تاریخ انتشار:1398/10/15 - 19:16 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 128490

سینماسینما، یزدان سلحشور

«من نمی‌دانم واقعیت چیست. واقعیت همیشه از ما می‌گریزد و بی‌وقفه تغییر شکل می‌دهد. هنگامی که به نظر می‌رسد به آن دست یافته‌ایم، موقعیت از قبل تغییر یافته است.» (میکل‌آنجلو آنتونیونی)

«آگراندیسمان» در واقع یک بیانیه است، یک بیانیه‌ هنری در رد «واقع‌گرایی» و در اثبات «واقع‌نمایی» که همان هنر است، اما در روزگار جنگ ایدئولوژی‌های اولی، وجه نقدِ جهان قرن بیستم است و به آن ارج می‌نهند. بیهوده نیست که آثار آنتونیونی چه از منظر منتقدان مارکسیست دست چپی و چه از منظر طرفداران اقتصاد آزاد دست ‌راستی به عنوان آثاری منحط، مورد ارزیابی قرار می‌گرفت. از منظر هر دو گروه، «واقع‌گرایی» حرف اول را می‌زد و «واقعیت» بسیار مهم بود و در این میان، کارگردانی برخاسته از دل سینمای «نئورئالیسم ایتالیا» که نه‌تنها از دست‌یابی به «حقیقت» ناامید شده بود، بلکه «واقعیت» را نیز دست‌نیافتنی می‌یافت، «مرتد ادیان نوخاسته‌ دوران مدرن» تلقی می‌شد.

«جشنواره کن سال ۱۹۶۲، مردم بیشتر از هر فیلم دیگری مشتاق تماشای «کسوف» میکل آنجلو آنتونیونی هستند. با این‌که پیش از ظهر یک روز آفتابی در ماه مه است، اما سالن بزرگ جشنواره تقریبا پر شده است. قبل از نمایشِ «کسوف» مدعوین مجبورند فیلم کوتاهی درباره رقص‌های محلی تماشا کنند. دو ساعت بعد اما از بالکن صدای سوت و هو توامان بلند می‌شود. منتقدان به‌آهستگی خارج می‌شوند. کسی مایل نیست عقیده‌ای درباره این‌که او چه کار کرده است، ابراز دارد. دو سال قبل از آن «ماجرا» هم با سرنوشت مشابهی روبه‌رو شده بود (اشتیاق البته کمتر بود و سوت و هو بیشتر).» (یان کامرون)

آنتونیونی در این ساخته ۱۹۶۶ خود به عنوان «شخصیت محوریِ» داستان فیلم، به سراغ یک عکاس حرفه‌ای می‌رود. چه کاری بهتر از عکاسی می‌تواند ما را به واقعی بودن «واقعیت» امیدوار کند؟ اما عکاس جوان حتی نمی‌تواند به عکس‌های خود اعتماد کند. درگیر یک قتل می‌شود؛ قتلی که معلوم نیست اتفاق افتاده یا نه؟! جسد را می‌بیند در نگاتیوها و در مکان واقعه، اما بعدش، نه در نگاتیوهاست نه در مکان واقعه! یک داستان پلیسی بدون «انگیزه قتل»، بدون جسد، بدون قاتل، بدون کارآگاه یا پلیس. عکاس، نماینده نسل نویی ا‌ست که نه دل در گرو آرمان‌گرایی چپ اروپای غربی دارد، نه دیگر می‌تواند از لذت‌جویی زندگی مدرن لیبرالیستی لذتی آرمانی ببرد و در میانه‌های فیلم، گذر جوانانی را می‌بینیم که «واقع‌گرایی» را کنار گذاشته‌اند و به خلق مجدد واقعیت تمایل دارند. در سکانس پایانی، عکاس نومید از واقعیت، توپ فرضی تنیس را به سمت آن‌ها پرتاب می‌کند و به جمع ایشان می‌پیوندد.

فیلمنامه آنتونیونی بر اساس داستانی کوتاه از نویسنده نام‌آور آرژانتینی، خولیو کورتاسار، شکل گرفته است؛ نویسنده‌ای که متاثر از وقایع غریب کشورش در دوران دیکتاتوری ژنرال‌ها، عملا باورش به «واقعیت» را از دست داده بود.

از این‌ها گذشته، نوشتن  فیلمنامه برای فیلمی ۱۱۱ دقیقه‌ای بر اساس داستانی کوتاه، اغلب تجربه‌ای ناموفق است، مگر این‌که بخواهیم چیزهای دیگر را به داستان اضافه کنیم که این کار هم اغلب کار خطرناکی ا‌ست، مخصوصا اگر داستانی از نویسنده‌ای مشهور را انتخاب کرده باشیم. البته یک راه‌حل هم دارد؛ راه‌حلی که آنتونیونی انتخاب کرد: افزودن سکون و سکوت به وقایع و کُند کردن عمدی وقایع. همه جا جواب نمی‌دهد، اما در این فیلم جواب داده، چراکه او به عنوان کارگردان توانسته «سکون و سکوت» را به عنوان بخشی از ریتم و مهم‌تر از آن، بخشی از وقایع، به ما بباوراند. در واقع، «ایده» اصلی «واقع‌نمایی» با «اجرا»ی «واقع‌نمایی»، بدل به اثری هنری شده، نه همچون بسیاری از آثار زمانه آنتونیونی که «شعار» بودند با «بهانه سینما».

فیلم برنده نخل طلای کن ۱۹۶۷ شد، یعنی فاصله هو شدن در اوایل دهه ۶۰ و بعد رسیدن به جایزه در همان جشنواره، واقعا اندک بود. آیا واقعا اندک بود؟ یادمان باشد که «درک ما از زمان» در قرن بیست‌ویکم کاملا تغییر یافته، به عبارتی دیگر، خطا نیست اگر به این نتیجه برسیم که مردمان قرن پیش -مخصوصا از ۱۹۱۴ تا ۱۹۹۰- اغلب دو برابر، شاید سه برابرِ ما زندگی کردند! این همان رازی ا‌‌ست که مفهوم زمان در آثار سینمایی این دوره را «منطقی» می‌کند، درحالی‌که رونوشت‌های قرن بیست‌ویکمی این آثار، تنها «زمان کسالت‌آور» را نشانِ مخاطب می‌دهند و نامش را هم آوانگاردیسم می‌گذارند!

«آگراندیسمان» آنتونیونی بدون شک بهترین فیلم سال است؛ فیلمی که‌ در‌ عین داشتن ارزش‌های هنری، مایه‌های سرگرم‌‌کننده بسیاری نیز دارد و از این بابت هیچ‌‌گاه حوصله‌ مخاطب‌ را سر نمی‌برد. هم‌زمان با این فیلم امکان دیدن کارهایی از فورد، درایر‌، هیچکاک، شابرول و گدار نیز‌ وجود‌ دارد که شاید عمیق‌‌تر و ماندگارتر از شاهکار تصویری آنتونیونی باشند، اما مطمئنا هیچ فیلم معاصر دیگری به اندازه‌ این فیلم ایمان و اعتقاد مرا نسبت به آینده‌ سینما جلب نکرده است. اگر‌ شما هنوز «آگراندیسمان» را ندیده‌اید، قبل از آن‌که چیز بیشتری درباره‌اش بشنوید یا بخوانید، بدون فوت وقت به تماشای آن بنشینید. من این را از تجربه شخصی‌ام می‌گویم. بهتر است اجازه‌ دهید‌ فیلم بدون پیش‌داوری شما را در بر گیرد. بزرگ‌ترین مزیت این‌ کار غیرمنتظره بودن و تازه بودن صحنه‌ها و دیالوگ‌های آن است. «آگراندیسمان» مطمئنا بیشتر از هر فیلم دیگرِ امسال حاوی حس است؛ انواع حس‌ها از هیجان گرفته تا ترس و یأس، هوس و پوچی.» (اندرو ساریس)

این‌که فیلمی بتواند ساریسِ عمیقا مومن به «نگره مولف» را به این درجه از شیفتگی و هیجان برساند که ناگهان اُلمپ‌نشینانی چون فورد و هیچکاک و درایر را لحظه‌ای به فراموشی بسپرد تا «بدون پیش‌داوری»، فیلم، او را «در بر بگیرد»، به قول بهرام بیضایی چیزی نیست مگر همان «جادوی سینما»؛ که بگذارید من «سینما»یش را هم حذف کنم! چیزی نیست مگر «جادو».

منبع: ماهنامه هنروتجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها