تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۱/۱۹ - ۱۶:۳۸ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 106101

سینماسینما، شهرام اشرف ابیانه:

 

زهر مار. جواد رضویان. اندر احوالات فیلمی که همه چیز را زهرمار میکند برای تماشاگرش

یک کلاس کامل برای همه آنچه باید در فیلمسازی از آن پرهیز کنید تا حداقل تماشاگر عادی که برای تفریح و به اعتبار اسمت به سالن سینما امده را از خودت نرانی.
موقعیت ها و طنزها و روابط و هر چیزی که فکرش را بکنی درنیامده. همه چیز لنگ میزند. نابلدی در کارگردانی در جای جای فیلم فریاد میزند.
همراهی مرد و زنی از دو طبقه متفاوت طراحی و چهارچوب داستانی ای میخواهد که رضویان، این کمدین بالنسبه کاربلد سینمای ایران، در این فیلم نشان داده از پسش برنمیاید.
فقط هم آخر این نیست. قصه ، راحت و سر راست پیش نمیرود. مدام پیچ و تاب میخورد. در هزارتویی بیهوده وبی هدف تماشاگرش را میچرخاند. سرسام میگیری از این همه شلختگی و بدسلیقه گی در ساخت چیزی که فقط عذابت میدهد. یک شکست کامل برای کمدینی که اگر منصف باشیم کم ما را نخندانده.
اسم فیلم گویای همه چیز است. زهرمار میکند رویایی که برای دیدن یک فیلم طنازانه معمول از سینمای بدنه در سر پرورانده ایم. کام مان را تلخ میکند فیلمی که اصلا نمیدانی قصه اش چیست و تو رو به چه دلیل به سینما آورده؟ عصبانی ات میکند از وقتی که برای تماشای نصف و نیمه فیلمی میگذاری که قرار نیست تو را مهمان چیزی ، حس و حالی خوشایند کند.
زهر مار را همان بهتر فراموش کنیم. انگار چنین اتفاقی، چنین فاجعه ای در فیلمسازی برای سازنده ،به هر حال خوش نامش نزد مردم ، رخ نداده.

 

جان دار. پدرام پور امیری. حسین امیری دوماری. درباره جان دار یا مادر مرد از بس که جان ندارد

جان دار ، فیلم شریف و صادقی است. این ها اما یک فیلم را دیدنی نمیکند. به چیزی بیش از این نیاز هست. فیلمسازهای ما در دام این افتاده اند مدام توجیه و دلیل دست و پا کنند برای وقایعی که پیش میاید. این ریتم و نفس قصه را میگیرد. موتور محرکه درام را کند و خاموش میکند. از جایی به بعد دغدغه آدم های فیلم را نمیفهمی.
مثلا اینکه چرا معتمدآریا در نقش مادری که پسرش زیر تیغ اعدام است این جور خانواده را ناخواسته به آشوب میکشاند؟ باران کوثری در نقش عروسی که این همه سرش دعواست چرا این قدر بلاتکلیف است؟
از این ها گذشته فیلم در میانه درگیری ناتمام رها میشود. این بی مسئولیتی فیلمنامه نویسان است که اول طرح مساله میکنند بعد تماشگر را یکباره میانه مشاکش معضل پیش آمده رها میکنند. در سینمایی که فیلم را دیدم تماشاگران حیرت کرده بودند چطور میتوان فیلمی را نیمه تمام رها کرد؟!اصلا مگر چنین چیزی هم میشود؟! سازندگان ابن را احتمالا به حساب خلاقیت داستانی خود گذاشته اند. تماشاگر نشسته در سالن سینما اما حس حس دیگری دارد؛یک جور بلاتکلیفی. حق هم دارد از خود بپرسد پس تکلیف آدم های فیلم، مشکلات شان و دیگر قضایا چه میشود؟! اگر قصد تولید فیلمی نیمه کاره کرده ایم اصلا چرا نیت ساختش را کرده ایم؟!
مشکل دیگر آنکه کاراکترهای فیلم زیادی به دست و پای هم میپبچند. از این همه کشمکش اما درامی جان دار خلق نمیشود. دلیلش شاید این باشد جان دار، فیلمی برون گرا است. به تحلیل شخصیت و درونیات کاراکترهای قصه کمتر کار دارد. به همین دلیل هم در مقام تماشگر فیلم کمتر با دنیایشان و دغدغه های آنها مانوس میشویم.
یک شخصیت منفی در قصه داریم که برای دیگران مدام شاخ و شانه میشکد. تهدید میکند. عربده میزند. خودزنی میکند. هر کار خودنمایانه و حال به هم زنی که آدمی جون او باید بکند. اما دلیل این همه سماجت را تا پایان نمیفهمید. دنبال ریشه هایش هم نگردید. فیلم جان دار با همه تعهدی که در طرح صادقانه موضوعش دارد راه به ریشه و درون نمیبرد.

ایده اصلی. آزیتا موگویی . اندر حکایت گم شدن جناب فیلمنامه نویس و کارگردان در ناکجا آباد

سازندگان و جناب فیلمنامه نویس عزیز سینما را با مسابقه سی سوالی تلویزیونی اشتباه گرفته اند. قصه سازی و طراحی فصا و شخصیت در حد به بازی گرفتن حدسیات مخاطب پایین آمده. خواسته اند فیلمی تولید کنند مانند نیش جورج روی هیل تا مدام به تماشاگر رو دست بزنند. انگار میانه بازی حدس و گمان باشیم نه در حال تماشای فیلمی بر پرده سینما. نتبجه شده آنکه قصه گفتن فراموش شده.
به نمایشی از ترفند و شعبده بازی دعوت شده ایم اما چیزی برای عرضه وجود ندارد. دست سازندگان و فیلمنامه نویس خالی است. آدم ها قرار است سر هم دیگر کلاه بگذارند اما داستان این وسط کجاست؟
این شیوه و راه سر و سامان دادن به یک اثر سینمایی نیست. اگر میخواهی مولتی ژانر بنویسی و تولید کنی باید احاطه ات بر انواع ژانر مثال زدنی باشد. فیلم بدبختانه تقلید هم نیست. این در به آن در زدن است. انگار به تماشای موزه ای چیزی دعوت شده باشیم اما چیزی برای دیدن در فضای موزه نباشد. از آن بدتر آنکه راهنما هم که فیلمساز و فیلمنامه نویس باشند گم شده اند.
این خود داستان جذابتری است. قصه ای درباره گروهی که منتظر تولید فیلمی اند اما کارگردان و فیلمنامه نویس شان غیبشان زده. خبر میرسدجایی آنسوتر مشغول شعبده و تردستی اند. اشتباه اما چرا رفته اند؟! باید شعبده شان را اینجا در سالن سینما عرضه میکردند. حیف شد. تردستی شان نگرفت. برای سالن خالی برنامه اجرا کرده اند. مخاطب و مدیوم اثری که کار میکنی را که اشتباه بگیری همین بلا سرت میاید. فیلمت روی پرده برای خودش میرود. تماشاگر اما از همان اول از فیلم جا مانده.

 

متری شش و نیم. سعید روستایی. یک پلیسی هیجان انگیز و نفس گیر با دیالوگ هایی نفس گیر

باشکوه. نفس گیر. جان دار. فیلمی پر از لحظات ناب سینمایی.بگذارید مشخص تر صخبت کنیم. هیچ فیلمی در سینمای ایران نبوده که احاطه اش بر انبوه سیاهی لشگر و ساختن فضایی غریب بواسطه آن ها این اندازه ستودنی و تاثیر گذار باشد.
اجازه دهید مشخصتر اشاره کنیم. هیچ بازپرس و پلیسی این اندازه در سینمای ایران را قوی و با پوست و گوشت ندیده اید. از این هم بالاتر هیچ بدمنی همچون نوید محمد زاده در نمونه های مشابه سینمای وطنی نیست که این اندازه دنیا و حال و هوایش و دیالوگ هایش جذب تان کند. کل کل های او با بازپرس با بازی پیمان معادی از بخش های دیدنی و شنیدنی فیلمند.
داستان را لو نمیدهم اما یک صحنه اعدام در فیلم است که دکوپاژ و طراحی اش شوکه تان میکند .
در مورد این فیلم زییا و و دیدنی چه راحت میشود نوشت چون از اعماق دل دوستش خواهید داشت اگر با پیش فرض با آن روبرو نشوی.
صحنه های تعقیب گریز فیلم چه دیدنی و پرهیجان از کار در آمده اند. کشمکش بازپرس و بدمن فیلم ما را یاد ارتباط فرانسوی ویلیام فرد کین میاندازند. این یک فیلم پلیسی تمام عیار است. نمونه تمام عیار واقع گرایی که گویا همزاد سینمای ایران شده.
سعید روستایی نابغه ای است که ظهورش با ابد و یک روز ،اتفاق فرخنده ای در سینمای ایران بود. با متری شش و نیم حال مطمئن میشویم او شهابی زود گذر نیست. آمده که بماند و آسمان دود گرفته سینمای ما را نور باران کند.
فیلم سعید روستایی در یک سوم انتهایی لحظاتی از ریتم و تک و تا میافتد اما زود خودش را جمع جور میکند.
متری شش و نیم کلی بحث و جدل ایحاد کرده. مخالف و موافق زیاد دارد. بیش از هر فیلمی بحث و جدل درست کرده. بیشتر از هر فیلمی هم به طبع دیده شده. این نشان میدهد حتی مخالفان فیلم هم به راحتی از کنارش نگذشته اند.

 

بیست و سه نفر. مهدی جعفری

این که دومین ساخته مهدی جعفری، این فیلمبردار خوش فکر سینمایی ما، شعاری و سفارشی نشده و فیلمی گرم و صمیمی از کار درآمده با موضوعی نو در حیطه جنگ هشت ساله با عراق، از آن اتفاق های خوب این روزها است که چنان به شوقت میاورد که میخواهی فریاد بزنی و دیگران را در شادی این نویافته سینمای رزمی و میهنی ما شریک کنی .
این که شخصیت های فیلمت زیاد باشند و نبود شخصیت محوری توی چشم نزند و از امتیازهای فیلم و قصه این باشد که همه این ۲۳ نفر نوجوان را یک مجموعه متشکل ببینی از شانس هایی است که کم نصیب تماشاگر اینجایی میشود.
این که شخصیت های نوجوان فیلم را که اسیر بازی های تبلیغاتی صدام حسین شده اند را این قدر واقعی و باور پذیر تصویر کنی از آن رخدادهای نادری است که باید دو دستی بچسبی تا شاید دوباره تکرار شود.
در ۲۳ نفر قهرمان خیالی جنگی نمیبینی. از مانفیست و دادن بیانیه تبلیغاتی خبری نیست. داستان آدم هایی است آسیب پذیر رویاروی موقعیتی که در دامش افتاده اند. جامه قهرمان از تن اینان کنده شده تا میهن پرستی نوجوانانه شان باورپذیرترین اتفاقی شود که در سینمای جنگی ایران به چشم دیده ایم.
۲۳ نفر نشان مان میدهد که برای فیلم ساختن در مورد قهرمانان جنگ نیاز به سر و صدا و سر دادن حرف های دهان پر کن نیست. قصه لازم است و توانایی قصه گو در سر و شکل داددن به روایت. چیزی که پس از طی این پروسه صاحبش میشودی آن قدر به زندگی نزدیک میشود که در پایان میتوانی کات بزنی به شخصیت های واقعی دنیای بیرونی که گذر سالیان چین و چروک بر سرو وصورتشان انداخته و آمده اند برای غافلگیری پایانی که رسم معمول این گونه فیلم های زندگی نامه ای است.
برای تسخیر قلب ها اگر داستان سرایی میدانی خود را فاتح دل ها بدان. در غیر این صورت سینما برایت یک بلندگوی تبلیغی است. چنین بلندگویی هم صدای رسایی ندارد و هم آن اندازه جان نخواهد داشت تا صدای درونی ات را که به سر و شکل فیلم در آورده ای به گوش دیگران برسانی.
۲۳ نفر یکی از قله های سینمای جنگی است و از بهترین فیلم های ساخته شده در مورد اسارت در اردوگاه های دشمن آن سوی مرز.

 

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها