم شوری در دل نمی‌اندازد  و نفست را در هیچ کجای فیلم در سینه حبس نمی‌کند. نه قصه تازه است و نه روایت. فیلم چند عکس قشنگ دارد. مثل مردی که در پهنای دشت و بر خطی عمود بر زمین خوابیده است. برداشت زعفران در شب. چیدمان زیبای گل‌های زعفران بر پارچه‌ای سفید. نمای نخ‌ریسی زن روستایی. تصویر حیاط و باغچه و درخت زیبای انار و تصاویری از این دست. اما یک فیلم تنها با عکس‌های قشنگ ساخته نمی‌شود. اگر قرار به دیدن تصاویر زیبا بود، به جای تماشای فیلم، مخاطب راهی یک گالری عکاسی می‌شد. وقتی می‌گوییم فیلم، از گونه‌ای مشخص از هنر صحبت می‌شود که برگرفته از مجموعه‌ای عناصر است که حاصل نهایی آن تبدیل به فیلم می‌شود. چه داستانی و چه مستند. و باید پذیرفت هر شاخه از فیلم با الزامات خاص خود تعریف می‌شود و شکل می‌گیرد. درست مثل نوع صدادهی حنجره یک خواننده است. از یک خواننده تنورخوان در اپرا نمی‌توان انتظار داشت پاپ بخواند. یا نمی‌توانیم از خواننده پاپ تقاضای خواندن تصانیف سنتی داشته باشیم. بعضی سوژه‌ها در روایتی مستند، به شکل درست‌تری روایت می‌شوند. هم‌چنان‌که برای مثال یک سوژه فانتزی در قالب انیمیشن زیباتر و باورپذیرتر ارائه می‌شود.

«برگ جان» خرده‌روایت‌های جامانده از یک قصه مستند درباره زعفران است. تکه‌هایی که به شکل خیلی مشخص، فیلم‌ساز علاقه‌مند به بیان آن بوده است. بخش‌هایی که به هر دلیل امکان گنجانیدن آن در آن فیلم مستند مهیا نشده است. دلایلی که می‌تواند از گونه‌گونی دو فرهنگ متفاوت نشئت گرفته باشد. تفاوت‌هایی که گاه حتی به تعارض نزدیک شده است. درست مثل پلان آغازین «برگ جان»؛ آن‌جا که پیرمرد روستایی برای چندمین بار در پلانی که معلوم است بارها تکرار شده است، به دست و پای خر خود پارچه‌ای می‌بندد تا حتی غباری از زمین همسایه کناری با خود نبرد. یا جایی که پیرمرد روستایی با غیظ می‌گوید تو از زمستان هم بی‌رحم‌تری. پیرمرد روستایی نمی‌تواند قبول کند که چگونه ممکن است کسی به بریدن یک درخت زنده رضایت دهد. آن هم برای یک چیزی که دروغ است. برای تبدیل کردن واقعیت به دروغ. برای همین است که با خشم می‌گوید این چه شغل مزخرفی است که شما دارید. همه کارتان قلابی است. خانه ویران در فیلم درست شده است. حوض بی‌آب در فیلم تبدیل به باغچه‌ای زیبا شده است. درخت انار بریده شده و تا چند روز دیگر خشک خواهد شد. چرخ نخ‌ریسی و مستطیل پرآب و همه چیزهای دیگر بعد از فیلم از بین می‌رود و از یک هستی دروغین به ذات فناشده خود برمی‌گردند و همین است که مرد روستایی را از درک این اندازه از دروغ ناتوان و عصبانی می‌کند. «برگ جان» بازمانده از یک مستندی است که نتوانسته این چیزها را در درون خود جای دهد و فیلم‌ساز گویا خود را موظف به بیان این تکه‌ها می‌داند. درست مثل کسانی که انگار در فیلم کوتاهی که از یک موضوع ساخته‌اند، مجالی برای گفتن همه چیز پیدا نکرده‌اند. و حال همان موضوع را در قالب یک داستان بلند دوباره‌گویی می‌کنند.

قصه، داستان تازه‌ای برای روایت ندارد. یک گروه فیلم‌ساز که در جایی مشغول ساخت فیلم است و بیرون و درون صحنه در هم تنیده می‌شود. روایتی هزار بار دیده‌شده که هیچ انگیزه‌ای برای تماشای مجدد برنمی‌انگیزد. یا رابطه زن و مرد جداشده از هم. یا تلاش برای خریدن یک آپارتمان و تصمیم برای فروختن آن.

«برگ جان» شاید این یادآوری مهم باشد که بعضی در روایت مستند، استادانه‌تر عمل می‌کنند. هم‌چنان‌که هر داستانی‌سازی توان روایت گونه مستند را نیز ندارد. گرچه باید تاکید کرد برخی واقعا یک استثنا هستند.

ماهنامه هنر و تجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها