سینماسینما، سحر عصرآزاد: رضا فهیمی فیلمساز جوانی است که پس از ساخت پنج فیلم کوتاه که حضور موفقی در جشنوارههای داخلی و خارجی داشتند، وارد عرصه سینمای حرفهای شده است.
«دوباره زندگی» نخستین گام او در این حیطه است که به جهت نوع نگاه به جهان یک زوج سالمند و نقشآفرینی هنرمندان برجستهای همچون گلاب آدینه و شمس لنگرودی میتواند کنجکاویبرانگیز باشد. به بهانه اکران این فیلم در گروه هنر و تجربه، گفتوگویی داشتم با فهیمی درباره چالشهای این تجربه نخستین.
مسیر رسیدن شما به عنوان یک کارگردان جوان فیلم اولی به ساخت «دوباره زندگی» چگونه طی شد؟
شروع کار من در عرصه فیلمسازی با ساخت فیلم کوتاه همراه شد. من پنج فیلم کوتاه ساختم که آخرین آنها با نام «کودکان ابری» در سالهای ۹۵-۹۴ در فستیوالهای داخلی و خارجی حضور خوبی داشت. حتی این فیلم از سوی ایران به آکادمی اسکار معرفی شد و پس از آن فیلمهای کوتاه دیگری برای شرکت در رقابت اسکار ارائه شدند. پس از این ماجراها بود که تصمیم گرفتم نخستین فیلم بلند خود را بسازم و فیلمنامه «دوباره زندگی» توجهم را جلب کرد.
فیلمنامه به شما پیشنهاد شد یا جزو ایدههایی بود که به عنوان یک فیلمساز برای ورود به عرصه سینمای حرفهای در ذهن میپروراندید؟
صادقانه بگویم؛ تمایل داشتم از همان فیلم نخست وارد فضایی شوم که به آن علاقهمند هستم. حتی وقتی برای فیلم دومم به اتفاق پیام کرمی نوشتن فیلمنامه را آغاز کردیم، به موضوع و ایدههای موردعلاقهام توجه کردم و در مسیر نگارش فیلمنامه دخیل بودم. اما در مورد «دوباره زندگی» باید بگویم که در آن مقطع فیلمنامهای توسط آقایان امیرمحمد عبدی و مجید اسماعیلی پارسا نوشته شده بود که به من ارائه شد. فیلمنامه را خواندم و حسوحال و فضای کار نظرم را جلب کرد. باید بگویم من علاقه وافری به ژانر کودک دارم و جالب آنکه این فیلمنامه در شکل ظاهری ۱۸۰ درجه با حوزه کودک متفاوت است و قصه یک زوج سالمند را روایت میکند.
دغدغهای که در فیلمنامه دیگر این دو نویسنده، «گمیجی»، هم وجود دارد.
دقیقا. من وقتی فیلمنامه را میخواندم، دو کاراکتر ریحان (گلاب آدینه) و اصلان (شمس لنگرودی) به نظرم همچون دو کودک آمدند. همین مسئله مرا به ساخت این فیلم ترغیب کرد. جلسهای با تهیهکننده کار، آقای حسین پورمحمدی، ترتیب دادم که ایشان هم با فیلمنامه موافقت کردند. درنهایت پس از چند بار بازنویسی فیلمنامه، آغاز به ساخت «دوباره زندگی» کردیم. امروز از این تجربه راضی هستم و این فیلم حال خوبی به من میدهد، اما باید بگویم فضایی که به آن علاقه دارم و ایدههای ذهنیام که در آینده دنبال خواهم کرد، در این فیلم وجود ندارد. این نکته را هم اضافه کنم که «دوباره زندگی» به عنوان اولین فیلم سینمایی من محسوب نمیشود، چراکه پروانه ساخت سینمایی ندارد. پروانه ساخت این فیلم ویدیویی بود و پروانه نمایش آن سینمایی است.
به دلایل کیفی این اتفاق افتاد؟
ما در این فیلم بر مبنای استانداردهای سینمایی عمل کردیم؛ هرچند بهزعم من سینمایی و ویدیویی تفاوت چندانی با یکدیگر ندارند. اما بههرحال تهیهکنندهای که میخواهد برای ساخت یک فیلم سرمایهگذاری کند، به بازگشت سرمایه خود فکر میکند. دریافت پروانه نمایش سینمایی برای «دوباره زندگی» دو دلیل داشت؛ یکی آنکه فیلم با استانداردهای سینمایی مطابقت داشت و دیگر آنکه به این موضوع فکر کردیم که با پروانه نمایش سینمایی میتوانیم بخشی از هزینههای ساخت فیلم را برگردانیم. البته اینگونه فیلمها در جایی بهجز گروه هنر و تجربه مورد حمایت قرار نمیگیرند.
آقایان عبدی و اسماعیلی پارسا زوج نویسندهای هستند که به طور مشترک فیلمنامههایی مثل «لاک قرمز» را نوشتهاند، با توجه به اینکه فیلمنامه به شما ارائه شد، در طول بازنویسی تعاملتان با نویسندگان چگونه پیش رفت و چه وجوهی را به لحاظ دغدغهمندی و جایگاه کارگردانی وارد کار کردید؟
همانطور که اشاره کردم، حسوحال، فضا و پایه فیلمنامه مرا بهشدت جذب کرد و در ادامه صحبتی با نویسندهها داشتم مبتنی بر نظراتی که به پیشبرد فیلم کمک کرده و بهنوعی فیلمنامه را به ذهنیت من نزدیک کند. نویسندگان بر مبنای زمان، تفکر خود و موضوعی که قصه را یدک میکشید، فیلمنامه را نوشته بودند و من هم از آن گروه کارگردانانی نیستم که یک فیلمنامه را بگیرم و بلافاصله همان را بسازم. من باید فیلمنامه را به نوعی از آنِ خود کنم و بر همین اساس نزدیک به یک ماه، بارها فیلمنامه را بهاتفاق خواندیم و درباره جزئیات، شخصیتها و تم ماجرا صحبت کردیم. گاهی وقتی فیلمنامهای از فردی میخوانیم، تمی در ذهنمان شکل میگیرد که ممکن است با تم ذهنی نویسنده متفاوت باشد. گرچه در مواردی اختلافنظرهایی وجود دارد، لازم بود به یک اجماع کلی برسیم و ما هم تعامل خوبی با هم داشتیم. پس از یک ماه به گونهای پیش رفتیم که هم آنها از نسخه نهایی فیلمنامه راضی باشند، هم من آماده ساخت فیلمی بودم که مورد نظرم است.
به جهت کارگردانی تا چه حد تحت تاثیر فیلمنامه و اتمسفری بودید که قصه در ذهنتان ایجاد کرد و آیا سبک و شیوه کارگردانی خود را متاثر از قصه میدانید؟
جالب است بگویم که من در ابتدای کار تصور نمیکردم دکوپاژها و میزانسنها در این فیلم با دوربینهای ایستا و باز گرفته شود و دوربین و فیلمساز خارج از دایرهای قرار گیرند که بازیگران در آن هستند. تصور میکردم دوربین وارد فضای شخصی بازیگران میشود و بهراحتی پلانهای بسته مورد نظرم را خواهم گرفت. اما در روزهای نخست فیلمبرداری وقتی در لوکیشن حاضر شدم و دکوپاژ مورد نظرم را در ذهن ترسیم کردم، متوجه شدم بر اساس این استایل به جلو پیش میروم. از این جهت «دوباره زندگی» تجربه خوبی برایم بود و خودم را تشویق کردم سراغ آن سبک فیلمسازی نرفتم که با دوربین روی دست به دنبال بازیگران بروم و از اینطرف به آنطرف بچرخم تا ریتم و تمپوی کار را افزایش دهم. در این تجربه، فیلمنامه به من میگفت که فلان تصویر را اینگونه به مخاطب نشان دهم و دستم به این سمت نمیرفت که اگر در بخشی پلان باز میگیرم، در ادامه این پلانها را خرد کنم و وارد دایره دو کاراکتر شوم. در واقع اتمسفر موجود در قصه مرا وادار کرد فیلم را به این شکل بسازم.
با توجه به این جنس کارگردانی تعاملتان با فیلمبردار به چه شکل پیش رفت؟
این نکته در ذهنم بود که ریتم کار با وجود دوربین ثابت تند است. تند نه به مفهومی که در حال حاضر میگیرند، اما ریتمی داریم که مخاطب را خسته نمیکند. قصد داشتم رخوت، خستگی و کسالتی را که در موقعیت کاراکترها وجود داشت، با تمپو پایین بیاورم. اما زمانی که با فیلمبردار صحبت کردیم و بهاتفاق لوکیشن را دیدیم، آن خانه با همان میزان از اصالت در دکوپاژ من تاثیر گذاشت و حسوحالی را که مورد نظرم بود، به وجود آورد. من میتوانستم کات بدهم و وارد دایره زندگی این دو شخصیت شوم، اما از بیرون این قصه را روایت کردم. نکته دیگر بهجز خانه و شخصیتها، استایلی است که من تاکنون با آن در فیلمهای کوتاهم کار کردهام. من هنوز هم با دوربین روی دست کار نکردهام. در یک جمعبندی باید بگویم نظر مخاطب و فروش فیلم برایم مهم است، اما پیش از آنها، فیلمنامه برایم اولویت داشت که چه سبکی را میطلبد.
این نگاه به پیرزن و پیرمرد قصه با ذهنیت دو کودک، از ابتدا در فیلمنامه لحاظ شده بود، یا در تعامل با نویسندگان وارد کار شد؟
این نگاه از ابتدا در فیلمنامه وجود داشت. کلیت قصه با توجه به طرح اولیهای که برای من فرستاده شد، داستان زوج سالمندی بود که خودشان میخواهند به خانه سالمندان بروند، اما دست روزگار آنها را مجبور به ادامه زندگی میکند. توجه به زوج سالمند و ماجراها و مشکلاتی که برایشان وجود داشت، در فیلمنامه ابتدایی ذکر شده بود، اما در برخی موارد همچون پیرنگ و روایت، بازنویسیهایی اعمال شد.
با توجه به محوریت این دو کاراکتر، میتوانستید برای انتخاب بازیگر سراغ ردهها و ترکیبهای مختلفی از بازیگران بروید که چه بسا با فضای اولین تجربه سینمایی شما همخوانی داشته باشد. انتخاب زوجی که یکی در عرصه بازیگری و دیگری در عرصه شعر و ادبیات جایگاهی ویژه دارند و تابهحال کنار هم قرار نگرفتهاند، طی چه روندی انجام شد و چه چالشی به همراه داشت؟
از ابتدای کار چه بسا این نگاه وجود داشت که از نابازیگران برای این نقشها استفاده کنیم. اما معتقدم تنها وقتی این کار را انجام بدهم که جنس فیلمنامه بطلبد همه چیز بکر و دستنخورده باشد. به نظرم استفاده از نابازیگر در فیلم اول ریسکی است که میتواند فیلم را تبدیل به اثری جشنوارهای کند و چه بسا در تجربیات بعدی پشتوانه حمایتی فیلمساز به همین دلیل خالی شود. با اینکه از ابتدای کار به این فکر بودیم که از دو نابازیگر استفاده کنیم، اما هر چه پیشتر رفتیم، حسم به من میگفت حداقل یکی از این دو، باید بازیگر باشد. با مشورت دوستان به یکسری بازیگر فکر کردیم، اما همه به نوعی تکرار در ترکیببندی بودند. از زمانی که به فکر دعوت از بازیگر برای این نقشها بودم، نخستین گزینه خانم گلاب آدینه بودند. پیش از این ارتباطی با هم نداشتیم، اما جدای از تئاترهای ایشان، از فیلم «قصهها» خانم رخشان بنیاعتماد به بازی ایشان بسیار علاقهمند شدم؛ اینکه چقدر خوب و دقیق ایفای نقش میکنند. با اینکه بسیاری میگفتند ایشان پیشنهاد را قبول نمیکنند یا بهسختی قبول میکنند، من بیشتر بر تصمیم خود مُصر شدم. بههرحال من فیلمساز هستم و ایشان بازیگر و میخواستم در نخستین تجربه کنار خانم آدینه باشم. البته تهیهکننده فیلم هم در این مسیر از من پشتیبانی کردند. طی تماسی با خانم آدینه، در نخستین جلسات حضور پیدا کردند، اما ابتدا برای این همکاری مقاومت کردند. ما به اتفاق درباره فیلمنامه صحبت کردیم و این بانوی هنرمند آنچنان دقیق، ریزبین و حرفهای با کار برخورد کردند که درنهایت پس از یک ماه، بازی در این نقش را پذیرفتند. تا این زمان هنوز آقای شمس لنگرودی به ما اضافه نشده بودند. ایشان هم روحیات خاصی دارند. با اینکه در چند فیلم سینمایی بازی کردهاند، روحیهای شاعرانه، ادبی و حساس دارند و بهسختی برای ایفای نقش در فیلمی موافقت میکنند، چون فیلمنامه برایشان از اهمیت ویژهای برخوردار است. آقای لنگرودی هم فیلمنامه را خواندند و گفتند با توجه به اینکه در این اثر امید وجود داشت و فیلمنامهای ضد مرگ است، به کار علاقهمند هستند. بههرحال کار کردن با این دو بازیگر جذابیتها و سختیهای خاص خودش را به همراه داشت. هرچند آنقدر حرفهای بودند که خودشان را به من به عنوان کارگردان کار بسپارند.
به نظرم حضور این زوج ترکیب خوبی برای رسیدن به حسوحال و سادگی فضای فیلم شده است. وقتی ایده یک زوج سالمند در یک خانه را تصور میکنیم که آگاهانه قصد رفتن به خانه سالمندان را دارند، ناخواسته روندی ساکن و ایستا در درام به ذهنمان میآید که در زندگی روزمره آنها طبیعی است، اما روند فیلمنامه و جنس کارگردانی شما از این کندی فاصله میگیرد. نخستین پرسشی که ذهن مخاطب را درگیر و کنجکاوش میکند، این است که چرا چنین تصمیمی دارند؟ و بهتدریج به این پرسش پاسخ داده میشود. نکته دیگر که موجب پویایی قصه شده، اتفاقاتی است که در روند فیلم رخ میدهد و البته برخی یکباره و بدون مقدمه هستند که از عمق درام میکاهند. مثلا یکباره آمدن پسر این زوج با خانوادهاش از خارج، پیچشی باورپذیر و جذاب به قصه میدهد و درام را از رکود خارج میکند. اما تصادف و اتفاقات برآمده از آن، به قدری بدون زمینه هستند که انگار طراحی شدهاند تا موقعیت این زوج را به سطحی دیگر ببرند و مفاهیم مورد نظر را انتقال دهند، نه اینکه جریان باورپذیر درام این موقعیت را رقم بزند. با خلقالساعه بودن این اتفاقات مشکلی نداشتید؟
به نکته خوبی اشاره کردید. صادقانه میگویم شاید در طول یک ماه که درگیر بازنویسی فیلمنامه بودیم، دو هفته از آن به همین مسئله اختصاص پیدا کرد؛ اینکه یک زوج سالمند تصمیم خود را برای رفتن به خانه سالمندان گرفتهاند و یکباره طی تماسی پسرشان میگوید در حال آمدن هستند و همین امر آنها را به نوعی غافلگیر میکند. تا اینجا مشکل خاصی وجود ندارد و ما این اتفاق را میپذیریم. چراکه از ابتدا تکلیف ما با مخاطب روشن است که قرار نیست در این خانه آدمهای زیادی را ببیند. حتی همسایههای این زوج لزوما وارد خانه نمیشوند. پس بناست با آنها همراه باشیم، اما این اتفاق به چه قیمتی میافتد؟ اینجا بنا دارم کار خودم را نقد کنم. اینکه قرار است پسر و خانوادهاش بیایند، مشکلی ندارد و از نظر من امری طبیعی است. چه بسا من و همسرم هم اگر بخواهیم شبانه نزد خانوادههایمان که در شهری دیگر هستند برویم، به دلیل احتمال نگرانیشان، خبر نمیدهیم تا غافلگیرشان کنیم. حتی اگر مخاطب با خود بگوید این اتفاق در فیلم رخ داده تا زوج سالمند بر اساس برخی خردهپیرنگها به خانه سالمندان نروند، یا در رفتنشان تاخیر ایجاد شود، به نظرم پذیرفتنی است، چراکه شیرینی خاصی وارد موقعیت کرده و آن دو را از رخوت بیرون میآورد. ما از ابتدا در قالب وجهی از ناامیدی پیش رفتهایم و حالا سوسوی امیدی نمایان میشود که خوشحالکننده است. حالا آنها فضا را مهیا میکنند؛ به خودشان میرسند، چراغانی میکنند،… و یکباره در عطف دوم با تصادف پسر و خانوادهاش در راه آمدن از فرودگاه به خانه و مرگ آنها مواجه میشویم. به نظر من این بازه از زمان تماس تلفن و شنیدن خبر تا آغاز مراسم ختم، باگ است. خیلی هم تلاش کردیم، هم من، هم خانم آدینه و هم نویسندگان، تا این فضا را تلطیف کنیم. هرچند از نظر آنها این مسئله ایراد چندانی نداشت، اما من اینگونه هستم که اگر نتوانم بخشی از ماجرا را بپذیرم، معتقدم مخاطب هم نخواهد پذیرفت، چراکه من چشم مخاطبم هستم. اما واقعیت این است که با وجود تلاش بسیار نتوانستم چارهای بیندیشم که این موقعیت تبدیل به باگ نشود.
حتی بخشی که نگهداری نوزاد برای این زوج سالمند تبدیل به یک چالش میشود، موقعیت جدید و جذابی است و باعث میشود با یک قصه متداول و قابل انتظار با محوریت سالمند مواجه نباشیم و در موقعیتهای مختلفی محک زده شوند. اما همانطور که اشاره کردید، حلقه اتصال حرکت آنها از موقعیتی به موقعیت بعدی، جای سوال دارد. در مواجهه زن و مرد با نوزاد از مولفههایی بهره بردهاید که بهتدریج انتظار آنها برای مرگ خودشان را تبدیل به امید و انگیزه زندگی دوباره میکند. یعنی کاشت و برداشت جذابی طراحی کردهاید که سویه جدیدی به رابطه آنها میدهد و در عین حال از راز یا بیماری پنهان اصلان پرده برمیدارد. از ابتدای فیلم نشانهها به نوعی بیماری قلبی او را تداعی میکند؛ مثل جایی که میخواهد بچهها را از حیاط خانه بیرون کند، اما در پایان با تومور مغزی او مواجه میشویم. این روند برای خودتان سوالبرانگیز نبود؟
تصمیم بر این بود که از ابتدا تا لحظهای که با آن بحران مواجه میشویم و اصلان به بیمارستان منتقل میشود، کدگذاریهایی کنیم و نشانههایی از بیماری را ببینیم.
چرا از بیماری قلبی استفاده نکردید که بیشتر با نشانههای بیماری اصلان همخوانی دارد؟
یادم هست درباره بیماریهای مختلفی صحبت کردیم؛ اما درنهایت تومور مغزی را انتخاب کردیم. طی جلسهای با یک پزشک هم در این خصوص صحبت کردیم و دریافتیم ضایعه مغزی برای بسیاری از افراد نمود بیرونی ندارد و وقتی تومور بزرگ میشود، علایم آن بهمرور مشخص میشود. ممکن است سردرد نشانه آن باشد که مدتدار است. اما ما نه میخواستیم این ماجرا خیلی پررنگ باشد و نه میخواستیم بیماری اصلان جهت ماجرا را تغییر دهد. آنچه بارها به عنوان یک اصل در نظر گرفتیم، هم با بازیگران، هم نویسندگان و هم فیلمبردار، این بود که پسر آنها کیست؟ چهکاره است؟ به چه دلیل از ایران رفته؟ یا اصلان از چه زمانی به این بیماری مبتلاست؟ تمرکز ما بر این موضوع بود که از همه بهانهها استفاده کنیم و بگوییم این زوج قصد رفتن به خانه سالمندان را دارند و ناخواسته اتفاقاتی در زندگیشان رخ میدهد که نوزادی وارد زندگیشان میشود و مسیر آنها را تغییر میدهد. درنهایت هم مخاطب با پایانی مواجه میشود که به نظر میرسد کودک را به پدربزرگ و مادربزرگ خارجی دادهاند، اما در پلان نهایی میبینیم که اینگونه نیست و نمیدانیم پس از آن چه اتفاقاتی میافتد؛ هرچند به نظر من این نوعی از پایان باز نیست.
درباره کاراکتر ریحان هم این عدم هماهنگی نشانهها با بیماری وجود دارد. به نظر میآید او به آلزایمر مبتلاست که علایم مشخصی دارد. اما از جایی که درگیر ماجرای نوزاد میشوند، بروز نشانههای بیماری کمرنگ میشود و فقط یک بار نوزاد را در خانه جا میگذارد. در این خصوص چه روندی طی شد؟
برای کاراکتر ریحان شکلی از حواسپرتی موقتی را در نظر گرفته بودیم، نه لزوما آلزایمر. مثلا زمان حضور در جلسات تمرین یک بار پیش آمد که خانم آدینه کیفشان را جا گذاشتند و با من تماس گرفتند. من هم به شوخی گفتم خیلی در نقش خود فرو رفتهاید! همانطور که اشاره کردم، بیماری آلزایمر مورد نظر من نبود و در این خصوص تحقیقاتی هم انجام داده بودیم. نوعی حواسپرتی مورد نظرمان بود که گاهی همه چیز در خاطر فرد است و گاهی مواردی را فراموش میکند. در این زمینه هم به کدگذاریهای خوبی رسیده بودیم، مثل جای جعبه شیر خشک و… زمانی هم که نوزاد را در خانه جا میگذارد، همین حالت حواسپرتی گذرا برای او رخ داده است.
نکته دیگری هم در خصوص آمدن پدر و مادر عروس سیاهپوست وجود دارد که طراحی این موقعیت را برای من سوالبرانگیز کرد. هرچند آمدن آن زوج نشان از ریشهدار بودن عروس دارد و اینکه از سوی خانواده او فردی برای پذیرش مسئولیت نوزاد اقدام میکند. اما ورود زوج سیاهپوست (که انگار زن سیاهپوست نیست و گریم شده) و شکل حضورشان (بدون دیالوگ) و رفتن سر مزار، حالت نمایشی و غیرواقعی پیدا کرده و این پرسش را در ذهن من ایجاد کرد که چه کارکرد دیگری دارد؟
البته آن دو بازیگر و نوزاد، هر سه سیاهپوست واقعی بودند و آناتومی صورتشان نشان میدهد که از نژاد سیاه هستند. البته خودم هم وقتی آن خانم را سر صحنه دیدم، متوجه برق روی صورتشان شدم، اما واقعیت این است که هیچگونه گریم خاصی نداشتند. در ارتباط با کارکرد حضورشان هم باید بگویم از ابتدا قرار به آمدن آنها بود. در آن موقعیت و در بحث پیرنگ، ما به این فکر بودیم که وقتی زوج ریحان و اصلان به زندگی برمیگردند و نوزاد زندگی جدیدی برای آنها رقم میزند، این سوال وجود دارد که به چه دلیل خانواده عروس از سفارت پیگیرشان نشدهاند؟ پس باید آنها هم وارد ماجرا میشدند تا درنهایت اتفاقاتی که باید، رقم بخورد. به نظر من به لحاظ تماتیک و موضوعی، این جریان مکمل اتفاقاتِ پیش از آمدن آنهاست؛ مثل وقتی که احساس میکنیم اصلان از آمدن آنها خوشحال است، اما ته قلبش چهبسا دوست ندارد از این نوزاد دل بکند. شاید تا پیش از آن، نوزاد را به گونهای خاص بغل و نگاه میکرده، اما حالا در این موقعیت با او بازی هم میکند. کاراکتر ریحان هم از آمدن زوج سیاهپوست ناراحت است، چون قرار است آنها نوزاد را با خود ببرند. ضربه نهایی مربوط به پلان نهایی است که ما از کلوزآپ به عقب تِرَک میکنیم و میبینیم نوزاد نیست و اینها حالشان بد است، اما بعد میبینیم که نوزاد را نگه داشتهاند.
من فکر کردم پدربزرگ و مادربزرگ سیاهپوست به دلیل نداشتن توانایی و موقعیت مناسب سلامتی، قادر به بردن نوزاد نبودند.
بسیاری این را به من گفتهاند که چون این زوج شرایط نگهداری از نوزاد را نداشتند، او را نبردند. اما واقعیت این است که من به این موضوع فکر نکرده بودم.
در سکانس جذاب پایانی، شاهد بازی ظریف و زیرپوستی از خانم آدینه هستیم. لحظهای وجود دارد که مکثی درونی در بازی ایشان وجود دارد و پس از آن ریحان به گونهای به نوزاد نگاه میکند که احساس کردم با توجه به حواسپرتی و فراموشی که دارد، بچه را به جای امیر (پسر ازدسترفتهاش) گذاشته و انگار میخواهد دوباره فرزند خودش را بزرگ کند. این سرفصل جدیدی در زندگی آنها و بسط عنوان فیلم یعنی «دوباره زندگی» میتواند باشد که تاثیرگذار است.
سکانس و پلان پایانی فیلم دارای دو ویژگی است. بهدرستی به این نکته اشاره کردید و نشان میدهد با جزئیات فیلم را دیدهاید. وقتی من و خانم آدینه درباره این سکانس صحبت میکردیم، بعید میدانستم چنین برداشتی از آن شود. نمیگویم تصمیم قطعی ما این بود که چنین اتفاقی بیفتد و مخاطب متوجه آن شود، اما به این موضوع هم فکر کرده بودیم. جایی از فیلم وقتی اصلان وارد اتاق میشود، ریحان از او میپرسد چه میکند و او میگوید قصد برداشتن پول دارد. اصلان میرود و ما با ریحان میمانیم؛ درحالیکه به عکس پسر و عروسش خیره شده و کودک در بغل اوست. اینجا حسی به ما دست میدهد که بههرحال ریحان یک مادر است. جایی هم ریحان میگوید چقدر این بچه شبیه امیره و اصلان میگوید کجای این بچه شبیه امیره؟ یا وقتی در سکانس ختم، دوربین در حال تِرَک کردن است، جنس ملودی و موسیقی عوض میشود. ما با این موسیقی که حالوهوای کودکانه دارد، میخواهیم اشاره کنیم که کاراکتر ما در حالوهوای زمانِ کودکی امیر است. حالا وقتی به پلان پایانی و آن نگاه میرسیم که ریحان این کودک را به عنوان امیر پذیرفته؛ این یعنی یک زندگی دیگر. نکته جالبی که وجود داشت، این بود که وقتی گرفتن آن پلان تمام شد، همه ما بهشدت احساساتی شده بودیم، بهخصوص خانم آدینه. در این پلان کاراکتر ریحان با وجود فراموشی موقتی که به آن مبتلاست، یکباره از خواب بیدار میشود و انگار از خود میپرسد: اینجا کجاست؟ این عروسکها اینجا چه میکنند؟ یکباره همه آن ماجراها از ذهنش عبور میکند و درمییابد این کودک فرزندش امیر است و مجدد وارد زمان حال میشود.
منبع: ماهنامه هنروتجربه
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
- «سفیدپوش» نماینده سینمای کوتاه ایران در اسکار ۲۰۲۲ شد/ پیام تبریک مدیرعامل انجمن سینمای جوانان
- اخراجیها/ نگاهی به فیلم «خروج»
- بیحاصل!/ نگاهی به فیلم «خروج»
- گفتوگو با مهرشاد کارخانی/ جورقانیان عاشق واقعی سینما بود
- حتی اگر برای هیچکس مهم نباشد/ نگاهی به مستند «تیتراژ در سینمای ایران»
- اختصاصی/ گفتوگوی زندهیاد همایون خسروی دهکردی با خسرو سینایی/ با زندگی، زندگی کنید!
- اختصاصی/ گفتوگوی زندهیاد همایون خسروی دهکردی با خسرو سینایی/ پا روی زمین واقعیت و سر در تخیل داستان
- اختصاصی/ گفتوگوی زندهیاد همایون خسروی دهکردی با خسرو سینایی/ سه میلیمتر، راه زندگی من را عوض کرد!
- گفتوگو با ژرژ هاشمزاده، کارگردان «در سکوت»/ معتقد به مانیفست دادن نیستم
- سونامی سرطان و سینما/ نگاهی به فیلم «تمام چیزهایی که جایشان خالیست»
- داشتن یا نداشتن/ نگاهی به فیلم “زغال”
- عجایب و غرایبی به نام «کتاب آشپزی»/ نگاهی به فیلم «کتاب آشپزی»
- جهان برزخی متوسط / نگاهی به فیلم “روسی”
- حسرت/ نگاهی به فیلم «سورنجان»
- سکوت به مثابه فریاد/ نگاهی به فیلم “در سکوت”
نظر شما
پربازدیدترین ها
- وقتی زن تبدیل به «ناموس» میشود/ نگاهی به فیلم «خورشید آن ماه»
- چهره تلخ عشق یک سویه/ نگاهی به فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟»
- اختصاص سینماسینما/ سه فیلم ایرانی در جشنواره فیلمهای برتر سال ۲۰۲۴ مجله تله راما
- گفتوگو با محمد مقدم درباره سینمای مستند/ فیلم مستند، جهانی است ساختگی؟
- تاریخچه سریالهای ماه رمضان از ابتدا تاکنون/ در دهه هشتاد ۴۰ سریال روی آنتن رفت
آخرین ها
- انتخاب هیات رییسه جدید انجمن تهیهکنندگان مستقل سینما
- رقابت ۲۸۵ فیلم در ۳ بخش انیمیشن، مستند و بینالمللی اسکار نود و هفتم
- حضورهای بین المللی فیلم کوتاه تامینا
- گلدن گلوب اعلام کرد؛ وایولا دیویس جایزه سیسیل بی دمیل ۲۰۲۵ را میگیرد
- درباره «قهوه پدری»؛ قهوه بیمزه پدری
- «کارون – اهواز» در راه مصر
- اختتامیه جشنواره «دیدار» ۱۷ دی برگزار خواهد شد
- اختصاص سینماسینما/ سه فیلم ایرانی در جشنواره فیلمهای برتر سال ۲۰۲۴ مجله تله راما
- ترجمه اختصاصی سینماسینما/ «مجمع کاردینالها»؛ موفقیت غیرمنتظره در گیشه و جذب مخاطبان مسنتر
- مدیر شبکه نسیم توضیح داد؛ مهران مدیری، جنابخان، فرزاد حسنی و چند برنامه دیگر
- تاکید بر سمزدایی از سینما و جشنواره فجر/ علیرضا شجاع نوری: ادغام جشنوارهی ملی و جهانی فجر سیاسیکاری بود
- ترجمه اختصاصی سینماسینما/ جادوی «شرور»؛ داستانی از دوستی، تفاوتها و مبارزه با تبعیض
- برای پخش در سال ۲۰۲۵؛ پسر شاهرخ خان برای نتفلیکس سریال میسازد
- ترجمه اختصاصی سینماسینما/ «گلادیاتور ۲»؛ بازگشتی باشکوه به کُلُسیوم و سنت حماسههای سینمایی
- اعلام نامزدهای چهلمین دوره جوایز انجمن بینالمللی مستند/ محصول مشترک ایران و انگلیس در شاخه بهترین مستند کوتاه
- اصغر افضلی و انیمیشن «رابینهود» در تازهترین قسمت «صداهای ابریشمی»
- جایزه جشنواره آمریکایی به پگاه آهنگرانی رسید
- چهل و سومین جشنواره فیلم فجر؛ از فرصت ثبت نام فیلمها تا داوری عوامل بخش نگاه نو
- نمایش بچه / گزارش تصویری
- اهمیت «باغ کیانوش» در سینمای کمدی زدهی این روزها
- برای بازی در فیلم «ماریا»؛ نخل صحرای پالم اسپرینگز به آنجلینا جولی اهدا میشود
- اکران فیلم علی زرنگار از اواخر آذر؛ «علت مرگ: نامعلوم» رفع توقیف شد
- مانور آمادگی همراه اول برای رویارویی با بحران؛ تمرینی برای پایداری ارتباطات
- بررسی هزینه و درآمد تولیدات ۳ سال اخیر؛ حساب کتاب فارابی جور است؟
- در اولین روزهای اکران بینالمللی؛ «گلادیاتور۲»، ۸۷ میلیون دلار فروخت
- اعضای شورای سیاستگذاری جشنواره فیلم فجر معرفی شدند
- نامزدی ۲ جایزه آمریکایی برای «دوربین فرانسوی»
- «شهر خاموش» بهترین فیلم جشنواره نوستالژیا شد
- فروغ قجابگلی بهترین بازیگر جشنواره ریچموند شد
- «تگزاس ۳»؛ کمدی از نفس افتاده یا موفقیت تکراری؟