تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۲۰ - ۱۷:۴۷ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 20287

جمعه سیزدهم فروردین بود؛ ساعت ١٢ شب. با رضا میرکریمی و شادمهر راستین در دفتر مدیرعامل خانه سینما جلسه‌ای داشتیم درباره جشنواره جهانی فجر. تلفن میرکریمی زنگ خورد. دکتر ایوبی بود، از بیمارستان جم. ظاهرا اخبار خوشی از عباس کیارستمی نداد. دستپاچه و نگران دویدیم سمت در خروجی که خودمان را برسانیم بیمارستان. شنیده بودم که چندروزی است به دلیل مشکل روده در بیمارستان بستری شده و دو عمل جراحی هم داشته است، اما به‌‌نظر جدی نمی‌آمد. به بیمارستان که رسیدیم، پگاه آهنگرانی و منیژه حکمت را دیدیم با دو، سه نفر دیگر؛ آشفته و هراسان. دکتر ایوبی هم بود. حرف‌ها عجیب‌وغریب بود؛ پزشکی که عمل کرده، خیلی جوان بوده. ظاهرا اشکالی در جراحی به وجود آمده. دکترش هم رفته ویتنام برای تعطیلات، دکتر عفونی هم رفته دوبی. الان هم محل عمل کاملا باز است و عفونت دارد در بدن پیشرفت می‌کند. یک پزشک بیشتر در بیمارستان بالای سر کیارستمی حضور ندارد. اما مهم‌تر اینکه زمزمه شومی در گرفته بود: «عمل اشتباهی» و جمله تکان‌دهنده‌ای که شنیده می‌شد این بود؛ «بعید است تا صبح بماند!»قیافه‌ها همه ناباور و شگفت‌زده بود. اینها دارند درباره کیارستمی بزرگ حرف می‌زنند؟ کیارستمی که سینمای دنیا به او مدیون است؟ کیارستمی که از مفاخر ملی این کشور است؟ و آنها که آنجا بودند در عین بهت، سؤالی را در ذهنشان مرور می‌کردند؛ چرا جم؟ این همه بیمارستان. اصلا چرا نرفته فرانسه؟ می‌گفتند دوستی اینجا را توصیه کرده، به گمان اینکه عمل ساده‌ای است. اما ظاهرا نوروز برای پزشکان هم تعطیل است و باید به تعطیلات رسید حتی اگر بیمار، یکی از بزرگ‌ترین سینماگران زنده جهان باشد.
چندی‌بعد بهمن کیارستمی هم از طبقه بالا – که کیارستمی بستری است- سر می‌رسد. خیلی امیدوار به نظر نمی‌آید. منیژه حکمت خیلی عصبانی است. دست‌هایش آشکارا می‌لرزد. چند دقیقه بعد دو، سه نفر پایین می‌آیند. یک پزشک جوان با لباس پزشکی و یک نفر دیگر که مسن‌تر بود و ظاهرا پزشکی از دوستان خانوادگی کیارستمی که آن وقت شب خبرش کرده بودند که کیارستمی را ببیند.
پزشک جوان چند جمله کلی گفت که ما داریم تمام تلاشمان را می‌کنیم، وضعیتشان بهتر است. اوضاع تحت کنترل است. خطر رفع شده و از این حرف‌ها. دکتر ایوبی ملتمسانه گفت؛ آقا می‌دانید که ایشان کیست؟ آقای کیارستمی، از بزرگ‌ترین فیلم‌سازان دنیاست. یک ایران است و یک کیارستمی. پزشک جوان با خونسردی گفت؛ برای ما فرقی نمی‌کند اسم ایشان چیست. ما تمام تلاشمان را می‌کنیم. مردی که ظاهرا از نزدیکان خانوادگی کیارستمی بود دادوبیدادش درآمد و با پرخاش، به سفر بی‌موقع پزشک به تایلند و ویتنام اعتراض کرد. آرامش کردند. پزشک جوان توضیح می‌داد که؛ خونسرد باشید، ما مرتب به‌طور تلفنی با پزشک ایشان در تماسیم. پزشک مسن‌تر توضیحات مفصل‌تر و جزئی‌تری داد و نهایتا گفت عفونتی که داشت تمام بدن را فرا می‌گرفت، کنترل شده و خطر برای امشب رفع شده است. تمام مدت، فضای «عمل اشتباهی» حکمفرما بود ولی کسی نمی‌خواست درباره‌اش حرف بزند یا جدی‌اش بگیرد. دکتر مسن‌تر در مسیر ترک بیمارستان ناچار بود سؤالاتی را هم بشنود، مثل اینکه چرا اینجا، چرا آراد و کسری نه؟ چرا دکتر یلدا نه؟ چرا پزشک باتجربه‌ای بالای سر کیارستمی نیست؟ چرا بیمارستان این همه سوت و کور است؟ نمی‌شود الان منتقلشان کرد به بیمارستان دیگر؟
