تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۱۰/۲۵ - ۱۳:۳۹ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 128831

سینماسینما، سحر عصرآزاد

«میدان جوانان سابق» مستندنگاره‌ای است از شکوفایی مطبوعات ایران در دوران اصلاحات یا همان بهار مطبوعات که به تراژدی وضعیت مطبوعات در زمان حال پیوند می‌خورد و همین وجه تلخی آن را عمیق‌تر می‌کند.

مینا اکبری با سابقه طولانی در عرصه فعالیت مطبوعاتی در روزنامه‌های اصلاح‌طلب تعطیل‌شده، با انتخاب سوژه‌ای مبتلابه که دغدغه‌مندی و تجربه شخصی خودش را یدک می‌کشد، به شکلی هوشمندانه سراغ موضوعی رفته که خودش- به عنوان روزنامه‌نگاری ترکِ تخصص کرده- دلیلی بر تایید این وضعیت است.

خبرنگار ۲۰ ساله‌ای که تا تبدیل شدن به یک روزنامه‌نگار حرفه‌ای در ۴۰ سالگی، مسیری پرفرازونشیب را به موازات سرنوشت تراژیک حرفه‌اش طی کرده است.

او با انتخاب یک مبدأ و نقطه عزیمت هوشمندانه برای مستندش و دنبال کردن خط جست‌وجوی آدم‌های یک عکس یادگاری، نه فقط سرنوشت خود، یاران و هم‌فکرانش، بلکه سرنوشت یک جریان فکری را بر بستر مطبوعات ایران پی می‌گیرد که کار ساده‌ای نیست. او جسورانه تیرش را به سمت چند هدف متاثر از هم شلیک می‌کند و موفق می‌شود به آن‌چه پسِ ذهن داشته، دست پیدا کند و فیلمش در یک لایه و سطح اولیه متوقف نماند.

ایده بازیابی یک عکس یادگاری که با حضور ۷۲ همکار و هم‌فکر مطبوعاتی سال ۷۶ در میدان جوانان ثبت شده، واجد جذابیتی دراماتیک و در خور یک اثر مستند است که بدون خدشه‌دار کردن خاستگاه واقعی و جست‌وجوگرانه بطن کار، آن را غنا بخشیده و ساختارمند کرده است.

طی این روند جست‌وجو که زمان حال را به گذشته‌ای نه‌چندان دور با آدم‌هایش پیوند می‌دهد، آن‌چه به‌تدریج برجسته شده و کمیت بیشتری را به خود اختصاص می‌دهد، گذشته‌ای است که از یک عکس یادگاری فراتر رفته و بسط می‌یابد و درنهایت تبدیل به عکسی ۱۴ نفره با کلی جای خالی در زمان حال می‌شود که زبان گویای جامعه مطبوعاتی امروز و چه بسا روزگار ماست.

مینا اکبری با مانوری حساب‌شده بر اندک گزینه‌های موجود و ممکن که برای سفر جست‌وجوگرانه مستند خود در اختیار داشته، طی روندی طراحی‌شده از آن‌ها بهره برده است. او با رفتن سراغ اولین سردبیر دوران کاری‌اش، یعنی لیلی فرهادپور، و خاطره‌بازی با روایت او از روز تلخ فک پلمب روزنامه عصر آزادگان در سال ۸۰، به نقطه حساسی می‌رسد که کلید ادامه ماجراست؛ یعنی فیلم ویدیویی که از این روز ثبت شده و او باید پیدایش کند.

با پیدا شدن این فیلمِ کلیدی که لحظه‌های تلخ باز شدن در دفتر روزنامه و واکنش‌ها و مواجهه‌های افراد را در این موقعیت در بر دارد، پتانسیلی وارد کار شده که بازبینی آن در غیرکلیشه‌ای شدن مصاحبه‌های او با فرهادپور، نیوشا توکلیان و ماشاالله شمس‌الواعظین نقش به‌سزایی دارد.

در واقع این ویدیو کمک کرده گفت‌وگوها روندی دراماتیک و پویا، فراتر از مصاحبه‌های مرسوم چنین جنس مستندی، پیدا کنند، که البته خاستگاه مینا اکبری که خود از همین جمع، اتمسفر و فضاست، مکمل این نقطه قوت شده است.

به این ترتیب، با مستندی سروکار داریم که فیلم‌ساز با جست‌وجو برای یافتن یاران، همکاران و هم‌فکران سابقش، در حال کالبدشکافی وضعیت مطبوعات در دوران اصلاحات است. دوران شکوفایی که به‌تدریج رو به افول گذاشت و به تحلیل بسیاری، بزرگان و سردمداران خود را مورد هدف قرار داد.

همان‌طور که اشاره شد، فیلم‌ساز تلاش کرده با چیدن مهره‌های معدود اما کارآمدی که در اختیار داشته، برگ تعیین‌کننده خود را برای پایان نگه دارد و به عنوان آخرین مصاحبه سراغ مغز متفکر مطبوعات اصلاح‌طلب دیروز و مردِ طردشده امروز، یعنی ماشاالله شمس‌الواعظین، برود؛ کاراکتری که در دل رئالیسم تلخ زمان حال، در قواره همان قهرمان فیلم‌های کلاسیک ظاهر می‌شود؛ بدون آن‌که فیلم‌ساز دخل و تصرفی در موقعیت او داشته باشد.

پناه بردن شمس به تنهایی و انزوای کویر و مشغله‌ای بی‌ربط با تخصصش، یعنی باغ‌داری پسته، آن هم در کنار کارگرانی که هیچ‌چیز از گذشته پرتب‌وتاب او نمی‌دانند، وقتی قرینه زندگی پرفرازونشیب گذشته‌اش قرار می‌گیرد، تنها یک تصویر را در ذهن تداعی می‌کند؛ تصویر مردِ خودداری که شب‌ها خواب تحریریه می‌بیند و روزها شاخه‌های خشک را هرس می‌کند به امید آن‌که روزی درخت ریشه‌دار سرزمینش دوباره به بار بنشیند. مردی که همچون همان قاب ضد نور، در تاریکی ایستاده و چشم به افقی دوردست دارد، تا چه زمان رهایی از جنس طبیعت کویر را بتواند لمس کند.

با چنین نگاه ظریفی است که می‌توان گفت «میدان جوانان سابق» در عین تلخی تراژیکی که در هر لحظه آن موج می‌زند و محرک بغضی ریشه‌دار در گلوی مخاطب است، عاری از امید نیست. همین امید است که باعث می‌شود فیلم محدود به ثبت یک گذشته شکوفا و روند رسیدن به نقطه صفر نشود، بلکه تحلیلی برای آیندگان به همراه داشته باشد. همین وجه است که سویه تحلیل‌گر مینا اکبری را به عنوان یک روزنامه‌نگار دغدغه‌مند مورد توجه قرار می‌دهد. مکمل خوبِ نریشن‌های موجز و رسای فیلم با صدای فیلم‌ساز که وضعیت حاکم و آن‌چه را به زبان تصویر ترجمه‌پذیر نیست، شرح می‌دهد، استفاده به‌جا از موسیقی و در عین حال پرهیز از تفسیرپذیری‌هایی که می‌توانست دوز احساسی این موقعیت تراژیک را تشدید کند. به این ترتیب همه اجزا به اندازه‌ای که باید، در جهت ارائه‌ای قابل قبول و تاثیرگذار از سوژه محوری ظاهر می‌شوند.

فیلم هم‌چنین به فراخور دورانی که ترسیم می‌کند، از گفت‌وگوهای آرشیوی همچون سخنان زنده‌یاد هوشنگ گلشیری، مصاحبه مسعود ده‌نمکی و عکس‌هایی از مقاطع ملتهب این دوران ۲۰ ساله بهره می‌برد که همگی نقش و جایگاه خود را در کلیت این پازل پیدا می‌کنند؛ پازلی که می‌توان از آن به عنوان «پازل وضعیت مطبوعات از اصلاحات تا حال» نام برد که با جسارت و هوشمندی به زبان تصویر درآمده است.

مینا اکبری برای سفر به سوی هر یار قدیمی و تجدید خاطرات، ساختاری طراحی کرده که با میان‌نویس خبر از تغییر شغل هر یک از آن‌ها می‌دهد؛ روزنامه‌نگاری که … شد. وقتی فیلم به پایان می‌رسد، ناخواسته نوک پیکان این ساختار به سمت خودش بازمی‌گردد و این عنوان هم به او تعلق می‌گیرد: روزنامه‌نگاری که مستندساز شد… و ای‌کاش روزی به حرفه و تخصص اصلی‌اش بازگردد

منبع: ماهنامه هنروتجربهمیدان جوانان سابق» مستندنگاره‌ای است از شکوفایی مطبوعات ایران در دوران اصلاحات یا همان بهار مطبوعات که به تراژدی وضعیت مطبوعات در زمان حال پیوند می‌خورد و همین وجه تلخی آن را عمیق‌تر می‌کند.

مینا اکبری با سابقه طولانی در عرصه فعالیت مطبوعاتی در روزنامه‌های اصلاح‌طلب تعطیل‌شده، با انتخاب سوژه‌ای مبتلابه که دغدغه‌مندی و تجربه شخصی خودش را یدک می‌کشد، به شکلی هوشمندانه سراغ موضوعی رفته که خودش- به عنوان روزنامه‌نگاری ترکِ تخصص کرده- دلیلی بر تایید این وضعیت است.

خبرنگار ۲۰ ساله‌ای که تا تبدیل شدن به یک روزنامه‌نگار حرفه‌ای در ۴۰ سالگی، مسیری پرفرازونشیب را به موازات سرنوشت تراژیک حرفه‌اش طی کرده است.

او با انتخاب یک مبدأ و نقطه عزیمت هوشمندانه برای مستندش و دنبال کردن خط جست‌وجوی آدم‌های یک عکس یادگاری، نه فقط سرنوشت خود، یاران و هم‌فکرانش، بلکه سرنوشت یک جریان فکری را بر بستر مطبوعات ایران پی می‌گیرد که کار ساده‌ای نیست. او جسورانه تیرش را به سمت چند هدف متاثر از هم شلیک می‌کند و موفق می‌شود به آن‌چه پسِ ذهن داشته، دست پیدا کند و فیلمش در یک لایه و سطح اولیه متوقف نماند.

ایده بازیابی یک عکس یادگاری که با حضور ۷۲ همکار و هم‌فکر مطبوعاتی سال ۷۶ در میدان جوانان ثبت شده، واجد جذابیتی دراماتیک و در خور یک اثر مستند است که بدون خدشه‌دار کردن خاستگاه واقعی و جست‌وجوگرانه بطن کار، آن را غنا بخشیده و ساختارمند کرده است.

طی این روند جست‌وجو که زمان حال را به گذشته‌ای نه‌چندان دور با آدم‌هایش پیوند می‌دهد، آن‌چه به‌تدریج برجسته شده و کمیت بیشتری را به خود اختصاص می‌دهد، گذشته‌ای است که از یک عکس یادگاری فراتر رفته و بسط می‌یابد و درنهایت تبدیل به عکسی ۱۴ نفره با کلی جای خالی در زمان حال می‌شود که زبان گویای جامعه مطبوعاتی امروز و چه بسا روزگار ماست.

مینا اکبری با مانوری حساب‌شده بر اندک گزینه‌های موجود و ممکن که برای سفر جست‌وجوگرانه مستند خود در اختیار داشته، طی روندی طراحی‌شده از آن‌ها بهره برده است. او با رفتن سراغ اولین سردبیر دوران کاری‌اش، یعنی لیلی فرهادپور، و خاطره‌بازی با روایت او از روز تلخ فک پلمب روزنامه عصر آزادگان در سال ۸۰، به نقطه حساسی می‌رسد که کلید ادامه ماجراست؛ یعنی فیلم ویدیویی که از این روز ثبت شده و او باید پیدایش کند.

با پیدا شدن این فیلمِ کلیدی که لحظه‌های تلخ باز شدن در دفتر روزنامه و واکنش‌ها و مواجهه‌های افراد را در این موقعیت در بر دارد، پتانسیلی وارد کار شده که بازبینی آن در غیرکلیشه‌ای شدن مصاحبه‌های او با فرهادپور، نیوشا توکلیان و ماشاالله شمس‌الواعظین نقش به‌سزایی دارد.

در واقع این ویدیو کمک کرده گفت‌وگوها روندی دراماتیک و پویا، فراتر از مصاحبه‌های مرسوم چنین جنس مستندی، پیدا کنند، که البته خاستگاه مینا اکبری که خود از همین جمع، اتمسفر و فضاست، مکمل این نقطه قوت شده است.

به این ترتیب، با مستندی سروکار داریم که فیلم‌ساز با جست‌وجو برای یافتن یاران، همکاران و هم‌فکران سابقش، در حال کالبدشکافی وضعیت مطبوعات در دوران اصلاحات است. دوران شکوفایی که به‌تدریج رو به افول گذاشت و به تحلیل بسیاری، بزرگان و سردمداران خود را مورد هدف قرار داد.

همان‌طور که اشاره شد، فیلم‌ساز تلاش کرده با چیدن مهره‌های معدود اما کارآمدی که در اختیار داشته، برگ تعیین‌کننده خود را برای پایان نگه دارد و به عنوان آخرین مصاحبه سراغ مغز متفکر مطبوعات اصلاح‌طلب دیروز و مردِ طردشده امروز، یعنی ماشاالله شمس‌الواعظین، برود؛ کاراکتری که در دل رئالیسم تلخ زمان حال، در قواره همان قهرمان فیلم‌های کلاسیک ظاهر می‌شود؛ بدون آن‌که فیلم‌ساز دخل و تصرفی در موقعیت او داشته باشد.

پناه بردن شمس به تنهایی و انزوای کویر و مشغله‌ای بی‌ربط با تخصصش، یعنی باغ‌داری پسته، آن هم در کنار کارگرانی که هیچ‌چیز از گذشته پرتب‌وتاب او نمی‌دانند، وقتی قرینه زندگی پرفرازونشیب گذشته‌اش قرار می‌گیرد، تنها یک تصویر را در ذهن تداعی می‌کند؛ تصویر مردِ خودداری که شب‌ها خواب تحریریه می‌بیند و روزها شاخه‌های خشک را هرس می‌کند به امید آن‌که روزی درخت ریشه‌دار سرزمینش دوباره به بار بنشیند. مردی که همچون همان قاب ضد نور، در تاریکی ایستاده و چشم به افقی دوردست دارد، تا چه زمان رهایی از جنس طبیعت کویر را بتواند لمس کند.

با چنین نگاه ظریفی است که می‌توان گفت «میدان جوانان سابق» در عین تلخی تراژیکی که در هر لحظه آن موج می‌زند و محرک بغضی ریشه‌دار در گلوی مخاطب است، عاری از امید نیست. همین امید است که باعث می‌شود فیلم محدود به ثبت یک گذشته شکوفا و روند رسیدن به نقطه صفر نشود، بلکه تحلیلی برای آیندگان به همراه داشته باشد. همین وجه است که سویه تحلیل‌گر مینا اکبری را به عنوان یک روزنامه‌نگار دغدغه‌مند مورد توجه قرار می‌دهد. مکمل خوبِ نریشن‌های موجز و رسای فیلم با صدای فیلم‌ساز که وضعیت حاکم و آن‌چه را به زبان تصویر ترجمه‌پذیر نیست، شرح می‌دهد، استفاده به‌جا از موسیقی و در عین حال پرهیز از تفسیرپذیری‌هایی که می‌توانست دوز احساسی این موقعیت تراژیک را تشدید کند. به این ترتیب همه اجزا به اندازه‌ای که باید، در جهت ارائه‌ای قابل قبول و تاثیرگذار از سوژه محوری ظاهر می‌شوند.

فیلم هم‌چنین به فراخور دورانی که ترسیم می‌کند، از گفت‌وگوهای آرشیوی همچون سخنان زنده‌یاد هوشنگ گلشیری، مصاحبه مسعود ده‌نمکی و عکس‌هایی از مقاطع ملتهب این دوران ۲۰ ساله بهره می‌برد که همگی نقش و جایگاه خود را در کلیت این پازل پیدا می‌کنند؛ پازلی که می‌توان از آن به عنوان «پازل وضعیت مطبوعات از اصلاحات تا حال» نام برد که با جسارت و هوشمندی به زبان تصویر درآمده است.

مینا اکبری برای سفر به سوی هر یار قدیمی و تجدید خاطرات، ساختاری طراحی کرده که با میان‌نویس خبر از تغییر شغل هر یک از آن‌ها می‌دهد؛ روزنامه‌نگاری که … شد. وقتی فیلم به پایان می‌رسد، ناخواسته نوک پیکان این ساختار به سمت خودش بازمی‌گردد و این عنوان هم به او تعلق می‌گیرد: روزنامه‌نگاری که مستندساز شد… و ای‌کاش روزی به حرفه و تخصص اصلی‌اش بازگردد.

منبع: ماهنامه هنروتجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها