تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۷/۰۱ - ۱۰:۴۷ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 27816

سید محمد بهشتیمدیرعامل اسبق بنیاد سینمایی فارابی و رئیس سابق سازمان میراث فرهنگی و گردشگری کشور در یادداشتی به مقام شاخص استاد شجریان پرداخته است.

به گزارش سینماسینما، سید محمد بهشتی در یادداشتی برای محمدرضا شجریان نوشته است:

 

شجریان از قبیل همین آینه‌هاست

ما چو ناییـــم و نوا در ما ز توست/ ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست (مولانا)
نخستین‌باری که به آن پیکرکِ سفالینِ مرد آوازه‌خوانِ موزۀ ملی که در کاوش‌های تپه گیان نهاوند پیدا شده و مربوط به هزارۀ سوم پیش از میلاد مسیح است برخوردم، حیرت کردم از اینکه مگر می‌شود این مرد، چند هزار سال پیش در حال خواندن آواز بوده باشد! دیری نپایید که باز از خودم پرسیدم اصلا مگر می‌توانیم روزگاری را تصور کنیم که اهل این سرزمین سوز دلشان را به صدای خوش بیان نکرده باشند. اگر کمتر از یک سده است که می‌توانیم صداها را ثبت و ضبط کنیم در عوض بسیار بودند آوازهایی که شنیده شدند و ثبت نشدند؛ ولیکن ثبت نشدنشان به معنی زوالشان نیست. صداهایی که از سینه‌ای به سینه‌ای و از استادی به شاگردی منتقل شد و این‌گونه پایدار ماند. صلابتی که در این پیکره هست می‌گوید او خود هم متصل به ریشه‌هایی چندهزارساله است. تصور اینکه او استادی بوده و به شاگردانی درس‌ آموخته و این تسلسل به امروز رسیده و یکی از ثمره‌های چشمگیرش استاد محمدرضا شجریان شده است، دشوار نیست. با این تعبیر استاد شجریان زبان حال بسیاری از صداهایی است که آمدند و رفتند و خاموش شدند و آن شعر و کلامی که به آواز می‌خواند چه از حافظ باشد و چه از مولانا یا گوشه‌ای از ترانه‌های محلی، درهرصورت تجدید آشنایی با حکمت‌های قدماست.
اما کاری که استاد شجریان با شعر مولانا و سعدی و خیام و … کرده فراتر از بیان دوبارۀ آن به صدایی خوش است؛ این همچون کاری است که میرعماد با اشعار حافظ کرده است. غزلیات حافظ چون جواهری بوده که قریب به سه سده، انتظار دستان هنرمندی را می‌کشیده که چنانکه شایسته‌ است تراشش دهد. خط میرعماد تلألؤ اشعار حافظ را دوچندان کرده است و اصلا  با خط میرعماد است که سخن حافظ شعر مجسم می‌شود و در ذهن و دل رسوب می‌کند و به یاد می‌ماند. به همین قیاس هر بار وقتی آواز مثنوی افشاری (این دهان بستی دهانی باز شد/ کو خورنده لقمه‌های راز شد) را با صدای شجریان می‌شنوم، به این فکر می‌کنم که این شعر را باید همین‌طور خواند، پنداری مولانا این شعر را با همین وزن و آهنگ سروده است. ساده بگویم وقتی این آواز را می‌شنوم از حنجرۀ ایشان صدای زمزمه‌های مولانا به گوشم می‌رسد؛ آبی را که او روان ساخته از دست شجریان می‌نوشم، گویی او نی‌ای است که بر دهان مولانا قرار گرفته و صدای نفس‌های مولانا از خلالش به گوشم می‌رسد. پس وقتی مولانا می‌گوید او خودش نایی‌ است که نوایش نه از خودش که از «اوست»؛ برایم مسجل می‌شود که تأثیر این نوا نه از صدای خوش شجریان است و نه حتی از قدرت بیان مولانا، بلکه از خلال این صدا و این بیان، «آوای دوست» به گوشم می‌رسد.
مولانا در مثنوی تعبیر زیبایی دارد؛ او سرودن مثنوی‌ را همچون ساختن جویی می‌داند که قرار است آبش تا قرن‌ها آیندگان را مستفیض کند. بی‌شک جویی که مولانا و خیام و حافظ و سعدی و بزرگان دیگری چون ایشان، سده‌ها پیش ساخته بودند، نیاز به میراب‌هایی داشته؛ کسانی که در این مدت طولانی هر دم راه آب را هموار کنند، سنگ‌ها و موانع را از مسیرش بردارند تا چیزی سد راهش نشود و هرچه زلال‌تر و بهتر به آینده برسد و گوارای وجودشان شود. یکی از بهترین میراب‌های این جوی، استاد شجریان است. حتما بزرگان فرهنگ ما از آن‌جهتی‌که شجریان باعث انس و تجدید آشنایی امروزیان با آثارشان شده از او خوشنودند. هر قدر که بُعد و فاصلۀ زمانی میان ما و قدما هست در صدای شجریان برداشته می‌شود و او می‌شود سطح تماس ما با آن گفته‌ها و اندیشه‌ها. می‌شود آن میوه‌‌ خوش‌عطر و رنگی که ما را از سلامتی و زایایی درخت فرهنگمان مطمئن می‌کند. از نخستین کارهای استاد شجریان تا به امروز همۀ کارهایی که از ایشان شنیده‌ایم درخشان بوده؛ یعنی ایشان کار متوسط ندارد. به همین سبب هیچ تعریفی از ایشان اغراق نیست. سخن‌گفتن دربارۀ ایشان خواه‌ناخواه توصیفی شاعرانه می‌شود، پس همان بهتر که شاعران راجع به ایشان سخن بگویند. ضمن اینکه تعریف از شخصیت شجریان مثل این است که صدای خوش نی را به مجرایی چوبین نسبت دهیم و از یاد ببریم که اصل این نوای زیبا از کجاست. اگر تعریفی از ایشان می‌کنیم من‌باب تهی‌شدن او از خودش است؛ چیزی که سبب شده احوالاتی در او حلول کند و او محمل بیان چیزهایی باشد که شوری در ما می‌انگیزد و حالی در ما پدید می‌آورد. لازم نیست خیلی با او صمیمی باشیم تا بفهمیم برای تجدید و به‌بیان‌آوردن این معانی لاجرم باید به مقام «بی‌خویشی» رسید و این صفت مخصوص آینه است؛ آینه از فرط بی‌خویشی است که به‌جای نقش خود، نقش‌های دیگر را نشان می‌دهد و در آن ظرفیتی پدید می‌آید برای انعکاس حقایق. ما در تجربۀ تاریخی شاهدیم که جاها و کسان و چیزها و رویدادهایی تبدیل می‌شوند به آینه‌هایی تمام‌قد پیش‌روی فرهنگ ایرانی؛ از این‌دست است میدان نقش‌جهان، شاهنامۀ فردوسی، دیوان حافظ و … . شاید نسل‌ها زمان نیاز باشد که حافظ و فردوسی‌ای بزاید و نقش جهانی طرح انداخته شود ولی این آینه‌های کم‌تعداد تبدیل می‌شوند به مهم‌ترین نمایندگان فرهنگ برای همیشه؛ استاد محمدرضا شجریان از قبیل همین آینه‌هاست که در دورۀ معاصر ورای موسیقی ایرانی به بهترین وجه فرهنگ ایرانی را نمایندگی کرده است. برایشان آرزوی سلامتی‌می‌کنم.

منبع: شرق

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها