تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۲/۲۷ - ۱۰:۴۲ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 86666


مهرشاد مرتضوی در مطلب طنزی در بی قانون نوشت :
من بودم، حسین پاکدل، مرحوم چشم آذر، سازش، ناصر ملک مطیعی، آره و اینا، خیلی بودیم و اینا، ولی کاش آق بهروزمونم بود. همونی که ایران نیست میشناسیش!

خلاصه از ما نه، از اونا آره، که بریم صداوسیما. تو نمیری، به موت قسم اصلا ما تو نخش نبودیم. آره، نه، گاز، دنده، دم جام‌جم اومدیم پایین. یکی چپ یکی راست، یکی بالا، یکی پایین، مدارک و مجوزها جور شد؛ نشسته بودیم مدارکمون‌رو ببینن که بریم تو.

کارت ملی رو دادیم به یاد ممنوع‌التصویرا، لول لول شدیم. کپی شناسنامه رو دادیم به یاد ممنوع‌القلم‌ها پاتیل پاتیل شدیم. کارت شناسایی سوم‌رو اومدیم بدیم، گفت: گوشیاتون که روش تلگرام نصبه! جای برنامه‌هاتون یه نیم ساعت تبلیغات پخش می‌کنیم.

تو نمیری، به موت قسم خیلی تو لب شدم. این جیب نه، اون جیب نه، تو جیب ساعتی، موبایل اومد بیرون زنگ بزنم وزیر ارشاد. هرچی گرفتم دیدم در دسترس نیست، بقیه مسئولا هم خاموش کردن، هیشکی پاسخگو نیست همه خوابیدن.

پریدم تو بی‌آر‌تی، اومدم دم کوچه مهران، بغل حراست سازمان. پریدم پایین، یه پسره هیکل میزونه اینجوریه زد بهم، افتادم تو جوب. گفتم: «هته‌ته» گفت: «عفت». یکی گذاشت تو گوشم. گفتم:«نامردا من هنرمند این مملکتم، حداقل یه نامه بدین اونایی که پرونده ندارن جرم نکردن برگردن». دومیش‌رو قایم‌تر زد.

دست کردم جیبم که برم و بیام؛ چشم وا کردم دیدم مریض‌خونه غیردولتی‌ام بیمه هم قبول نمیکنه.

حالا ما به همه گفتیم ما رو از شدت خفنی و خاص بودنشون راه ندادن. شومام بگین خفنه. آره خوبیت نداره؛ گناه داره! واردی که… .

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها