تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۸/۰۵ - ۱۳:۱۵ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 98875

سینماسینما، محمد جعفری:

 

اینکه یک مستند بلند ۱۱۵ دقیقه ای مصاحبه محور با موضوع موسیقی سنتی بتواند مخاطب را تا پایان با خود همراه کند و حتی ما را چشم انتظار کار بعدی این گروه نگه دارد، امتیاز کمی نیست. مرور چگونگی پیدایش گروه موسیقی چاووش از طلوع تا غروب بهانه ای است تا ضمن آن، با نشستن پای صحبت دردانه های موسیقی ملی ایران، از شجریان و ناظری و علیزاده و شکارچی و هنگامه اخوان تا پشنگ و قشنگ و بیژن و ارژنگ و اردشیر کامکار، پرده از روی زمانه ناسازگار آنها برداشته شود و عندلیبی و تعریف و افشارنیا و طلوعی به ما بگویند که طی ۴۰ سال اخیر چطور دست خالی با عشق به حفظ و اشاعه موسیقی ملی، گروهی را راه اندازی کردند که هم بازخوانی موسیقی ازیادرفته دوران مشروطه باشد و هم سرودهای انقلابی و میهنی کوچه و بازار.

گفت و گوها بعضا بسیار افشاگرانه و معترض در سال ۸۱ صورت گرفته و پیداست که چرا حالا بعد از ۱۶ سال اجازه نشر پیدا کرده است.

پیش درآمد پیدایش گروه چاووش، مرکز حفظ و اشاعه موسیقی در پیش از انقلاب بود که با پشتکار استاد برومند تاسیس شده بود و با دعوت از محمدرضا لطفی، حسین علیزاده و ذوالفنون توصیه کرده بودند که از استاد برومند شیوه نوازندگی قاجار را بیاموزند تا موسیقی ردیفی ایران زنده بماند. استارت اول از آنجا شروع شد که محمدرضا لطفی با تصنیف «بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید» با صدای بانو مرضیه در دستگاه ماهور بدن حاضران را به لرزه درآورد و هوشنگ ابتهاج، مدیر بخش موسیقی رادیوی آن زمان، پای گروه را به این رسانه باز کرد.

فیلم از پژوهشی دقیق و پر و پیمان برخوردار است و بسیاری از مطالب آن برای اولین بار مستند شده است. تدوینگر با انبوهی آمار و اطلاعات در مورد گروه چاووش رو به روست و انصافا هم خوب آنها را غربال کرده و تماشاگر را از این همه مصاحبه که غالبا از یک زاویه گرفته شده، خسته نمی کند؛ هم شخصیتها جذاب هستند و هم صحبتها دوست داشتنی و صمیمی.

در فیلم به تشکیل هسته اولیه گروه شیدا در سال ۵۲ با جمعی از دانشجویان هنرهای زیبا به سرپرستی محمدرضا لطفی اشاره می شود که به قول او نان مطربی نخورده اند و پول درآوردن از راه ساز زیر زبانشان مزه نکرده و این، نکته جالبی است که با خودسازی سه چهار ساله این گروه و بازخوانی پیش درآمدهای ارزشمند دوران قاجار مثل تصنیف «الا ساقیا» در دستگاه ابوعطا همخوانی دارد که آهنگش را علی اکبر شیدا با صدای مرضیه ساخته بود. برگشتن به سرچشمه موسیقی و هویت دادن به ردیف های ملی که از دهه ۴۰ مورد بی مهری قرار گرفته بود، می رفت تا جایگاه مقبولی برای موسیقی ایرانی دست و پا شود. اینکه به گروه شیدا با طعنه می گفتند گروه سربازخانه ای نکته ظریفی است، چراکه سر ساعت آمدن به جلسه تمرین ها و ریاضت کشیدن های طولانی، محیط آموزشگاه آنها را مثل پادگان کرده بود، در عوض حضور در جشن هنر شیراز و جشنواره طوس با اجرای تصنیف معروف «چهره به چهره رو به رو»ی استاد شجریان خستگی را از تن آنها درمی آورد و بعدتر هر ماه یک کاست موسیقی بیرون می دهند که معروف ترین آنها شعر معروف عارف قزوینی با نام «مرغ سحر ناله سر کن» با پیش درآمد بیات ترک است با صدای هنگامه اخوان که برای نخستین بار یک کاست موسیقی سنتی به قیمت یک میلیون تومان به یک کمپانی فروخته می شود .

فیلم هم چنان که پیش می رود، ما را پا به پای شرایط اجتماعی با خود درگیر می کند: با آمدن علیزاده به گروه شیدا، گروه عارف هم شکل می گیرد و قطعه «حصار» از این آهنگساز با صدای شجریان به زندانیان سیاسی تقدیم می شود که سرآغاز تحولی نو در گروه چاووش در آستانه خیزش اجتماعی سال ۵۷ در ایران است.

هم زمان با نمایش سرتیتر روزنامه های سال ۵۷ در فیلم که اشاره به تظاهرات و راهپیمایی های مردم تحول خواه دارد، سروده های انقلابی گروه چاووش مثل اعلامیه در شهرهای ایران پخش می شود. با کشته و مجروح شدن تظاهرکنندگان، گروه چاووش حاضر به ادامه کار در مراکز دولتی نیست و قرار می شود خودشان مرکز مستقل برای حفظ و اشاعه موسیقی ایجاد کنند تا فارغ از محیط رادیو تلویزیون آن دوران به تولید سروده هایشان بپردازند. تصنیف معروف «ژاله خون شد» ساخته حسین علیزاده با شعر سیاوش کسرایی که بعد از واقعه ۱۷ شهریور ساخته شد، یا «ای لاله خفته در خاک و خون» ازجمله آن سروده ها بود که منجر به نوشتن نامه ای به خط شجریان خطاب به مدیر رادیو تلویزیون وقت شد و ضمن همدردی با جانباختگان حادثه ۱۷ شهریور، استعفای گروه چاووش از همکاری با رادیو تلویزیون را اعلام

می دارد.

صحبتهای بخش مربوط به دوران انقلاب که گروه چاووش در زیرزمین خانه استاد لطفی جمع می شدند تا به شکل واقعا زیرزمینی(!) به ادامه فعالیت بپردازند، واقعا شنیدنی است. خیلی ها هنوز نمی دانند که سروده های قدرتمند انقلابی آن زمان که مردم را به قیام و پایمردی دعوت می کرد، متعلق به همین گروه بود، مثل قطعه «پیروزی» ساخته پرویز مشکاتیان در اوج انقلاب که جامعه را با موسیقی به جنگ با دشمن فرا می خواند، یا سرود «آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی» ساخته محمدرضا لطفی با صدای شهرام ناظری و ترانه «شب است و چهره میهن سیاهه» کار تیم لطفی و شجریان. فیلم به ما یادآوری می کند که گروه چاووش خودشان سرودها را در زیرزمین ضبط می کردند و در میادین و خیابانها در میان مردم می فروختند. به قول علیزاده هیچکس فکر نمیکرد این کاست ها در ایران تولید می شود و شایع بود که کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور آنها را تولید و توزیع می کند.

فیلم پر از خاطره های تلخ و شیرین و درهرحال نوستالژیک است. مثل آنجا که علیزاده از روزهای پرآشوب قیام می گوید که چطور یکی از نوازنده های گروه، یعنی استاد شکارچی، سر تمرین حاضر نشده بود و وقتی هم که با یک دیرکرد طولانی با دست های خونی در مقابل چهره های مبهوت گروه وارد زیرزمین می شود، معلوم می شود که از مراسم حمل جنازه پس از یک جنگ خیابانی برگشته و حالا دستش را می شوید و سازش را دست می گیرد. حاصل این انرژی سنگین، تصنیف ماندگار «شهید» ساخته حسین علیزاده با صدای شهرام ناظری است که برخاسته از حس همدلی گروه با مردم کوچه و بازار است و همچنین سرود «همراه شو عزیز» استاد مشکاتیان با صدای شجریان.

فیلم گاه با فاصله گرفتن از موسیقی، سراغ الباقی هنرهایی که پا به پای موسیقی در این رزم مشترک همراه اند، میرود و به نقاشیهای پرشور دیواری، فیلم و تئاترهای انقلابی و شعرهای پرمایه چنگ می زند و از پلان های آرشیوی در مورد حوادث روز بهره م یبرد. سرودهای ناسیونالیستی مانند دوران مشروطیت با مطالبات مردم همسو می شوند و از دل سازهای سنتی و دستگاه های موسیقی ایرانی سرودهای مدرن مثل تصنیف «تیغ باید خون فشاند» ساخته می شود.

کاربرد اجتماعی آهنگ ها مطابق شرایط اجتماعی سیاسی روز موسیقی های خاطره انگیزی خلق می کند که هنوز شنیدنی هستند.

آنچه فیلم را خواستنی می کند، فقط روایت صادقانه یک گروه هم ساز و هم یار نیست، بلکه حذف هوشمندانه عناصر اضافی مثل گفتار متن یا حضور مزاحمی به اسم پرسش گر است. در عوض، پرداختن به جزئیات، بار پژوهشی فیلم را ارزشمندتر کرده، مثلا اینکه خود افراد گروه هر نوار کاست را در خیابان با تیراژ ۱۲۵۰۰۰ به قیمت ۳۰ تومان می فروختند، یا اینکه گوش دادن به ترانه های زمان شاه در دوران انقلاب مذموم شمرده می شد، یا لباس شخصی هایی که بعد از انقلاب با چوب و چماق کنسرت «ای ایران» شهرام ناظری را به هم می زدند و گروه چاووش در حلقه حفاظت دانشجویان امکان برگزاری کنسرتها را پیدا می کرد.

فیلم هرچه جلوتر می رود، ما بیشتر با ابعاد پیچیده و چندلایه چاووش به عنوان یک کانون فرهنگی آشنا می شویم که چطور در طول زمان با جنگندگی و پشتکار مثال زدنی بی آنکه دو نظام حاکم و محکوم به آن مشروعیت بدهند، تبدیل به هنرستان عالی آموزش موسیقی می شود و در آنجا ساز ساخته و فروخته می شود و به تدریج ادامه فعالیتش محدودتر می شود. در شرایطی که هر گروه سیاسی قصد بهره برداری خاص خود را از چاووش دارد تا آن را در خدمت آرمان های خود درآورد، گروه چاووش با شروع جنگ ایران و عراق خودروی لطفی را جهت استتار گل مالی می کنند و راه می افتند به طرف جبهه تا با نیت روحیه دادن به رزمندگان برای آنها کنسرتی با تصنیف های «کاروان شهید» و «عاشقان سرمست» ساخته محمدرضا لطفی با صدای شهرام ناظری اجرا کنند، غافل از آنکه همین تصنیف هایی که مرتب از رادیو و تلویزیون در حال پخش است، اجازه اجرا در پشت جبهه ها را ندارند! به گفته علیزاده، کارشکنی ها تا آنجا ادامه می یابد که از آنها خواسته می شود به جای تصنیف «خاموشی» شهرام ناظری فقط سرودهای رسمی را که آنها می گویند، اجرا کنند.

در شرایطی که با شروع جنگ، محدودیت های جدیدی برای موسیقی و آواز وضع شده و حتی پخش صدای بنان از رادیو ممنوع است و ریتم شش و هشت غیرقانونی اعلام می شود، نوارهای کاست چاووش به دستور مقامات قضایی از بازار جمع آوری می شود و هنگامه اخوان و دیگر خواننده های زن به دلیل ممنوعیت زن خوانی از فعالیت منع می شوند. برای حمل و نقل ساز نیاز به مجوز است که اکثر نوازنده ها فاقد آن هستند، بنابراین نمی توانند با امنیت خاطر سازشان را حمل کنند.

تلخ ترین خاطرات گروه به اجرای کنسرت در پارک ارم برای سه هزار خانواده شهید مربوط می شود؛ جایی که نظامیان وسط کنسرت با اسلحه روی سن می آیند و از لطفی و نوازنده ها و خواننده اش، شهرام ناظری، می خواهند اجرایشان را قطع کنند. گروه پردل و باانگیزه چاووش با دل پردرد بار دیگر به لاک خود فرو می رود و اینبار با بیکاری طولانی و بسته شدن درها به روی خودشان مواجه می شوند، تا آنجا که کانون چاووش پلمب می شود و در تب و تاب بی پولی برای پرداخت اجاره خانه شان ناگزیر سازشان را می فروشند و جهت امرار معاش سراغ شغل هایی مثل خیاطی و حسابداری و میوه فروشی و حتی سیگارفروشی می روند! آرام آرام شور و انگیزه ها کمرنگ تر می شود. لطفی و علیزاده که توان تحمل نداشتند، چند سالی از ایران خارج میشوند و گروه چاووش فرو می پاشد. چاووش فرو می پاشد، اما حضورش با آن همه نوازنده و آوازخوان که تربیت کرده، در همه جا پراکنده است. اثرگذاری چاووش در تاریخ موسیقی ایران انکارناشدنی است و این مستند گواهی است بر چند دهه ریاضت و سماجت نسلی که تجدید حیات موسیقی اصیل ما مرهون آنهاست و کمتر محفلی است در جامعه موسیقی که ردپایی از آثار آنها نباشد.

منبع: ماهنامه هنر و تجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها