تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۲۶ - ۱۷:۲۵ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 108328

سینماسینما، آزاده کفاشی

دو برادر با یکدیگر از مرگ و زندگی سخن می گویند. جهانبخش و جهانگیر کرامت در معراج شهدا با دو نگاه متفاوت با هم همراه شده اند. جهانبخش می خواهد از مرگ گذر کند و به زندگی برسد و نگاهش به زندگی همین است. فکر می کند مرگ راه را بر زندگی سد می کند. صورت مسئله مرگ و زندگی برای جهانبخش کرامت بسیار ساده است. فکر می کند برای آدمی که رفته است، فرقی نمی کند بر سنگ مزارش چه بنویسند و برای آن ‌که مانده است، سنگی و مزاری و یادی کفایت می کند. جهانبخش فکر می کند وقتی مرگ و زندگی را از هم جدا کرد، همه آدم ها به آرامش می رسند. بحث دو برادر به جایی نمی رسد و باید اتفاقی بیفتد تا برادر کوچک تر بفهمد جهانگیر از چه حرف می زند. ماجرا درست از جایی شروع می شود که خانواده یزدی به دنبال پیکر فرزندنشان می آیند. انگار اشتباهی روی داده که به این راحتی ها حل‌وفصل نمی شود. شک و تردید از همین‌جا به جان جهانبخش می افتد. واقعا برای این‌که دیگران به آرامش برسند، هر کاری مجاز است؟ جهانبخش پیش از همه به پشت‌تنگه می رود تا بداند مسئله به همین سادگی ها هم نیست.

شاید در کنار همه قصه هایی که در «سرو زیر آب» می شنویم و با هم وجه مشترکی دارند، از قصه خانواده لر تا قصه خانواده یزدی، قصه همه آن ها که به معراج می آیند و حتی قصه همسر جهانگیر که از حج برنگشته، قصه کلیدی همین قصه دو برادر جهانبخش و جهانگیر باشد و شاید همین قصه مرگ و زندگی. جهانبخش راه درازی را طی می کند از معراج شهدا تا پشت‌تنگه و از پشت‌تنگه تا یزد تا بداند آدم ها به این راحتی ها به آرامش نمی رسند. ضربه نهایی وقتی به جهانبخش وارد می شود که خبر شهادت برادرش در حمره را می شنود. درنهایت جهانگیر است که برای پیدا کردن پیکر یکی از شهدا به حمره می رود و هیچ‌وقت برنمی گردد. چون او که خود هم گم‌شده ای دارد، می داند برای حل کردن مشکلی که بین دو خانواده پیش آمده، چاره ای جز خطر کردن نیست.

شاید این‌جاست که جهانبخش می فهمد نمی تواند مرزی بین مرگ و زندگی بکشد یا مرز بین دنیای آن ها که رفته اند و آن ها که مانده اند را جدا کند. آن ها که مانده اند، با یاد آن ها که رفته اند، زنده می مانند و زندگی می کنند و برای پاس داشتن یاد آن ها که دوستشان داشته اند و رفته اند، نشانه ای می جویند. این را جهانگیر خوب می فهمید که همسرش به حج رفته بود و هرگز برنگشته بود و سنگ کوچکی را به نشانه یادگاری از او عزیز می داشت. تمام ماجراهای «سرو زیر آب» باید اتفاق می افتاد تا جهانبخش بتواند از حق خودش بگذرد و نشانه ای را برای گرامی  داشتن یاد سیاوش آبادیانی به خانواده یزدی بدهد. این‌که خودش هم جای همه خانواده هایی قرار بگیرد که گم‌شده ای دارند، کسی را که دوست می دارد از دست دهد، ولی حتی سنگ مزاری با نام او نداشته باشد.

منبع: ماهنامه هنروتجربه

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها