تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۵/۰۷ - ۱۳:۰۳ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 117698

سینماسینما، علی اصغر کشانی: محسن عبدالوهاب، کارگردان فیلمهای درخشان مستند سینمای ایران، که در طول سالها فعالیت از اواخر دهه ۵۰ تا کنون بسیاری از جوایز ارزنده سینمای مستند در دنیا را به افتخارات ارزنده سینمای ایران افزوده است، پس از نخستین اثر بلند داستانی خود، «لطفا مزاحم نشوید»، در اواخر دهه ۸۰، دومین فیلم خود، «به دنیا آمدن»، را در سال ۱۳۹۴ جلوی دوربین برد. او که از اواخر دهه ۷۰ تجربه دستیاری آثار ارزشمندی از رخشان بنیاعتماد را در کارنامهاش دارد، داستان «به دنیا آمدن» را بر اساس زندگی دو هنرمند سینما و تئاتر نوشت؛ هنرمندانی که بارقههای به دنیا آمدن فرزندشان روابط عاطفی و ارتباطات اجتماعی آنها را دچار دگرگونی میکند. درام نفسگیر عبدالوهاب پیرامون طبقه متوسط شهری با شخصیتپردازی دقیق و طنزی نهفته در تاروپودش، اثری شریف پیرامون دنیای مادرانهای است که بحرانها و محدودیتهای اجتماعی آن را تبدیل به تراژدی پراشک و آهی از حسرتهای زندگی آدمهای پایتختنشین ساخته است. گفتوگوی پیش رو حاصل بحثهایی پیرامون کم و کیف و ابعاد این درام شهری است که این روزها در حال پخش در گروه هنر و تجربه است.   

 شما پس از سالها فعالیت در عرصه مستند دومین فیلمتان، «به دنیا آمدن»، را هم جلوی دوربین بردید. مستندساز وقتی در عرصه سینمای داستانی تثبیت میشود، چه چیزهای را به دست میآورد و چه چیزهایی را از دست میدهد؟

سینمای داستانی شاخه‌ای از سینماست که من به آن علاقه‌مندم و فکر می‌کنم آن‌چه در سینمای داستانی انجام می‌دهم، ادامه کاری است که در سینمای مستند انجام می‌دادم. فیلمنامه‌هایی که تا کنون نوشته‌ام، اجتماعی است و نزدیک به سینمای مستند. من این جنس از سینما را دوست دارم، یعنی اگر پیشنهاد ساخت فیلم پلیسی داشته باشم، چون نه بلدم و نه علاقه‌ای به آن دارم، سراغ ساخت آن نمی‌روم.

 زیاد هم اهل گفتوگو درباره فیلمهایتان نبودهاید.

ما فیلم‌سازیم و کارمان را می‌کنیم.

 جوایز ارزشمندی هم در سینمای مستند برای ایران کسب کردهاید، فکر میکنید در سینمای داستانی هم این اتفاق با فیلمهایتان بیفتد؟

دوست دارم کاری را که به آن علاقه دارم، انجام دهم، باقی آن فرع است. حالا اگر در این مسیر جوایزی هم به دست آمد و دادند، می‌گیرم. (خنده) مهم این است که درآمد فیلمی که می‌سازم، کفاف کلید زدن فیلم بعدی را بدهد.

 

 داستان «به دنیا آمدن» درباره نگه داشتن یا نداشتن بچه است، چرا بود و نبود بچه اینقدر بر زندگی، روابط، وجوه، ابعاد و بنیانهای این خانواده تاثیر میگذارد؟

پرسش من این است که آیا بیرون از دنیای فیلم این اتفاق می‌افتد یا نه؟ کتمان نمی‌کنم که برخی از اقشار جامعه به این موضوع فکر نمی‌کنند و تعداد فرزندانشان بیشتر است، اما در میان طبقه متوسط شهری این یک مسئله است. اما این‌که چرا این‌چنین سونامی در میانشان رخ می‌دهد، به نظرم یک بحث تخصصی کارشناسی در حوزه جامعه‌شناسی است. من فقط می‌بینم که این اتفاقات دوروبرم زیاد می‌افتد.

 

 شما از خلال بچهدار شدن فرهاد نقبی به محدودیتهای زندگی شهری از ممیزی آثار هنری و وضعیت مسکن گرفته تا التهابات طبقه تحصیلکرده و عدم رفاه اجتماعی میزنید. چرا یکچنین موضوعی را برای پرداختن به دغدغههای مهم اجتماعی انتخاب کردید؟ این نوع ساختار داستانگویی چقدر به بیانگری هنرمند کمک میکند؟

این شخصیت‌ها در این فضا زندگی می‌کنند. آن‌ها اگر در جای دیگری از جهان که شرایط رفاهی بیشتری داشت، زندگی می‌کردند، و در جامعه‌ای زندگی نمی‌کردند که با تورم ناگهانی ۲۰ درصدی روبه‌رو باشند، این بحث‌ها و اختلاف سلیقه‌ها بینشان منجر به بحران نمی‌شد. اما وقتی مشکلات گوناگون اقتصادی و اجتماعی آن‌ها را محاصره می‌کند، اختلاف نظرها می‌تواند منجر به بحران شود. پس ما نمی‌توانیم این آدم‌های فیلم را از این وضعیت جدا بدانیم.

 

 فرهاد، شخصیت اصلی فیلم شما، مستندساز است و خود شما هم مستندسازید. دوروبر او شخصیتهایی از بازیگران تئاتر، تلویزیون و هنر وجود دارد، چقدر از این داستان به واقعیت خود شما یا از دل داستانهای واقعی آدمهای دوروبرتان بیرون آمد؟

به نظرم رسید فرهاد باید شغلی فرهنگی با تاثیرگذاری اجتماعی داشته باشد. بعد فکر کردم چه شغل‌هایی تاثیر اجتماعی ملموس و قابل دیدن دارد. فکر کردم اگر فرهاد نویسنده یا محقق باشد، کارش کمتر تصویری است. فکر کردم مستندساز بودن هم یک شغل دیدنی‌تر و هم فرهنگی – اجتماعی است.

 

 فشارهایی که به پری تا اواخر داستان میآید، او را مصمم به کوچ از پایتخت به شهر پدری و زادگاهش یزد میکند. پری بازمیگردد و آنجا کسبوکاری متناسب با علایقش به راه میاندازد. بر این اساس میتوانیم بگوییم فیلم دارد یکجور پیشنهاد مهاجرت معکوس به طبقه متوسطِ مهاجر پایتختنشین میدهد؟

البته پری کسب‌وکارش در یزد متناسب با علاقه‌اش نیست. او بنا بر ضرورت خود را با آن شغل وفق می‌دهد. اما در مورد مهاجرت معکوس که شما گفتید، نه، به‌هیچ‌وجه با شما موافق نیستم. به نظر من هر کسی در زندگی یک‌سری امکانات دارد که وقتی دچار تنگنا می‌شود، از آن استفاده می‌کند.

 

 

 جایی رضا، پسرخاله فرهاد، میگوید برای به دست آوردن بعضی چیزها ناچاری بعضی چیزها را از دست بدهی. چرا فرهاد در این مبارزه بین خودش و زندگی شکست میخورد؟

به نظرم شکست آن‌جایی است که آدم از تجربه‌هایش استفاده نکند. هزارتا مسئله در زندگی پیش می‌آید، نمی‌توان نام آن را شکست گذاشت.

 

 «به دنیا آمدن» را میتوانیم اثری درباره پایمردی زنی در برابر خواستههای نابهجای مرد بدانیم؟ فیلمی که در مبارزه زن و مرد، زن با منطق و احساسات خودش در آن پیروز میشود و تماشاچی با یکجور استیلا و قدرت زن در آن مواجه میشود؟

در گذشته وقتی فیلم‌های زنده‌یاد فردین را می‌دیدیم که یک پسر فقیر با یک دختر پول‌دار ازدواج می‌کرد، آن‌ها به هم می‌رسیدند و همه خوشحال از سینما بیرون می‌آمدند. ولی من همیشه از خودم می‌پرسیدم فردای این ازدواج چه می‌شود. یعنی دو آدم از دو قشر متفاوت با مسائل و اختلافات فرهنگی، بینشان چه رخ می‌دهد. به نظرم این قصه‌ها این‌جا تمام نمی‌شود. از این‌جا به بعد یک اتفاقات دیگری بین این آدم‌ها حتما پیش می‌آید که خیلی قابل پیش‌بینی و فرمول‌پذیر نیست. وقتی فرزندی پا به دنیا می‌گذارد، مسائل دیگری پیش می‌آید و آدم‌ها تحت تاثیر آن، ممکن است به گونه دیگری عمل کنند. پس نمی‌توانیم بگوییم پری پیروز شد و فرهاد شکست خورد، چون نمی‌دانیم از این‌جا به بعد چه پیش خواهد آمد. شاید مرد در ادامه بگوید چه خوب شد زنم این کار را کرد. احتمالا با تغییر وضعیت شرایط جدیدی به وجود می‌آید که این زن و شوهر هیچ‌کدام به آن فکر نمی‌کردند. به قول معروف سیبی در هوا انداخته شده و هزار چرخ می‌خورد تا به زمین بیفتد.

 

 به نظر شما برنده این مبارزه فرهاد است که پولش را از رضا میگیرد، در پایتخت میماند و صاحبخانه میشود، یا پری که بچه را حفظ میکند، کیان را پیش خودش میبرد و کسبوکار موفقی در شهر پدریاش به راه میاندازد؟

به نظر من نمی‌شود در زندگی، به‌خصوص زندگی زناشویی، به مسائل، با چشم برد و باخت نگاه کرد. ممکن است مردی تصمیمی را به همسرش تحمیل کند و ما فکر کنیم او موفق شده است. اما فردا روزی دود آن تصمیم اشتباه به چشم هر دو می‌رود. یا برعکس، ممکن است آن تحمیل با وجود آن‌که زن احساس شکست می‌کند، فردا روزی سودش بیش از مرد نصیبش شود. در زندگی زناشویی نتایج خوب و بد هر تصمیم نصیب هر دو می‌شود.

 

 منظورم از پیروزی و برنده شدن همان معنای رایج به دست آوردن و از دست دادن است، چون در این فیلم پری همسر و پایتخت و خانهاش را و فرهاد همسر و بچههایش را از دست میدهد.

برای بحث در این رابطه باید مقداری از فیلم بیرون بیاییم و حرف بزنیم. اگر الان به من بگویید بزرگ‌ترین سرمایه زندگی‌تان چیست، می‌گویم دخترم است که از همه چیز بیشتر برایم اهمیت دارد. این برای این سن من است. البته آدم در سنین مختلف به مسائل جور دیگری نگاه می‌کند. یاد فیلم «لیلا» ساخته آقای داریوش مهرجویی افتادم. در پایان فیلم وقتی مرد با بچه به مراسم نذری‌پزان می‌آید، زن دلش برای آن کودک می‌تپد و زندگی آن زن و شوهر ناگهان روال دیگری پیدا می‌کند. حالا شما نمی‌توانید بگویید لیلا شکست خورد و شوهرش پیروز شد. ولی می‌توانیم بگوییم زندگی مشترک آن‌ها در شکل دیگری ادامه پیدا کرد و لیلا از وضعیت پیش‌آمده خشنود یا راضی است.

 

 در شرایط فرهنگی و فشارهای اجتماعی در شهری که به قول نریشن فرهاد در مستندش پر از دود، صدای دزدگیر و دوربینهای مداربسته است، پری از فرهاد میخواهد که دور از هم زندگی کنند، یعنی یکجور زندگی مجردی نصیب فرهاد و تقریبا پری میشود. به نظرتان اینجا با یکجور متلاشی شدن خانواده مواجهیم؟

به نظر من نه، من به این وضعیت، سیال نگاه می‌کنم. آیا وقتی دو نفر با هم ازدواج کنند، می‌توانیم بگوییم آن‌ها قطعا تا پایان عمر با هم زندگی می‌کنند، هیچ‌وقت از هم طلاق نمی‌گیرند؟ پس چطور می‌توان درباره این دو آدم که به هم علاقه دارند و به دلایلی و در شرایطی ناچارند این‌گونه زندگی کنند، این‌گونه قضاوت کرد. به نظرم در فیلم احساس نمی‌شود که زن و شوهر از این اتفاق راضی هستند. آن‌ها در شرایطی قرار می‌گیرند که انگار الان تصمیم دارند این‌گونه زندگی کنند، ولی ما درباره فردایشان نمی‌دانیم.

 اگر استیلای پری بر فرهاد را بپذیریم، اثر از نظر درونمایه تا حدودی فمینیستی میشود. اما جایی پری به شوهرش میگوید تو مسئول خانهای، یعنی میپذیرد که مرد باید نانآور خانه باشد و مسئولیت زن نگهداری از بچه و فعالیت در خانه است و بنا به شرایط دارد بیرون کار میکند. اینجا دیگر نه فمینیسم، که نگاه فیلم سنتی میشود، درست است؟

ما در جامعه‌ای درهم‌آمیزی‌شده میان سنت و مدرنیته زندگی می‌کنیم. در ایران خیلی از زن‌ها شاغل‌اند، ولی هم‌چنان مرد را مسئول تامین اقتصاد خانواده می‌دانند. این ریشه در سنت و فرهنگ ما دارد. پری با وجود بازیگر بودنش، باز یکی از زنان جامعه ماست که چنین فکری دارد.

 

 در فیلم یک وجه تمایز بین عصبیت در پایتخت با فضای آرامشبخش شهرستان (معماری ایرانی، حوض پر آب وسط عمارت با نور و رنگ و فضای سنتی و…) میبینیم. تازه دعوا هم که میشود، این پایتختنشیناناند که مشکلاتشان را با خودشان به آنجا بردهاند. درست است؟

نه، موافق نیستم. خیلی از شهرستان‌ها ترافیک تهران را ندارند، اما مشکلات اقتصادی بیشتری دارند. آمار بی‌کاری در شهرستان‌ها و به‌خصوص شهرهای کوچک بیشتر از تهران است. اگر وضعشان خوب بود که به تهران مهاجرت نمی‌کردند.

 

 چرا یکجاهایی فیلم بدبین است، مثل آمارهایی که از قتل و جنایت در جریان حرفهای فرهاد در مورد تحقیقاتش از مستندش میشنویم. اما یکجاهایی فیلم خوشبین و امیدوار است، مثل آخر فیلم که فرهاد به پری از دادن مجوز روسای جدید به نمایششان میگوید و پری هم از کارگردانیاش در نمایشی در یزد کنار بید مجنونی که دوست داشت و قد کشیده میایستد و حرف میزند. این یعنی با یک سیر از بدبینی به خوشبینی مواجهیم، یا اینجا دیگر یکجور احساس امیدواری به تغییر شرایط است؟

در شرایط کنونی جامعه ما، کار فرهنگی یکی از ناامن‌ترین شغل‌هاست. مثلا در هنر نمایش، نمایشنامه‌ای پس از کلی تمرین، ممکن است مجوز نگیرد و زحمت چند ماهه یک گروه از بین برود. یا فردی بعد از مدتی زحمت کتابی ترجمه می‌کند و هنوز به چاپ نرسیده، می‌بیند یک ترجمه دیگر از همان کتاب چاپ شده. یا نقاشی تابلوهایی می‌کشد و می‌بیند خریداری وجود ندارد. به گمان من در فیلم، بحث خوش‌بینی و بدبینی نیست، بلکه بیان شرایطی است که می‌بینیم و در آن زندگی می‌کنیم.

 

 از صدای ضبط اتومبیل فرهاد آماری از خشونت و مواد مخدر و نظر تامس هابز را که «هر کسی درگیر مسائل شخصیاش شود، جامعه دچار بحران میشود» را میشنویم، یا در کافیشاپِ رضا صدای خواندن متنی با این مضمون میآید که میگوید: «مسیحوار صلیب میکشم تا رنج کشم و تقدیس شوم.» چرا بخشی از انتقادات اجتماعی و دادههای فیلم به صورت حاشیههای صدایی عنوان میشود؟ میخواستید یگانگی محتوایی بین صدا و عناصر دیداری وجود داشته باشد؟

پژوهش بخشی از کار فرهاد است و وقتی می‌خواهد فیلمی با موضوع خشونت در اجتماع بسازد، به این مسائل می‌رسد. اما انتخاب موضوع خشونت برای فیلم ما به ناامنی که فرهاد در زندگی دارد، کمک می‌کند. خودمان را ببینیم. مثلا من در تهران زندگی می‌کنم و همیشه درِ ماشینم را که قفل می‌کنم، دزدگیرش را هم می‌زنم، اگر بشود یک قفل یا زنجیر دیگر هم روی فرمان و پدال می‌زنم و بعد از بازگشتم ممکن است بروم ببینم زاپاسش را برده‌اند، که البته تابه‌حال سه چهار مرتبه آن را برده‌اند. پس دائم دارم به چیزی مثل حفظ امنیتم در تهران فکر می‌کنم. یعنی بخشی از ذهن ما نگران است و متاسفانه در آرامش کامل زندگی نمی‌کنیم. این ناامنی در تمام کلان‌شهرهای دنیا هست و مختص تهران نیست. من کوشیدم حس ناامنی را که خودمان احساس می‌کنیم، در فیلم به میزانی که لازم است، جاری کنم.

 

 «به دنیا آمدن» بهراحتی و مانند بسیاری از فیلمهای این سالها میتوانست تبدیل به اثری آپارتمانی شود، یعنی همه دیالوگها بهراحتی میتوانست در فضاهای داخلی گفته شود و بر همین اساس همه هزینهها پایین بیاید، اما شما از فضاهای خارجی مثل گفتوگوی طولانی در اتومبیل، فضای خانه هنرمندان، شهرک اکباتان، معماری یزد، پسزمینه و معماری شهری تهران و… استفاده کرده و بُعد و جنبه دیداری به فیلم دادهاید. همیشه سینمایی شدن فیلم را بر افزایش و کاهش هزینهها که معمولا تهیهکنندگان را هم نگران میکند، ترجیح میدهید؟

آن فیلم‌ها از بد روزگار به آن شکل درمی‌آیند، وگرنه کسی دلش نمی‌خواهد همه فیلمش بدون ِدلیل دراماتیک در آپارتمان بگذرد. ما خوش‌بختانه هیچ مشکلی از این نظر با تهیه‌کننده فیلم که پیش‌تر فیلمنامه را خوانده بودند، نداشتیم. شخصیت‌های ما در این شهر زندگی می‌کنند و نمی‌توانیم آن‌ها را داخل آپارتمانی ببریم که معلوم نیست اصفهان، تهران یا شیراز است. من فیلمنامه را با پیش‌فرض آپارتمانی یا غیرآپارتمانی شدن ننوشتم. خاصیت این قصه فیلم را به سوی چنین فضایی برد.

 

 از نظر شخصیتپردازی، شخصیتهای داستان همه کارکرد منطقیشان را دارند. آقای رادپور پیرمرد مجردی است که از کیان نگهداری میکند، در عین حال صاحبخانه آنهاست و به کیان در درسهایش کمک میکند و در انتها نیز بید مجنون را در باغچه خانه میکارد، افسانه، هم سنگ صبور پری است و هم با حرفهایش در مورد رحم اجارهای به تصمیم او برای بچهدار شدن کمک میکند و در زمان جدایی فرهاد و پری رابط آنها میشود. یا وقتی سلطانی، معلم خصوصی کیان، را برای لحظهای میبینیم، کارکردش نشان دادن بخشی از فشار هزینههای زندگی فرهاد است، اما چرا کیان با وجود کارکرد منطقیاش به عنوان بچه اول با ایده سوالهایش درباره دختری که دوست دارد، بیش از حد پررنگ و آزاردهنده است؟

به تناسب سن پری کیان می‌توانست کودک دو، سه ساله یا در سن بلوغ باشد. اما کیانِ فیلم نه کودک است و نه در سن بلوغ. اگر او بچه کوچکی بود، شخصیتش شکل نگرفته بود و به جز مسائل نگه‌داری و شیر خوردن و حضور فیزیکی، نقشی در فیلم نداشت. اگر کیان در سن بلوغ بود، به بحران فیلم بحران دیگری اضافه می‌شد که حتما قصه اصلی را تحت تاثیر قرار می‌داد. من فکر کردم در این قصه تلخ و پرتنش چه چیزی می‌تواند مقداری این تلخی را کم و به زندگی شبیه کند. به نظرم رسید کیان ۱۲ ساله با خرده‌داستانی شیرین، می‌تواند کمک حال فیلم باشد.

 

 مشابه شخصیت کیان را یعنی پسری که دائم از بزرگترش درباره دختری که دوست دارد پرسش میکند، در فیلم «فرش باد» کمال تبریزی دیدهایم، به مشابه شدن این شخصیتها فکر نکردید؟

«فرش باد» را ندیده‌ام.

 

یک سکانس جالب هم دارید؛ جایی که اثری فکاهی جایگزین نمایشی تلخ در داستان میشود، زمانی که گروه جدیِ تئاترِ پری بیکار شدهاند و کنار رفتند، فرهاد به دنبال پری به محل تمرین میرود و میبیند نمایشی موزیکال در حال تمرین است. اسماعیل پوررضا به او میگوید یک کاری را انتخاب کردیم، زیاد گیر و گور مجوز ندارد، یکشنبه هم اجرا داریم. بعد گروه شادمانی با رِنگ و ضرب بزن و برقص راه انداختهاند. جالب اینجاست که در همان سنت نمایشهای روحوضی مضمون شعرشان «میریم دزدی/ خوب میدزدیم» است. این ایده، هم جالب است هم اینکه نشان میدهد روی جزئیات و فضا دقت داشتهاید، انگار همان حرفهای تلخ در اثری فکاهی دارد زده میشود.

آن نمایش به واقع به اجرا درآمده بود. به گمانم به کارگردانی آقای ‌هادی عامل بود. شنیدم که مورد استقبال هم قرار گرفته بود. هنرمندان آن گروه به من لطف کردند و قسمتی از آن نمایش را که به درد فیلم ما می‌خورد، برای ما اجرا کردند. من واقعا از لطفشان بسیار سپاس‌گزارم.

 

 سکانس هُل دادن وسایل رضا در وانت هم خیلی خوب شده، یکجور کنایه از وضعیت اقتصادی هنرمندان است؟

چه می‌شود گفت، خود من هم آن سکانس را خیلی دوست دارم.

 

 سکانس آخر که فرهاد در تاریکی پشت میز کارش روبهروی مانیتور دارد مستندی را که خودش ساخته، میبیند، خیلی پایانبندی خوبی است. انگار خود فرهاد در سالن تاریک سینما نشسته و تنها تماشاچی مستندی از شهر است که جلوی تولیدش گرفته شده، این پایانبندی انتقادی به وضعیت هنرمندان مستندساز است؟

از خیلی فیلم‌ها برداشت‌هایی می‌شود که برخی از آن‌ها اصلا در ذهن خودآگاه فیلم‌ساز نبوده. اما به نظر من، راهی که فرهاد انتخاب کرده، نتیجه طبیعی‌اش تنهایی است.

 

 پری دختری است که برای تحصیلات از زادگاهش به تهران میآید، فرهاد را مسئول هزینه خانواده میداند، زمان پخش اذان مانند نیایش به گلها آب میدهد، مادرش مراسم مولودی میگیرد، به شوهرش با وجود جدایی کمک مالی میکند و خواهر پری بر اساس آیه قرآن رفتار فرهاد را نقد میکند. بر این اساس میتوانیم پری را دختری سنتی بدانیم؟

پری کاملا سنتی نیست. او در آن جهان زندگی کرده و به ارزش‌های آن جهان پای‌بند است، ولی تئاتر هم کار می‌کند. درحالی‌که خیلی از خانواده‌های سنتی علاقه ندارند دخترشان وارد بازیگری شود. پری و همه ما در گذار از سنت به مدرنیسم هستیم، و به نظرم پری می‌داند خیلی وقت‌ها سنت جای خوبی برای احساس امنیت کردن است.

 

 شخصیت رضا هم شخصیت بانمک و راحتی است. او شخصیت دم غنیمت شمار و بیخیالی است. به فرهاد به طنز و طعنه میگوید جناب دبیرکل سازمان ملل، فکر میکنی من اگر بچه نداشتم، الان میلیاردر بودم، یا اینکه نوبل ادبیات روی تاقچه خانهام بود استاد! به کنایه میگوید فوقش دو تا رمان دَری وَری بیشتر مینوشتم! او به شغل جدیدش با نگاه تهیه خوراک برای نوشتن رمانش نگاه میکند. میگوید چهار صباح به این دنیا آمدهایم، این وسط به یک چیزهایی میرسیم و یک چیزهایی را از دست میدهیم. او معتقد است ما که همه چیز را نمیدانیم، یک وقتهایی باید بگذاریم زندگی ما را با خودش ببرد. به نظر نگاهش به زندگی خیلی خیامی است. نگران نبودید این حرفها با مزاج بعضیها سازگار نباشد؟ اصلا وقتی حرفهای یک شخصیت را میشنویم، خودتان به او حق میدهید، یا دیدگاهش را موقع نوشتن قبول نداشتید و قصد داشتید با این حرفها شخصیت مقابل را محکوم کنید؟

بعضی از آدم‌ها هستند که این توانایی را دارند که زندگی را آسان بگیرند، البته ممکن است زن‌هایشان در کنارشان حرص بخورند، چون این آدم‌ها را آینده‌نگر نمی‌دانند. بعضی‌ها هم خیلی حساب و کتاب می‌کنند و برای ۱۰ سال بعد هم برنامه‌ریزی می‌کنند. خب آدم‌ها شخصیت‌های مختلفی دارند و دنیا با همه این گونه‌گونی‌اش زیباست.

 

 اسم گربه افسانه چرا ویلیام شکسپیر است؟

او بازیگر تئاتر است و این اسم را برای گربه‌اش انتخاب کرده است.

 

 فیلم را زمانی ساختید که گروه هپی و ترانه فارل ویلیامز خیلی گُل کرده بود، ولی حالا که بعد از مدتها تب دابسمش و آن ترانه فروکش کرده، نگران کم شدن جذابیت این سکانس نبودید؟ بههرحال یکجور لطمه خوردن به ایده فیلم است.

نه‌چندان. آن‌چه در آن سکانس مهم است، این بود که بچه‌ها فضای شادی به قصه در تلخ‌ترین قسمت ماجرا بدهند. هنوز آن بخش این کارکرد را دارد.

 

 عوامل «به دنیا آمدن» هم همه مثل خودتان حرفهای هستند. از کار همه راضی بودید؟ انتخابتان برای بازیگران از همان ابتدا همین بازیگران بود؟

من تمرینات بسیاری پیش از شروع فیلم‌برداری می‌کنم. بازیگران این فیلم خوش‌بختانه همه اهل تئاتر و تمرین بودند. در تمرین اشکالات کار درمی‌آید و بازیگران هم وقتی تمرین می‌کنند، از من به نقش نزدیک‌تر می‌شوند. درنتیجه با خودشان ایده‌هایی می‌آورند و با نقش زندگی می‌کنند.

 

 «به دنیا آمدن» جزو معدود آثاری در سینمای ایران است که در طبقهبندی فیلمهایی قرار میگیرد که شخصیت اصلیشان «مادر» است، مثل فیلم «مادر» علی حاتمی، «لیلا»ی مهرجویی، «میم مثل مادر» ملاقلیپور یا «کیمیا»ی درویش که هر کدام به نحوی دغدغه مادر و ارتباط با فرزند را داشتند. درآوردن حس مادرانه برای حفظ فرزند چه جور دغدغهای است؟

مادری گاهی یک حس غریزیِ انسانی- حیوانی است. در صحنه دعوای زن و شوهر، پری مانند یک شیر ماده برای حفظ فرزندش با فرهاد می‌جنگد. فرهاد هم می‌داند نمی‌تواند بیش از اندازه‌ای جلوتر برود. البته این در مورد این فیلم بود، وگرنه داستان مادر ایرانی بسیار فراتر از این است. من آرزویم است که فیلمی بسازم و آن را به مادرم تقدیم کنم، چون هنوز در جامعه ما مادران نقش پررنگی در زندگی دارند. به نظرم سینمای ایران در مورد پرداختن به مادرها خیلی غفلت کرده است. امیدوارم روزی بتوانم اثری درخور و ارزشمند درباره مادر بسازم.

 

منبع: ماهنامه هنروتجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها