تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۱/۲۳ - ۱۵:۱۲ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 134010

سینماسینما، علیرضا حسن‌خانی

به مدد سایت هاشور تعدادی از مستندهای خوب این سال‌ها در دسترس قرار گرفته‌اند و مخاطبان مشتاق مثل سینما با پرداخت بهای بلیط می‌توانند از فرصت تماشای آن‌ها استفاده کنند و لذت ببرند. یکی از مستندهایی که به لطف سایت هاشور در دسترس قرار گرفته مستند میدان جوانان (سابق) ساخته‌ی مینا اکبری همکار مطبوعاتی‌مان است. به این بهانه نگاهی کرده‌ام به این مستند.

وقتی ماشالله شمس الواعظین (آقای شمس) در میدان جوانان(سابق) می‌گوید هنوز هم خواب بودن در تحریریه را می‌بیند با تمام وجود می‌فهمم چه می‌گوید. آن‌هم تحریریه‌ای که او تجربه کرده. تحریریه‌‌ای که در سال‌های بلوغ، ما فقط رأی دهنده‌هایی کوچک بودیم برای شکل گرفتن جریانی که این تحریریه‌ها یکی از موالید آن بودند. و خیلی زودتر از آن که بتوانیم برای رسیدن به آن‌ها رؤیا بافی کنیم در همان نوزادی یکی یکی زنده به گور شدند. زنده‌بگور بدان سان که در فیلم فک پلمپ و بازگشت تحریریه‌ی روزنامه‌ی جامعه به ساختمانش می‌بینیم؛ همه چیز زیر تلی از خاک مدفون شده. آن‌چنان که زدودن خاک از روزنامه‌ی خاک گرفته‌ای که چهره‌ی رهبر اصلاحات از گزندش مصون مانده هم به زنده شدنش کمکی نمی‌کند و جامعه در همان مدفن، در همان گوری که برایش کنده بودند به دیار باقی شتافت.

مینا اکبری خودش حضور در تحریریه‌های متفاوت و متنوعی را تجربه کرده. به همین خاطر هم هست که خوب می‌داند اتمسفر بودن در یک تحریریه چگونه است. با این حال نه در بند مرثیه سرایی گرفتار می‌شود و نه نگاه حسرت‌خوارانه‌اش به فرصت‌هایی که از دست رفته‌اند را به غمی نوستالژیک پیوند می‌زند و گرفتار خاطره‌بازی (واژه‌ی مستعمل و نفرت انگیزی است) می‌شود. آغازِ میدان جوانان (سابق)، پایانِ به قول خود خانم اکبری دوران روزنامه‌نگاری‌اش است. پایانی خودخواسته و آگاهانه که اگر اجبار و یا سرخوردگی‌ای هم پشتش است آن را توی بوق نمی‌کند. وداع روزنامه‌نگاری که سال‌های فشار و به محاق رفتن مداوم دوران اصلاحات، سال‌های مبارزه و خشم و ایستادگی در دوران احمدی‌نژاد و دوران انفعال و سترونی و سرخوردگی از هر آینده‌ی روشنی در دولت‌ تدبیر و امید را تجربه کرده و همچنان به کار روزنامه‌نگاری ادامه داده، هرچند وداعی غم‌انگیز و هشدار دهنده است اما در عین حال هوشمندانه، کنش‌مند و برای اهل معنا پند آموز هم است. مینا اکبری هم مثل تمام سوژه‌های مستندش در حرکت و پویا است. او نشان می‌دهد اصل برایش حقیقت‌جویی و ناایستایی است. و اگر احساس کند این کنشگری در کار روزنامه‌نگاری دیگر محقق نمی‌شود حتماً آن را در جایی دیگر و از مسیری دیگر جست‌و‌جو می‌کند. آن‌چنان که آقای شمس در باغ پسته و لی‌لی فرهادپور در بازیگری کرده.

دست بر قضا موفقیت ممتد سوژه‌های فیلم هم دلالت بر ویژگی‌های شخصیتی همین افراد دارد. در نگاه عام آن ویلای تماشایی با معماری مدرن و باغ پسته‌ی آقای شمس، همکاری نیوشا توکلیان با رسانه‌های خارجی، موفقیت لی‌لی فرهادپور در بازیگر موازی با روزنامه نگاری و رمان نویس شدن احمد غلامی به موازات سردبیری روزنامه شرق و حتی خروج مسعود ده‌نمکی از روزنامه‌نگاری و بازیِ حذف سیاسی و ورودش به فیلمسازی و ساختن فیلمفارسی‌های بی‌کیفیت اما بفروش و پول‌ساز، نشانه‌هایی از پویایی و موفقیت بیشتری است از زمانی که روزنامه‌نگار صرف بودند. حداقل در جامعه‌ای که برای سنجش موفقیت، به مکنت و قدرت مالی و موقعیت شغلی نگاه می‌کند و آن‌ها را ارزش می‌داند که این‌طور به نظر می‌رسد. اینکه هر کدام از شخصیت‌های حاضر در فیلم چه غم، حسرت و خشم و نفرتی را درون سینه‌شان حمل می‌کنند، حکایت دیگری است که اکبری آگاهانه از پرداختن به آن طفره می‌رود. یا اگر هم مجالی به طرحش می‌دهد آن مجال را تبدیل به سوگواری‌ای شهیدنمایانه نمی‌کند. او اجازه می‌دهد به نسبت جدا افتادگی هر کدام از پرسوناژهای فیلمش از اصلشان ما این قضاوت را داشته باشیم که هر کدام از این آدم‌ها به لحاظ ویژگی‌های شخصیتی و روحی و روانی با هر میزان مصیبت و سختی‌ای که از سر می‌گذرانند در هر جایی به غیر از روزنامه ‌هم که باشند، انسان‌های مفید و موفقی هستند و خواهند بود. در واقع این جامعه و نظام توتالیتری که حضور غیر را بر نمی‌تابد است که با گرفتن به تعبیر آقای شمس، اسب این شخصیت‌ها و فرستادنشان به غربت‌هایی دور و نزدیک (چه غربت آن‌کسی که وادار به مهاجرت شده و چه غربت کسی که از حرفه و علاقه‌اش دور افتاده) خودش را از وجود نیروهایی فعال، آرمان‌گرا، پیشرو و البته محرک و انگیزاننده محروم کرده. درجا زدن و پیش نرفتن جامعه از نظر فیلمساز به همین دلیل است که هر جا احساس کرده نیرویی دارای زاویه با خواست قدرت وجود دارد به جای همسو و هدایت کردن و توجه به نیازها و خواسته‌های آن نیروی مفید و مولد، اقدام به حذف آن کرده.

میدان جوانان (سابق) همان هوشمندی‌ای که در انتخاب سبکِ روایت و پرداختن به موضوع دارد را در ارائه‌ی تحلیل سیاسی و بررسی سیر تحولات سیاسی و تاریخی دو دهه‌ی اخیر هم دارد. و البته جسورانه، بی پروا و کاملاً مسئولیت پذیرانه پای حرف‌ها و نظراتش هم می‌ماند و آن‌ها را نه در لفافه و حاشیه که علنی و کوبنده با مخاطبش در میان می‌گذارد. نگاه اکبری به جریان اصلاحات نگاهی زیرک، عمیق و دقیق است. جریان اصلاحات متشکل از روشنفکران، تحول‌خواهان و اندیشمندانی که صاحب تجربه و سابقه در عالم سیاست بودند به همان اندازه که حاوی افکار مترقی و پیشرفت‌خواهانه بود در عمل رادیکال، هوچی، حذفی، متفرعن و تمامیت ‌خواه بود. هجومِ به تعبیر آقای شمس، آتشباری اصلاحات به جناح مقابل، منجر به پاتک آن‌ها و حذف فله‌ای، کتره‌ای مطبوعات شد. حذفی که همان‌طور که در فیلم هم در موردش صحبت می‌شود، می‌بینیم بعد از روی کار آمدن جناح مقابل و قبضه کردن قدرت توسط آن‌ها رواداری‌اش از دوران حاضر، حداقل بیشتر است. شکایت محمدجواد ظریف از نیوشا توکلیان در دوران حضورش در سازمان ملل به شکلی کنایه آمیز و آشکار کننده نشان می‌دهد جریان اصلاحات هم کمتر از جناح مقابل درگیر تصاحب قدرت و بیرون کردن همه به غیر از خودی‌ها نبوده و اصلاح‌طلبان چه بسا اگر نهادهای قدرت را در اختیار می‌داشتند، خیلی هم رادیکال‌تر عمل می‌کردند. در عین حال مینا اکبری به شکلی شگفت انگیز در عین حال که اظهار نظر و موضع ‌گیری شفافی نسبت به آن‌چه در عالم سیاست گذشته می‌کند، فاصله‌اش را از سیاست حفظ می‌کند و از زوایه‌ی یک روزنامه‌نگار قربانیِ سیاست به ماجرا نگاه می‌کند. رونامه‌نگاری به مثابه یک شهروند که از آمال و آرزوها و علایق و آرمان‌هایش که هیچ، از استانداردهای مرسوم و جاری یک زندگی معمولی و متعارف محروم شده. روزنامه‌نگاری که باز هم به قول آقای شمس صاحب آرمان حقیقت‌جویی و حقیقت‌گویی به دنبال کار حرفه‌ای وارد این عرصه شده. با این مشخصه که دوم خرداد فرصت این حضور حرفه‌ای را بیشتر فراهم کرد. روزنامه‌نگاری که بیکار شد، محکوم شد، به زندان رفت، تکفیر شد، مهاجرت کرد و مُرد تا بتواند صدای جامعه‌اش باشد اما نهاد قدرت حضورش را برنتافت و صدای او را مثل صدای جامعه به سان روزنامه‌ی جامعه خفه و پلمپ کرد.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها