تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۷/۲۷ - ۱۷:۲۹ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 4202

ابراهیم گلستانسینمای روشنفکری ما در حوزه مستند رویکردی دگر اندیشانه را در کالبد خودش دارد که در دهه‌هایی قبل از بهمن ۵۷ و با ظهور کارگردان‌های مهمی چون ابراهیم گلستان و فریدون رهنما شکل گرفت، سینمایی که چالش برانگیز‌ترین آثار تاریخ سینمای ملی ما را به دوش می‌کشد و با آثاری چون «خشت و آینه» به کارگردانی ابراهیم گلستان و «تخت جمشید» به کارگردانی فریدون رهنما شرایطی متفاوت را برای سینمای ملی ما رقم زد.

شاید با نگاه ویژه به‌این ساحت می‌توان دید که هم ابراهیم گلستان و هم فریدون رهنما نه‌تنها در حوزه سینما که با ابزار نثر نیز به گردونه هنر روشنفکری ما قدم می‌گذارند؛ ابراهیم گلستان با ثبت نثری متفاوت در داستان‌نویسی ایران که به زعم تحلیلگران ادبیات ایران ژانری است که پس از صادق هدایت مهم‌ترین ژانر داستان‌نویسی ایران به‌لحاظ نثر و زاویه دید است و فریدون رهنما با نوشتن مقدمه‌ای بر دفتر شعر قطعنامه احمد شاملو که واکنش تند و صریح نیما یوشیج را به‌دنبال دارد، اما ابراهیم گلستان دراین میان چهره‌ای کاملا متفاوت است و جریان هنر ایران به‌گونه‌ای دیگر با این هنرمند همیشه معترض رفتار می‌کند. منتقدان سرسخت ابراهیم گلستان او را وابسته به دستگاه حکومتی در دوران پهلوی می‌دانند و نقش دربار را در شکل گرفتن این پدیده بلامنازع تاریخ هنر ایران بسیار مهم می‌دانند، اما برخی دیگر حضور اندیشه و سلطه تفکر او را حتی با نبودن حداقل ۵۰سال (از زمان ترک ایران تابه‌امروز) بسیار بارز و مهم می‌دانند و معتقدند گلستان حتی با وجود این فقدان از مهم‌ترین هنرمندان کنونی ایران محسوب می‌شود. این جریان تا چه اندازه با ابراهیم گلستان نزدیکی دارد؟ آیا حضور نداشتن او در جریان روزمره ادبیات ایران او را تبدیل به یک تابو کرده است؟ یا نه، جنس و نوع خلق اثری که از ابراهیم گلستان بر جای مانده است سبب این شده است که ابراهیم گلستان تابه‌امروز چهره‌ای دست‌نیافتنی باشد؟ بیست و ششم مهر سالروز تولد مردی است که با لحنی صریح و تند همیشه حرف زده است و منتقدان بسیاری دارد، اما هیچ هجمه‌ای نتوانسته است اهمیت این چهره خاص را از تاریخ هنر ایران بزداید، مردی که تند‌ترین انتقادات را به احمد شاملو، جلال آل‌احمد و ناصر تقوایی داشته است و هرگز آن‌ها را به‌عنوان هنرمندان قابل تامل به‌رسمیت نمی‌شناسد. با ابراهیم گلستان درباره برخی از این معادلات به گفت‌وگو نشستیم که اینک پیش‌روی شماست.

یک سوال به‌طور مداوم در ذهن هنر ایران دراین چند دهه که شما در ایران حضور نداشتید وجود دارد و آن این است که ابراهیم گلستان چیزی حدود ۵۰ سال است که به‌طور فیزیکی در ایران حضور ندارد و به‌نوعی خلق اثر نکرده است، اما همچنان یکی از مهم‌ترین هنرمندان تاریخ سینما و داستان‌نویسی ما محسوب می‌شود؛ به اعتقاد شما چرا این جریان که به دو جهت می‌توان آن را مثبت و منفی تلقی کرد اتفاق افتاده است؟ ما آیا دچار رکود هنرمند هستیم یا نه، ابراهیم گلستان چهره‌ای خاص به شمار می‌آید؟
شاید با این شرایط جسمی و بدی که دارم کمی برایم سخت باشد بخواهم درباره این مسائل فکر کنم، اینکه در روز تولد من به سراغم آمدید، که هیچوقت شما را ندیده‌ام خیلی خوشحالم، اما این حرف‌ها خیلی احمقانه است. حالا چون من در ایران نیستم کدام نادان می‌گوید که من مال ایران نیستم! شما ببینید رودکی چگونه شعر گفته است و در کجا؟ نظامی هم به‌همین ترتیب در جایی که نظامی آن شعرهای درجه یک  را گفته است اصلا کسی فارسی حرف نمی‌زند، آنجا کجاست؟ «گنجه» مسائل جغرافیایی به‌هیچ‌وجه مطرح نیست و من هر کجا که باشم یا عددی هستم یا اصلا نیستم و اینکه پای جغرافیا را وسط بکشیم به‌نظر من احمقانه است. شما که در تهران زندگی می‌کنید امکان دارد در چهار راه یوسف‌آباد یا پایین‌تر از یوسف‌آباد زندگی کنید؛ خب این دو مکان به‌لحاظ اندیشه چقدر می‌تواند فاصله داشته باشد. این حرف‌ها خیلی دهاتی است دوست من؛ مال زمانی است که وقتی پدر من می‌خواست به زیارت امام رضا (ع) برود، ۶ ماه در راه بود. الان که با شما دارم حرف می‌زنم دوستی از آمریکا به منزل من آمده که فقط ۶ساعت در راه بوده! بنابراین طول و عرض جغرافیایی در جهان امروز به یک شوخی تبدیل شده است. خیلی از شما عذر می‌خواهم که با این لحن جواب شما را دادم، همه فکر می‌کنند من آدم بی‌ادبی هستم که این‌طور نیست.
شما همیشه یک پای جریان داستان‌نویسی ایران بودید و منتقدان و تحلیلگران ادبیات معاصر بر این عقیده‌اند که هدایت صاحب یک نثر دیوانی خاص بود که مولفه‌های کوچه و بازار را هم با خودش داشت اما ابراهیم گلستان خصوصا در کتاب «خروس» که یکی از مهم‌ترین آثارش است به‌هیچ‌وجه زیر‌بار نثر هدایت نرفته و نثر خاصی برای خودش دارد، درحالی‌که تمام نویسندگان ایران پس از هدایت وام‌دار نثر هدایت هستند.
آقا این‌ها همه  بی‌خود و از سر نادانی است این آدم‌ها اندازه … هم نمی‌فهمند شاید شما هم قاطی این‌ها باشید (خنده). من هنوز و دراین سن که دارم زندگی می‌کنم وحشتناک‌ترین نثری که دیدم متعلق به صادق هدایت است و به‌شدت به او و نثرش احترام می‌گذارم و علاقه بسیار زیادی به هدایت دارم؛ اگر کسی به اندازه کافی شعور داشته باشد و قصه‌های من و هدایت را بخواند می‌بیند ما هیچ شباهتی به هم نداریم و این به آن دلیل است که روحیه ما از هم جداست و ربطی به وام‌دار بودن یا نبودن یا این مسائل ندارد؛ نوشتن ما از هم جداست و فرم تقسیم‌پذیری قصه‌های ما متفاوت است؛ همین‌طور نثر ما با هم تفاوت دارد. ما اصلا هیچ‌کدام از تفضیلاتمان مثل هم نیست و این تقسیم‌بندی‌های مضحک را من یکی نمی‌پذیرم و همه آن‌هایی که این تقسیم بندی‌ها را می‌کنند یک مشت ناآگاه ‌هستند البته آن‌ها این تقسیم‌بندی‌ها را می‌توانند بکنند به من هیچ ربطی ندارد؛ آدم‌ها حق دارند که ناآگاه باشند یا نباشند؛ لااقل شما سعی کنید نباشید که فکر کنم باشید (خنده). خیلی‌ها از این حرف‌ها می‌زنند اما مدرک مکتوبشان کجاست؟ حرف مفت‌زدن که کاری ندارد. آن زمان که من در ایران بودم از این حرف‌ها گفته می‌شد؛ حالا انگار بیشتر شده و مسیر ناآگاهی راهش را به‌خوبی ادامه داده. آقای وزیربانی شما احتمالا سنتان بیشتر از چهل سال نباشد؟
بله آقای گلستان؛ حدود چهل سال دارم.
ببینید آقا، باید گذر زمان و اوضاع و احوال و حقایق شما را آبدیده کرده باشد؛ شما باید بفهمید و همین‌طور هم‌نسلان شما که در یک زمان و عصر متفاوتی زندگی می‌کنند، باید سعی کنید سهم خودتان را از این عصر و دوران بگیرید. ببینید شهر لنینگراد حالا شده سن پطرزبورگ و ما نه زمانی‌که آنجا لنینگراد بود می‌دانستیم آنجا چه خبر است، نه حالا که سن پطرزبورگ شده؛ وقتی که پطر کبیر از ایتالیا آرشیتکت آورد و آنجا را ساخت هم کسی در بین ما نمی‌دانست آنجا چه خبر است. اینجا که کافه نیست ما بیاییم یک مشت مزخرف سر هم‌بندی کنیم. شما باید سعی کنید در حرفه خودتان هرچه بیشتر بهتر و بهتر شوید و اطلاعات و مسائل را بی‌رتوش دراختیار مخاطبان قرار دهید و به کنه مسائل پی ببرید؛ نه اینکه در سطح بیاییم با هم حرف بزنیم. اگر شما به‌عنوان یک ژورنالیست درست فکر می‌کردید، نباید بیایید و آن مزخرف را مثلا از من که پنجاه سال است در ایران نیستم و خلق اثر نکرده‌ام بپرسید. خب من نبودم که نبودم، مگر چه فرقی می‌کند؟ مگر فکر اندیشه و نگاه جغرافیا می‌داند یا به آن وابسته است؟
این مسئله در ایران بسیار مهم و سوال‌برانگیز است که شما به‌عنوان یک هنرمند لااقل به‌لحاظ فیزیکی حضور نداشتید و در ایران نبوده‌اید؛ اما هنوز به‌عنوان یک هنرمند آوانگارد از شما حرف به میان می‌آید. به اعتقاد شما این به زوال خلق هنرمند دراین چند دهه در ایران باز نمی‌گردد؟
اگر شما این را که من هنوز یکی از مولف‌های مهم تاریخ هنر ایران هستم به‌عنوان یک پدیده مهم تصور می‌کنید، یا می‌تواند عیب شما باشد یا حسن شما، اما این‌ها اصلا ارتباطی با هم ندارند. خیلی‌ها هستند که می‌گویند مثلا ویگن خیلی خوب آواز می‌خوانده؛ بعضی‌ها هم می‌گویند شجریان بهتر است؛ خب دراین میان کدام درست می‌گویند؟ ما شجریان را بپذیریم یا ویگن را؟ یا حتی بیاییم میان دلکش و مرضیه دست به‌این انتخاب بزنیم؛ این‌ها بیشتر سلیقه است دوست من تا یک مسئله تکنیکی و اصلا نمی‌شود مورد سوال و جواب قرار بگیرد.
شما اخیرا درباره سعدی حرف زدید که نقد بسیاری به حرف‌های شما شده؛ و البته سوال‌کننده هم بسیار ناشیانه با شما مسئله را درمیان گذاشته…
ببینید، سعدی چه من درباره‌اش با یک آدم که نمی‌دانم کی هست حرف زده باشم چه نزده باشم، یکی از مهم‌ترین شاعران تاریخ ادبیات ماست و هشتصد سال است که یکی از گردن‌کلفت‌ترین نویسندگان ما به‌زبان فارسی است و مهم‌ترین کار را هم کرده است، اما هیچ‌کس هم نمی‌فهمد او چه کرده. خیلی از شما عذر می‌خواهم نمی‌خواهم به شما توهین کنم، اما حتی امثال شما هم نمی‌دانید سعدی یعنی چه! وقتی می‌خواهند از سعدی حرف بزنند مدام از گلستان سعدی حرف می‌زنند و هیچ‌وقت نمی‌فهمند اصل کار سعدی که با آن زبان فارسی را احیا کرد بوستان سعدی بوده است یا غزلیات سعدی است. آقا در ایران به همه توصیه می‌کنم که بروید سعدی را بخوانید و با دقت هم بخوانید؛ سعدی کسی دیگر است در ادبیات ما و ما مشابهش را هرگز دیگر ندید‌ه‌ایم؛ و همیشه آمده‌ایم از یک‌سری احمق به‌عنوان روشنفکر و هنرمند اسم بردیم و این تاریخ ادبیات غلط را به‌دست این مردم دادیم.
آقای گلستان بیشتر از این دوست ندارم وقتتان را بگیرم؛ با اینکه می‌دانم درد پاهایتان کهنه است و شاید اذیت بشوید، می‌خواستم از طرف روزنامه «بهار» و هنردوست ایران ۲۶مهرماه سالروز تولدتان را تبریک بگویم و آرزوی سلامتی برای شما داشته باشم؛ ممنونم که به من و روزنامه «بهار» فرصت کوتاهی دادید. اگر حرفی دارید، در پایان مشتاقیم که بشنویم.
دراین سن آرزوی سلامتی برای کسی کردن کمی مضحک است. این درد با من است و باید با آن مدارا کنم. از شما ممنونم که به یاد من بودید.

منبع : روزنامه بهار

برچسب‌ها:

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظرات شما

  1. حمید رضا بوستانی
    ۲۱, تیر, ۱۳۹۵ ۱۲:۳۱ ب٫ظ

    (برای شاملو)
    وقتی که آسمان ملال پنجره را به باران نمی شوید
    چگونه ملالمان را بشوییم در شامگاهان بی حضور بامداد وآنگاه که راهی به آینه ای نمانده است ( چگونه توان غمناک تحمل تنهایی را به دوش کشیم
    غرور کوه را دریابیم
    هیبت دریا رابشنویم
    تا دریابیم این بشارت بر باد رفته را )دریغ که در تنهایی عریان ودر سایه سیاهی ها سپید ی شعر بر کاغذ نمی رویدوقلم ها دشنه های در دیس اند وقلب شاعر را می پویند
    دریغ که چراغ شعر خاموش است.
    شاعر/حمید رضا بوستانی ۱۳۸۸

نظر شما


آخرین ها