همه مطمئن بودند، الان اگر پزشکان فرانسوی خبر را بشنوند، پا می‌شوند می‌آیند اینجا یا برش می‌دارند می‌برند. آن‌وقت ما داریم این‌قدر بی‌تفاوت نسبت به کیارستمی برخورد می‌کنیم. مدتی نشستیم. گاه سکوت کردیم و گاه حرف زدیم. آمدند و گفتند دیگر بروید. رفتیم؛ با ناباوری. فکر ازدست‌دادن کیارستمی -آن هم به ‌همین ‌سادگی- مخ آدم را سوراخ می‌کند و در آن یکی، دو ساعت در بیمارستان جم چقدر نزدیک بود این حس ازدست‌دادن. به خانه که برگشتم، دیدم این‌طور نمی‌شود. دارد دیر می‌شود. من که پزشک نبودم که بتوانم درباره قطعیت خطای پزشکی حرف بزنم. ظاهرا کیارستمی و پسرش هم چندان به رسانه‌ای‌شدن ماجرا علاقه‌مند نبودند ولی آیا این موقعیتی بود که تنها متعلق به کیارستمی یا خانواده‌اش باشد؟ پس سهم بقیه چه می‌شود؟ آیا این سکوت، منطقی است؟ نشستم و چیزکی نوشتم. سعی کردم اشاره‌ای کنم به اوضاع نامساعد حال‌ و روز جسمی کیارستمی و به مشکل رسیدگی پزشکی که وجود دارد. از طرفی اهمیت موضوع را به وزیر بهداشت تذکر دهم و از طرف دیگر وضعیت بحرانی فعلی را یادآوری کنم. این سکوت بی‌دلیل می‌توانست تبعات جبران‌ناپذیری داشته باشد.
یکشنبه‌ها در روزنامه «شرق» ستونی داشتم که می‌شد آنجا یادداشت منتشر کرد ولی احساس کردم با اوضاعی که در بیمارستان دیدم، یک ساعت معطلی هم شاید جایز نباشد؛ پس یادداشت را سه‌ونیم شب در سایت سینماسینما منتشر کردم.
نوشتم که: «چرا پنهان‌کاری می‌کنیم؟ چرا بیخود و بی‌جهت درباره یکی از مفاخر فرهنگی کشورمان واقعیت را نمی‌گوییم؟ … من نه پزشکم و نه اطلاعاتش را دارم که بتوانم درباره عمل‌های جراحی که اخیرا روی کیارستمی انجام شده و کیفیت خدمات پزشکی که به او داده‌اند اظهارنظر کنم، اما می‌دانم اگر عباس کیارستمی در هر گوشه دیگر جهان بود، مجهزترین بیمارستان آن کشور و زبده‌ترین تیم پزشکی ممکن در خدمت درمان او قرار می‌گرفت… سیستم پزشکی کشور و شخص وزیر بهداشت و درمان باید تمام اهتمام خود را برای ارائه خدمات پزشکی به او به کار می‌بستند و حالا که ظاهرا این اتفاق به‌طور کامل نیفتاده، باید پاسخ‌گو باشند و مسئولیت بپذیرند».
تیتر یادداشت آن شب، که بعدا در «شرق» هم منتشر شد، این بود: «عباس کیارستمی احوال خوشی ندارد؛ وزیر بهداشت مسئول است».
روابط‌عمومی وزارت بهداشت جوابیه داد، وزیر بهداشت هم رفت بیمارستان، عکسش را هم گرفت و بعد گفتند اگر نمی‌رفت، کیارستمی فوت کرده بود و تیم پزشکی آوردند و صحبت از نجات کردند و آب‌ها از آسیاب افتاد تا حرف‌های تلخ کیارستمی به اطرافیان که خبر از آگاهی‌اش از آنچه بر او رفته، می‌داد و بعد مراجعه کوتاه به بیمارستان آراد و بعد سفر به فرانسه برای ادامه درمان و یک عکس دیگر و پس از آن یک خبر شوم با فاصله درست سه ماه از روزی که به بیمارستان جم رفتیم.
من هنوز هم تخصصش را ندارم درباره «خطای پزشکی» اعلام نظر کنم ولی هنوز شخصا اطمینان دارم کیارستمی هر جای دیگری جز ایران بود، از خدمات پزشکی بهتری برخوردار می‌شد و به این زودی نمی‌رفت. حالا کیارستمی از میان ما رفته است ولی هنوز فکر می‌کنم وزیر بهداشت و دستگاه بهداشت و درمان مسئول‌اند و باید درباره عملکردشان و عمل جراحی و خطای احتمالی پزشکی پاسخ‌گو باشند.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها