سینماسینما، مهرداد حجتی
درباره یک سفرنامه/ برای دوست و همکار قدیمیام زهرا مشتاق
(گزارش زهرا مشتاق با عنوان «طالبان و من» دهم مهر ماه در روزنامه اعتماد منتشر شده بود)
«روز ۲۶ سنبله یا همان شهریور سال ۱۴۰۰ و در روز تولد ۵۰ سالگیام، من میان مردان طالب اسلحه به دستی ایستادهام که با چشمهای تیزبین خود، مرا تلخ و عبوس زیرنظر دارند.»
کاش اینگونه آغاز می شد. اما نشد چون حادثه و تعلیق در گزارش مقدم بر همه آن چیزهایی است که شخصا دوست می داریم. گزارش قرار است منتشر شود. واگویه ای نبشتاری در تنهایی نیست که اگر بود شاید بسیار رمانتیکتر و دراماتیکتر نوشته می شد. فضای زمخت و بیرحم پیرامون، مجال احساساتی شدن به راوی نمی دهند. پشت سر هم حادثه از در و دیوار می بارد. آنقدر که هیچ مجالی برای به خود آمدن نیست. اصلا این حادثه است که راوی را جلو می برد نه روای حادثه را. هرچند راوی ما از همان ابتدا قصد دارد داستان را خلق کند. طرحواره دیگران را قبول ندارد. باید طرح خودش را جلو ببرد که می برد. به همین خاطر است که کارهایش غافلگیر کننده و جذاب اند. خط داستانی او با همه فرق دارد. اصلا متفاوت است.
او با همه راویانی که تاکنون می شناخته ام فرق دارد. او قصه خودش را دارد با عوالمی که خودش اینگونه وصف می کند:
«باور دارم زندگی زیسته دیگری داشتهام و جایی دور و در مکانی کهن زندگی کردهام. وگرنه هیچ دلیل دیگری برای این اندازه شوق وجود ندارد. شاید در درونم ارواح دیگری هم باشد. غیر از روح خودم که پنجاه سال کنار هم، خوب و بد هم را تاب آورده و سپری کردهایم؛ شاید در اعماق این جان که این جسم رو به فرسودگی را هنوز با خود میکشد، روحهایی از گذشتگانی باشد که زمانی من بودهام؛ مرد یا زن، کودک یا سالخورده، نمیدانم. ولی در روح من، تناسخ یا تناسخهای چندباره رخ داده که چیزی جانم و پایم را میکشاند میان این دالانهای بلند تو در تو که زمانی دور کسانی در آن زیستهاند. عاشق شدهاند. مردهاند. خود را کشتهاند. تسلیم خشم، نفرت، مهر یا حسادت شدهاند. تولد کودکان را دیدهاند و افسانه و قصه شنیده یا روایت کردهاند و کسانی تاریخ نوشتهاند که جایی و زمانی نام آنها باقی بماند و من حالا در قلعه «اختیارالدین» تک و تنها و در آستانه آفتابی که رو به غروب میرود از پلههای بلند وارد دروازههای قلعهای میشوم که گویا کسی از درون مرا پیش میبرد.»
بی گمان این مهمترین فراز در این گزارش – سفرنامه – است. از آن رو که از نگاه راز آلود همراه با پرسشگریهای بیامان راوی ما رمز گشایی میکند. مخاطب سفرنامه باید با این «کلید» وارد ساختمان پیچ در پیچ سفرنامهای شود که قرار است ما را به سرزمینی ببرد که در اوج جنگ و آشفتگی و هرج و مرج است و در آن هر آینه بیم مرگ می رود و هیچ انسانی از لحظه بعد خود آگاه نیست. سرزمینی بهم ریخته که هرجای آن را «خدای مرگ» تلهگذاری کرده است و همه زندگان را به دنیای مردگان فرا می خواند! آنجا مرگ جولان می دهد تا زندگی آخرین نفس هایش را بکشد.
و راوی قصه ما در این دالان قرار است کورسوی زندگانی را ببیند و برای ما به ظاهر ساکنان سرزمین زندگان روایت کند.
چشمان تیزبین راوی همه جزییات را می بیند. حتی چشمهای زیبای پنهان پشت برقع را. چشمان زنی که خیره به نقطه ای مانده است و در آن دیگر هیچ افقی پیدا نیست!
راوی «طالب» را به شکل واقعی اش، «دژخیم» می بیند. دژخیمی که دنیای شاداب زندگان را دوست ندارد و آن را برنمی تابد. پس نابودش می کند تا خود بر لاشه های آن حکومت کند.
راوی در همه جای داستان هست، چون قرار بوده سفر خودش نگاه خودش و احساس خودش را از یک مشاهده پر خطر روایت کند که می کند. بی هیچ اعوجاج قلمی. ساده و بی تکلف. چنانکه گویی با او همسفری. وقتی از درد کشنده زنان سخن می گوید و از بدنهای رنجورشان، تصاویر تکاندهنده تو را با دردشان پیوند می دهند و عصب های تو را می فشارند. درد تا درون تو که حالا همسفر این مسافری می آید و آزارت می دهد. حالا تو هم به یک دوش آب سرد یا یک موسیقی یا یک فضای کاملا متفاوت نیاز داری. شاید هم یک شیرینی که «بشورد و ببرد». قصه کام تلخ است و تلخکامی حاصل از آن همه تصویر هولناک که شرنگ به کام مسافر ما، می ریزند.
راوی از ملاقاتش با «ذبیح الله مجاهد» می گوید و از آن همه معطلی پشت درهایی که بسته اند و قرار نیست به این زودی ها باز شوند. نمادی از «بستگی» و پایان «گشودگی». طالبان «مهر»ی بر همه آن گشودگی هایی است که جهان آزاد غرب به یک ملت شریف و مظلوم وعده داده بود. این روایت سهل و ممتنع راوی ما از آغاز یک روند است. روندی که که یک ملت را به سوی درهای بسته، پنجره های بسته، دریچه های بسته، روزنه های بسته و گوش ها و چشم های بسته می برد. به دنیایی که راوی به روشنی شرحاش می دهد.
بانک هایی که پولی برای عرضه ندارند. کارمندانی که مدتها حقوق نگرفتهاند و زنان و مردانی که بیکار شده اند و بلاتکلیف به حال خود رها شده اند.
و آوارگی و بیکاری، گرسنگی و بیچارگی امان مردم یک محله یا یک شهر که نه، امان یک کشور را بریده است. فقر نخستین هدیه جهلی است که با تفنگ آمده است. راوی داستان ما چه واضح تصویر اسلحه های آماده شلیک را به ما نشان می دهد. خوف یک شلیک ناگهانی حتی غیر عمد، هر بیننده ای را می ترساند چه رسد به خود راوی که از بدو ورود به خاک افغانستان با آن روبرو است تا پایان دراماتیک ماجرا در جاده های زیبای پنجشیر!
«حدود ساعت هفت و سی دقیقه صبح است که در اتاقم پشت سرهم کوبیده میشود. یا علی. گوشه در را باز میکنم. یکی از کارکنان هتل است. میگوید آمدهاند دنبالتان شما را ببرند. با خوشحالی میگویم از کنسولگری ایران است؟ میگوید نه همان طالبهای دیشب هستند. قالب تهی میکنم. خدایا چه کار کنم؟ زنگ میزنم کنسولگری. زنگ میزنم آقای خطیبزاده. به هر کس که فکرم میرسد. هیچکس گوشی را برنمیدارد. نمیدانم باید چه کار کنم. یک پیام صوتی در موبایلم ضبط میکنم که اگر اتفاقی برایم بیفتد بدانند چه شده. دوباره در اتاق کوبیده میشود. در را باز میکنم و دروغ میگویم. «آقا من حمام هستم. صبر کنید.» بیفایده است. میروم بیرون. عبید لعنتی با یک طالب دیگر اسلحه به دست درست در چند قدمی اتاق من روی مبل نشستهاند تا مرا با خود به مرز ببرند و اخراج کنند. نمیدانم چرا، در ذهنم دو صحنه زنده میشود. یکی بازرس ژاول لعنتی که دست از سر ژان وال ژان برنمیداشت و دست از تعقیبش نمیکشید و صحنه تکاندهنده حمله «این جوی جوی» در دادگاه به تام سایر. یک دفعه به قول دوستم شهین اربابی خودم را سفت میگیرم و با شجاعتی که نمیدانم از کجا به سراغم میآید، میگویم من با شما جایی نمیآیم و محکم اضافه میکنم جز کنسولگری ایران به هیچ جای دیگر نمیروم.»
با همان صراحت لهجه راوی می گویم: «لعنتی بهتر از این نمی شود!» درست مثل یک فیلم پر تعلیق حتی واقعیتر وترسناکتر و اگر قرار بود مثل بسیاری از گزارش ها صحنه را کش داد و پر آب و تاب تر شرح داد، میشد! اما راوی داستان ما «داستان فروش» نیست. او درون همین داستان ها زندگی می کند. داستان تعریف نمی کند. بلکه بخش هایی از زندگی اش را که داستان هایی واقعی است برای ما بازگو می کند و اینجاست که او با بسیاری از همکارانش – روزنامه نگاران و گزارشگران- متفاوت می شود. او به سراغ داستانی نمی رود که از پیش رخ داده است بلکه او داستان های خودش را روایت می کند که پیرامونش رخ می دهند. این نشان می دهد او در دل حوادثی می رود که بسیاری حتی از نزدیک شدن به آنها بیم دارند.
پذیرفتن ریسک پر خطر حضور در کشوری که از در و دیوارش بلا و مرگ می بارد و هیچ جنبده ای از تیر رس دژخیمان طالبان در امان نیست نه ماجراجویی که یک دیوانگی است! اما خودش می گوید:
«همه میگویند دیوانگی محض است و من فکر میکنم اگر در این موقعیت، خبرنگاران یا فیلمسازان به افغانستان نروند، دیوانگی است.»
دیوانگی است؟ شاید! این کشمکشی بی انتها در درون هر روزنامه نگار جستجوگری است که مدام در تلاش برای روشنگری است. برای زدن به قلب تاریکی و نور تاباندن به سیاهچاله ای که روشنایی را می بلعد و نابود میکند. راوی داستان ما مانند بسیارانی که نه، اندک کسانی که در دل حادثه رفته اند و گاه هرگز از آن باز نگشته اند به دل این حوادث می رود با درک این موقعیت که ممکن است هرگز بازنگردد. به ویژه آنکه می داند دولت بر سر کار، تا چه حد زن ستیز و بی رحم است. او همه خطرات این سفر را به جان می خرد و می رود چون صدایی از درون به او گفته است که باید برود. حال این اوست که می گوید: اگر نروی دیوانه ای!
که می رود و داستانش اینگونه شکل می گیرد. داستانی که برای ما شاید تعداد پر شماری واژه است اما برای او که همه آن واژه ها وتصاویر را زیسته است پاره هایی از یک زندگی است. پاره هایی که قرار است اینگونه خوانده شوند:
«طالبان و من»
گزارش زهرا مشتاق از اوضاع سیاسی و اجتماعی افغانستان درسفر به هرات، پنجشیر و کابل
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
- وقتی زن تبدیل به «ناموس» میشود/ نگاهی به فیلم «خورشید آن ماه»
- اذعان به اشتباهات به تنهایی کافی است؟/ نگاهی به فیلم «جنگل پرتقال»
- لبخندزنان در میان اتاقهای خونآلود/ درباره بهروز افخمی و حضورش در خانه مهرجویی
- تن به حقارت دادن/ درباره هجوم مردم برای دیدار با رونالدو
- گذر از کفتارها/ نگاهی به فیلم «داستان دستانداز»
- زندگی را میشود آسان گرفت/ نگاهی به سریال «مگه تموم عمر چند تا بهاره»
- استحاله جامعه از هم گسیخته/ نگاهی به رویداد «کرگدن خوانی»
- همه مردهاند!/ نگاهی به نمایش «انسان، اسب: پنجاه، پنجاه»
- اینجا ترس، شام و ناهار و صبحانه آدمهاست!/ معرفی کتاب «گالری اجساد»
- دوگانگی شعار و رفتار/ درباره برکناری مدیرکل ارشاد گیلان و حواشی آن
- قدرت زندگی/ نگاهی به فیلم «دوباره عشق»
- روحش بود که از درون به شکل دردناکی شلاق خورده بود/ در یادبود فریماه فرجامی
- یک چالش زنانه تمام عیار/ نگاهی به مستند «جایی برای فرشتهها نیست»
- میل به خاموشی و سکون/ برای کیومرث پوراحمد
- تلخ، جسور و عصیانگر/ نگاهی به فیلم «برادران لیلا»
نظر شما
پربازدیدترین ها
- محمد رسولاف با «دانه انجیر مقدس» به کن باز میگردد
- تحلیل رسانههای فرانسوی از حضور فیلم رسولاف در بخش مسابقه کن/ یک انتخاب سیاسی
- سینماسینما/ گفتوگو با کن لوچ درباره «بلوط پیر» و دیگر چیزها/ امید، فعالیتی سیاسی است
- فیلم ترنس مالیک به جشنواره کن نرسید/ لیلا حاتمی با مریم مجدلیه به ونیز میرود؟
- شمشیرها برق میزنند/ نگاهی به فیلم «شوگان»
آخرین ها
- خانواده قاتل از «بیبدن» شکایت میکنند؟
- فوت کارگردان فرانسوی برنده نخل طلا و سزار/ لوران کانته درگذشت
- نسخهی آزادیِ لانتیموس/ نگاهی به فیلم «بیچارگان»
- نکوداشت اکبر زنجانپور در نوزدهمین «شب کارگردان»
- حضور همراه اول در بزرگترین نمایشگاه فناوری ترکیه
- معرفی همراه اول بهعنوان کارفرمای برتر سلامتمحور
- «در سایه سرو» از جشنواره ایتالیایی جایزه گرفت
- فیلم ایرانی نامزد قدیمیترین جایزه سینمایی اروپا شد
- کیوسکهای دیجیتال نخستین اپراتور سلامت کشور رونمایی و نصب شد
- تحلیل رسانههای فرانسوی از حضور فیلم رسولاف در بخش مسابقه کن/ یک انتخاب سیاسی
- فیلمهای «رکوردزن» و زنگ خطر برای آینده این سینمای محترم!
- «هواخوری» روی صحنه میرود
- تمدید مهلت شرکت در جشنواره «خیمه شب بازی»
- سینماسینما/ گفتوگو با کن لوچ درباره «بلوط پیر» و دیگر چیزها/ امید، فعالیتی سیاسی است
- نسخه ویژه نابینایان «همسر» با صدای مسعود فروتن منتشر میشود
- نمایش «شیرین» کیارستمی در جادوی سینما بنیاد حریری
- آغاز ثبتنام دهمین دوره کارآموزی همراه اول
- تتلو در دادگاه: عذرخواهی میکنم
- مستانه مهاجر داور جشنواره الجزایر شد
- فیلم ترنس مالیک به جشنواره کن نرسید/ لیلا حاتمی با مریم مجدلیه به ونیز میرود؟
- «آقای قاضی» به شبکه دو میآید
- واکنشها به گفتگوی عضو هیئت مدیره نماوا/ شورای صیانت خانه سینمای ایران بررسی میکند
- محمد رسولاف با «دانه انجیر مقدس» به کن باز میگردد
- بستههای همراه اول ویژه حج ۱۴۰۳ اعلام شد
- چرا «سرزمین مادری» فعلا متوقف است؟
- اکران «همسایه شما، زهره» در هنر و تجربه/ پوستر فیلم رونمایی شد
- کمال تبریزی به دبیری جشنواره فیلم اقوام ایرانی نرسید
- معرفی نامزدهای دومین جشنواره «عروسکخونه»
- «ایستاده با گرگ» نامزد دریافت جایزه از جشنواره دهلی نو شد
- کیلین مورفی، بهترین بازیگر مرد آکادمی فیلم و تلویزیون ایرلند/ پیروزی «اوپنهایمر» کامل شد