تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۷/۲۴ - ۱۶:۳۸ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 144014

سینماسینما، عبدالرضا ناصر مقدسی*

(در این نوشته برای کسانی که فیلم «گودزیلا: پادشاه هیولاها» را ندیده‌اند ممکن است داستان لو رود) 

سه هفته پیش با معرفی فیلم «کونگ: جزیره جمجمه»، درباره قدرت سینما در معقول‌کردن مباحث غیرعلمی و گاه غیرعقلانی صحبت کردیم. اینکه سینما چگونه می‌تواند مباحث فانتزی و در حاشیه را به موضوعی اصیل بدل کرده و ساعت‌ها و روزها ذهن ما را به خود درگیر کند، موضوع بسیار مهمی است که باید به آن توجه کافی شود. شاید چنین قدرتی را در هیچ هنری نتوانیم پیدا کنیم. از لحاظ علم جدید و بینارشته‌ای نوروسینما، یک فیلم خوب، یعنی فیلمی که می‌تواند مخاطب را میخکوب خود کرده و برای مدت‌ها ذهن او را درگیر کند و از ساختار آگاهی تقلید می‌کند. در واقع یک فیلم خوب با تقلید از ساختار آگاهی می‌تواند پردازش ذهنی ما را در دست خود گرفته و این گونه دنیایی پذیرفتنی را در برابر چشمان مخاطب بسازد. این قدرتی بزرگ است که سینما واجد آن بوده و کارگردانان لازم است از این به بعد برای موفقیت بیشتر به این مباحث توجه کنند. این موضوع از نظر بحث ما یعنی علم از دیدگاه سینما نیز اهمیت فوق‌العاده‌ای دارد. هر روز حجم بزرگی بر دانسته‌های ما و حجم بسیار بزرگ‌تری بر ندانسته‌های ما افزوده می‌شود. علم سراغ حیطه‌های بسیاری رفته که تا پیش از این اصلا در محدوده علم محسوب نمی‌شدند. با‌این‌حال هنوز اینکه چگونه می‌توان به سؤالات مهم بشری پاسخ گفت و اینکه علم چه امکانات دیگری دارد، برای ما نامکشوف است. هنر و به‌ویژه سینما می‌تواند با استفاده از قدرت تخیل و ممزوج‌کردن آن با واقعیت‌های علمی، دنیای شگفت‌انگیزی را پیش‌روی ما بگشاید. وقتی آگاهی ما تحریک شود، راه‌های جدید نیز مکشوف می‌شود و این راز تأثیر ژانر علمی‌-تخیلی بر پیشرفت علم است. فیلم «گودزیلا: سلطان هیولاها» محصول سال ۲۰۱۹ آمریکا و به کارگردانی «مایکل دووگرتی» است. همان‌طورکه در یادداشت پیشین گفتم، این فیلم در کنار چند فیلم دیگر دارد مفهومی عمیق‌تر را دنبال می‌کند و داستانی متفاوت از زمین و ابزاری که برای مقابله با تخریب در دست دارد، بیان می‌‌کند. در این فیلم‌ها این ابزارها، همان هیولاهایی باستانی هستند که در محوطه خالی زیر زمین زندگی کرده و با بازگشت گاه و بی‌گاه خود می‌توانند تعادل را به زمین بازگردانند. آنها ساکنان اصلی و باستانی زمین هستند؛ ساکنانی که جایشان از سوی ما انسان‌ها اشغال شده است. در این فیلم سازمان مونارک که همان سازمان نهان جاندارشناسی است، خود را به‌خوبی معرفی می‌کند. سازمانی که هیولاهای باستانی را شناخته و آنها را تحت نظر می‌گیرد. رفتارهای آنها را بررسی می‌کند تا از خطرات احتمالی آنها جلوگیری کند؛ اما در‌این‌میان ناگهان اتفاق بدی می‌افتد. کنترل یکی از این سایت‌ها از دست مسئولان آن خارج می‌شود. هیولایی که تازه از تخم بیرون آمده، آزاد می‌شود. ابتدا فکر می‌کنند که کار یک گروه خرابکارانه است، بعد متوجه می‌شوند که یکی از دانشمندان بزرگ و برجسته مونارک در این موضوع دست داشته است و اینجا نکته مهم فیلم خود را نشان می‌دهد: با تخریب گسترده‌ای که بشر در طبیعت به ‌وجود آورده است، چه کار باید کرد؟ آیا ادامه نسل بشر به این تخریب دامن نمی‌زند؟ آیا بهتر نیست بشر از بین رفته و جهان تازه‌ای به‌ وجود آید؟ بشر برای زمین چه ارمغانی به بار آورده است؟ تا توانسته طبیعت را نابود کرده، رودخانه‌ها را خشکانده، درختان را قطع کرده و به هر چیز و هر جایی تعرض کرده است. ما از طبیعت جدا شده‌ایم. ما مفهوم اصلی خودمان را فراموش کرده‌ایم. پس آیا بهتر نیست که نابود شویم؟ هیچ امیدی به اصلاح گونه انسان نیست. گونه انسان، گونه‌ای مهاجم بوده که باید نابود شود. اینها تفکراتی است که در پسِ ذهن این دانشمند (اِما راسل) وجود دارد. پس با همکاری با یک سازمان خرابکارانه تصمیم فجیعی می‌گیرد. او می‌خواهد این هیولاها را آزاد کند. این هیولاهای باستانی، هم ساکنان قدیمی زمین هستند، هم نیروهایی هستند که زمین به‌ واسطه آنها تعادل را به طبیعت برمی‌گرداند. پس هیولاها می‌توانند زمین و طبیعت را نجات دهند. با دانشی که این دانشمند دارد، هیولاها یکی پس از دیگری آزاد می‌شوند؛ اما مخوف‌ترین آنها هیولایی است که در قطب جنوب منجمد شده است. یک هیولای سه سر که البته زمینی نیست. هیولایی چنان دهشتناک که حتی ذکر نام آن در اساطیر نیز ترسناک بوده است. هیولایی که منشأیی زمینی نداشته و برای نابودی زمین آمده است. آزادسازی او بزرگ‌ترین فاجعه‌ای است که می‌تواند اتفاق بیفتد و این کاری است که «اِما راسل» انجام می‌دهد. هیولا آزاد می‌شود و با فراخواندن سایر هیولاهای باستانی و تحت سلطه قرار‌دادن آنها عملا روند تخریب زمین و کشتن انسان‌ها را شروع می‌کند. انسان‌ها، دانشمندان و نیروهای ارتش با تمام قوا به مقابله با این هیولای سه سر و تمام اعوانش می‌پردازند؛ اما قدرت فوق‌العاده این هیولا چیزی نیست که انسان بتواند بر آن غلبه کند. اینجا تنها امیدی که بشر دارد، گودزیلاست. این هیولای باستانی پادشاه هیولاها نیز نام گرفته است. گودزیلا در روندی عجیب به دنبال هیولای سه سر است که او را از بین ببرد. انگار او نیز می‌داند که هیولای سه سر موجودی زمینی نبوده و برای نابودی زمین آمده است. پس گودزیلا به جنگ این هیولا می‌رود و در نهایت با کمکی که انسان‌ها به او می‌کنند، می‌تواند بر این هیولای سه سر غلبه کند. پس از این جنگ مهیب اتفاقات بزرگی روی زمین می‌افتد. انگار انسان فهمیده که تا چه میزان به طبیعت و زمین آسیب رسانده و این آسیب می‌تواند تا چه اندازه برای خود او نیز خطرناک باشد. گودزیلا و سایر هیولاهای باستانی به ترمیم زمین یاری می‌رسانند و طبیعت و محیط زیست شرایط بسیار بهتری پیدا می‌کند. انگار راه‌حل در کشتن انسان‌ها نبوده؛ بلکه در تغییر درک انسان‌ها و جهان‌بینی آنهاست. فیلم «گودزیلا: پادشاه هیولاها» فیلمی جذاب و دیدنی‌ است. درست است که فیلم با هدف جذب مخاطب در گیشه ساخته شده؛ اما در پسِ این صحنه‌های جذاب و اکشن می‌توان نکاتی برای تفکر نیز یافت، به‌ویژه حالا که انسان به‌شدت درگیر کووید-۱۹ است. درست است که شاید بیشترین توجه در مقابله با کرونا، جلوگیری از ابتلا به بیماری و درمان مبتلایان باشد؛ اما دائما گوشزد می‌شود که چنین همه‌گیری‌ای حاصل دخالت‌های بیجای انسان در طبیعت است. اگر نخواهیم رفتارهای‌مان را عوض کنیم، باید منتظر هیولایی بسیار دهشتناک‌تر از این هیولای سه سر فیلم گودزیلا باشیم.

*متخصص مغز و اعصاب

منبع: شرق

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها