تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۰۸ - ۲۱:۱۰ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 70925

سینماسینما، علی ایمانی – مالاریا/بیماری انگلی: پرویز شهبازی اجتماع پیرامونش را می شناسد. ممکن است نوع نگاهش را دوست نداشته باشی یا از کنش و واکنش شخصیتهای فیلمهایش شگفت زده شوی اما اگر با یک نفس عمیق، دربند را دیده باشی می دانی که نگران جامعه است، نگران نسل جوان. اگر کارهای شهبازی را دنبال کرده ای عیار موتیف کارهایش دستت آمده: جوانان منزوی و معترض، جاده، گریز و فاصله از خانواده، تونل و کوله قرمز. فرقش این است که این بار در میانه دهه ۹۰ امید به آینده به حداقلش رسیده، به زیر صفر.
مالاریا/پشه آنوفل: دو پسر جوان نفس عمیق، دو دختر فیلم دربند و حالا یک پسر و دختر دهه هفتادی مالاریا. از شهرستانی-چه فرقی می کند؟ شاید هشتاد کیلومتری تهران- هیچهایک می کنند تا چند روزی در تهران دوری بزنند و تفریح کنند-یا چه فرقی می کند؟ از خانواده بگریزند یا سکه ها را بردارند یا با هم باشند- به تهران که می رسند، پناهی نیست. بناست مثل جوجه های کوچک در سبدی ریخته شوند و به هم بخورند. بخت یار باشد رنگ بگیرند و خریدار پیدا کنند-یا حتی چه فرقی می کند؟ حین رنگ شدن بمیرند- قرار است جامعه ای را ببیند که مرغ فروش و قصاب از هنرمند درس خوانده تا ارشدش معتبرتر است و شیر وحشیِ غران و حیران دربند است میان دستان انسان. اجتماعی که آذرخش مهربانش که تا ته خط دراگ و سیگار و مشروب رفته و برگشته- یا چه فرقی می کند؟ چون هنوز هم نه شغلی دارد نه سقفی محکم بالای سر- جای وسایل و کتابها و سازهایش گوشه خیابان است و جای عرضه هنرش چند خیابان آن طرف تر. جای خودش هم بعد از آن که پناهشان داد و به دادشان رسید و از حبس رهاشان کرد، بازداشت. ای کاش خدای آسمانها به دادش برسد.
مالاریا/تب نوبه: آنچه در اجتماع فیلم مالاریا مهم است نه هویت است نه شناسنامه، گوشی است و دوربین؛ که ثبت و ضبط می کند. صاحبخانه با دوربین مداربسته آمار آذرخش را می گیرد که تهمت بیجا نزند. مرتضی بعد از کتک خوردن از “جوجه رنگیه” سراغ مهم ترین چیزی را که می گیرد موبایلش است. آنچه قرار است از دو جوان اول فیلم باقی بماند فیلمهای دوربین موبایل است. اصلا با همین موبایل و فیلمهایش وارد دنیای فیلم می شویم و نسلی را می بینیم که همه چیز را از دریچه دوربین گوشی اش نگاه می کند: افراد و اتفاقات را، موزیک خیابانی را، توافق هسته ای را و…
مالاریا/هوای بد: دهه ۷۰ یک هشدار بود، اعلام خطر وقوع یک اتفاق تلخ که می شد در یک نفس عمیق تماشایش کرد و با عشق داریوشی کامران و شعر رادیکال آیدا به آینده امیدوار ماند. تازه خود کارگردان هم سعی می کرد مراقب جوانهایش باشد و زنهارشان دهد که “خطرناک است، اینجا نایستید”. دو دهه بعد، کورسوی امیدی هم نیست. با نسلی طرفیم که هیچ مامن و ماوایی ندارد و حتی مثل پگاه دربند دلخوش به خروج و مهاجرت هم نیست. پایان راهی که می رود به ناکجاست و ساحلی که در آن آرام می گیرد صخره ای. شب شرابش-که با آب جوش برگزار می شود- منتهی می شود به بامداد خمار غریق در دریای بی کسی. نسلی که نه پدر می خواهدش نه مادر جوابی برایش دارد و نه خودش به مرام و رفاقت پای بند است و در اولین فرصت می خواهد بپیچد. نه حاضر است سر و وضعش را تغییر دهد و نه افق روشنی پیش رویش دارد که “خانه از پای بست ویران است”.

توضیح تیتر: کلمه مالاریا یک کلمه ایتالیایی و به معنای هوای بد (Mal-Aria) است و منظور از آن تعریف بیماری با ویژگیهای تب متناوب است که ایتالیایی‌ها در گذشته وجود آن را ناشی از هوای بد و مناطق باتلاقی می‌دانستند. همواره با گرم شدن زمین، شیوع این بیماری افزایش می‌یابد.(از ویکی پدیا)

 

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها