تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۱/۱۶ - ۱۶:۰۴ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 105717

سینماسینما، سید سعید هاشم زاده:

 

سینمای شاعرانه سینمایی است پایبند به تجربه حسی و زیستی مولف و مخاطب. تجربه ای عاشقانه و نیز در پس آن تجربه ای زیبایی شناختی که مختص هر فرد و هر نگرش است. فیلم اول صفی یزدانیان «در دنیای تو ساعت چند است» برای آنهایی که درکی از سینمای شاعرانه داشتند دلپذیر بود و خوشایند، و البته کم نظیر زیرا در این روزگار درام ها و ملودرام های شبیه به یکدیگر غنیمتی بود از سینمای غیر متعارف هنری. نوع سینمایی که قرار است بر تجربه های اصیل فیلمساز تکیه کند و مخاطب را در این مسیر با خود همراه کند، نه سانتی مانتالیزم را اشاعه دهد و نه نوستالژی بازی کند؛ به مفهوم اینکه با حربه نوستالژی بخواهد خود را متصل به خاطرات مخاطب کند. در «دنیای تو ساعت چند است» جهان قابل لمس و باوری می ساخت. جهانی که ایده اش هم انسجام داشت و هم شخصیت. هم تصویر داشت و هم عمل و عکس العمل. ایده اینکه ساعت های عاشق برای معشوق تنظیم می شود و جهان معشوق، جهان عاشق است.

حالا در «ناگهان درخت» صفی یزدانیان همان روند را می خواهد برود. نام کاراکتر اصلی اش فرهاد است و دنیایش شخصی است و منحصر به فرد، او می خواهد بگریزد و تماما آنچه که می خواهد انجام ندهد را بهانه ای برایش بیاورد. با عشق کودکی اش ازدواج کرده، ماشین بلد نیست براند و کمی بی عرضه است اما تمام دنیایش دنیای شاعرانه ای است که در سر دارد. در ایده و در این سطور می توان «ناگهان درخت» را کنار «در دنیای تو.. » قرار داد اما چیزی که این دو را از یکدیگر فاصله می دهد، ساخته شدن و ساخته نشدن ایده هاست. اینکه باید پیمان معادی را در آن جغرافیای زیستی، زندانی شدن  طولانی اش، دغدغه بچه داریش، و نیز مهناز افشار را به عنوان معشوق در قاب تصویر و داستان اثر بپذیریم کار مشکلی است. زیرا صفی یزدانیان بیش از پیش روند منطقی اطلاعات را از ما دریغ می کند، به هجو روی می آورد و کمی شوخ طبعی را با متافیزیک در می آمیزد و کمی به رگه های نه شاعرانه بلکه فلسفی روی می آورد. اینکه به ما اطلاعات آشنایی و چگونگی عشق بین دو کاراکتر نخست را باز نمی کند، اینکه به ما نمی گوید چرا می خواهند از ایران بگریزند، و چرا دستگیری اینقدر طول می کشد و اصلا چقدر؟! در واقع با ساخته نشدن جهان کاراکترها خط وصل مخاطب با تجربه زیست آنها قطع می شود و حتی نشانه های اندکی که می تواند اطلاعات بدهد و جهانی بسازد نیز از دست می رود. در واقع ایده “مردی که برای اینکه هیچ کاری نکند می خواهد هر کاری بکند” از دست می رود، فراموش می شود، پرداخت نمی شود، با فضا و زمان و کاراکترها در هم نمی آمیزد و هدر می رود. فصل پایانی نیز تیر خلاصی است بر این ایده، با برداشتی از فصل آخر آینه، جایی که بچه زاییده نشده در نطفه مرده، که “ناگهان” تصادف با “درخت” او را می کشد، مادربزرگ خود را می بیند.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها